بازگشت

رود آيينه






تو مي رسي مثل ماه روشن، به زير پايت ستاره جاري

واز دو دست هميشه سبزت، گل و نسيم بهاره جاري



نمي توان اي تو در غزل گفت، تو را ابد يا ازل گفت

تو رود آيينه هستي و ابر ز گيسوانت شراره جاري!



چه مي کني که به شوق نامت درين غزل هاي خشک و بي روح

گل تصاوير مي شکوفد، و مي شود استعاره جاري



ميان بغض سياه ساکت تو مي رسي اي گلوي عاشق!

و مي شود با صداي سبزت اذان عشق از مناره جاري



فروغ شبهاست خواندن تو، بلوغ لبهاست خواندن تو

تويي که معناي بودنت را نمي کني در نظاره جاري



تو را سوار هميشه پيروز! به چشم فردا مگر ببينم

که مي رسي مثل ماه روشن، به زير پايت ستاره جاري [1] .





[ صفحه 405]




پاورقي

[1] علي حاجتيان فومني.