بازگشت

آن آفتاب پنهاني






طلوع مي کند آن آفتاب پنهاني

ز سمت مشرق جغرافياي عرفاني



دوباره پلک دلم مي پرد، نشانه ي چيست؟

شنيده ام که مي آيد کسي به مهماني



کسي که سبزترست از هزار بار بهار

کسي، شگفت کسي، آن چنان که مي داني



کسي که نقطه ي آغاز هر چه پروازست

تويي که در سفر عشق، خط پاياني



تويي بهانه ي آن ابرها که مي گريند

بيا که صاف شود اين هواي باراني



تو از حوالي اقليم هر کجا آباد

بيا که مي رود اين شهر رو به ويراني



کنار نام تو، لنگر گرفت کشتي عشق

بيا که ياد تو آرامشي است طوفاني [1] .





[ صفحه 385]




پاورقي

[1] قيصر امين پور.