بازگشت

صدايت مي کنم...






صدايت مي کنم، عالم شميم عود مي گيرد

و چشمانم به ياد تو، غمي مشهود مي گيرد



شبي در خلوت لاهوتي روحم تجلي کن

که دارد شعرهايم رنگي از بدرود مي گيرد



سواحل در سواحل، خاک سرگرم گل افشاني است

که روزي رنگ و بو از آن گل موعود مي گيرد



در اشراق ترنم و آفاق تغزل ها

زمين را نغمه ي جادويي داود مي گيرد





[ صفحه 388]





هلا! اي قدسي سرچشمه ي انفاس جالينوس

به دشت زخمهامان نقشي از بهبود مي گيرد



ببين مولا! به محض اين که از عشق تو مي گويم

جهان را، شوق يک فرداي نامحدود مي گيرد [1] .




پاورقي

[1] صالح محمدي امين.