به کلبه ات برگرد
عبور مي کند از متن سايه ها يک مرد
که از تبار بهار است و از قبيله ي درد
نسيم خاطره ها پيش پاي آمدنش
ز باغ عشق، اميد حضور مي آورد
عبور مي کند آري، همان که مانده غريب
نشسته پيش همين مردمان خسته و سرد
بدون رويش چشمانت اي گل نرگس!
براي خويش نداريم جز بهاري زرد
تو مثل موجي و اين کلبه، ساحل تنها
بيا به خاطره دريا، به کلبه ات برگرد! [1] .
پاورقي
[1] مسعود بهروان.