بازگشت

آن هميشه خوب






از شانه اش شکوفه مي ريزد مردي که وسعتش بهاراني است

مي آيد از غباز آن سوها در يک شبي که ترد و باراني است



بر تک درخت جاده مي بندد اسب سپيد و خسته ي خود را

مي خواند آه ز آن شب موعود، از آن شبي که سخت و طوفاني است



من ديده ام شهاب مي ريزد از گوشه گوشه ي رداي او

در چشم هاي ابري اش رازي است مانند آن شبي که باراني است



افسوس بادهاي ده روزه، بوي بهار را نياوردند

تقويم ها ولي نفهميدند امسال فصل ها زمستاني است





[ صفحه 408]





با نان و با کبوتر و با زيتون، کاش آن هميشه خوب برگردد

اين روزهاي سوخته ديري است بي او در ابتداي ويراني است [1] .




پاورقي

[1] قادر دلاورنژاد.