بازگشت

لحظه ي موعود






خواهي آمد اي سوار سبزپوش!

لحظه هايم را بهاري مي کني



با نگاه خويش در متن زمين

عشق را هر لحظه جاري مي کني



خواهي آمد، خوب مي دانم هنوز

مي نشينيم روزها چشم انتظار



خيره بر بي انتهاي جاده ها

مي نشينم با نگاهي اشکبار



اي بهار آخرين! کي مي رسي؟

من غريب و خسته اينجا مانده ام



در عبور بيدريغ لحظه ها

من کنار خويشتن جا مانده ام





[ صفحه 394]





فصل ها را باز هم پر مي کند

گريه ي من، شيون من، سوز من



تا ببينم لحظه ي موعود را

جمعه مي شد کاشکي هر روز من! [1] .




پاورقي

[1] تيمور آقا محمدي.