بازگشت

به ياد جمکران






اگر درمان درد خويش مي خواهي، بيا اينجا

دوا اينجا، شفا اينجا، طبيب دردها اينجا



شکسته بالي ما، مي دهد بال و پري ما را

اگر از صدق دل آريم روي التجا اينجا



طلب کن با زبان بي زباني هر چه مي خواهي

که سر داده است گلبانگ اجابت را خدا، اينجا



به گوش جان توان بشنيد لبيک خداوندي

نکرده با لب خود آشنا حرف دعا اينجا



هزاران کاروان دل، در اينجا مي کند منزل

اگر اهل دلي اي دل! بيا اينجا! بيا اينجا!



ل ر ديوانه ي من همچو او گم کرده اي دارد

هزاران پرده مي بينند ارباب صفا اينجا



صداي پاي او در خاطر من نقش مي بندد

مگر مي آيد آن آرام جانها از وفا اينجا؟



به بوي يوسف گمگشته مي آيد، مشو غافل

تواني چنگ زد بر دامن خير النساء اينجا





[ صفحه 370]





مشو از حرمت اين بارگه غافل که مهدي را

زيارت کرده اند اهل بصيرت بارها، اينجا



حريمش را اگر دارالشفا خوانند، جا دارد

که مي بخشد خدا هر دردمندي را شفا اينجا



علاج درد بي درمان کند لطف عميم او

نبايد بر زبان آورد حرفي از دعا اينجا



به محراب دعاي جمکران چون شمع مي سوزم

که شايد بينم او را در ميان گريه ها اينجا



حديث عشق با «پروانه» مي گويي؟ نمي داني

که مي سوزد به سان شمع از سر تا به پا اينجا [1] .



و حسن ختام شعر جمکران را با غزل ناب و پرشوري از مقام معظم رهبري رقم مي زنيم:


پاورقي

[1] خودم.