بازگشت

بيا که سبزه برويد






ميان غربت اين کوچه هاي تو در تو

دلم گرفته به ياد تو اي گل شب بو!



هنوز، مثل گل و پونه دوستت دارم

هنوز مثل درخت و پرنده و آهو



ميان اين همه آيينه هاي سرد و سياه

چراغ چشم تو از دور مي زند سوسو



مخواه پنجره ام را اسير پرده ي اشک

مخواه با غم غربت دلم بگيرد خو



شبي براي صدايت ترانه مي خوانم

شب ستاره و آيينه و گل و گيسو



بيا که از نفست صد بهار گل بدمد

بيا! که سبزه برويد دوباره بر لب جو [1] .




پاورقي

[1] انسيه موسويان.