بازگشت

قصيده مهدوي


تنها فرقي که قالب قصيده با قالب غزل دارد، در موضوع و تعداد ابيات آن است. از اين قالب شعري بيشتر در مديحه سرايي، به تصوير کشيدن زيبايي هاي طبيعت، بيان دردها و آلام اجتماعي و توصيف سوژه هاي تاريخي، سياسي و فرهنگي استفاده مي شود. تعداد ابيات از آن از چهارده بيت بيشتر است. قصايد شيوا و سخته اي در پيشينه ي شعر فارسي وجود دارند که با تشبيبي زيبا و شاعرانه آغاز مي شوند و پس از پايان آن، از بيت تخلص براي ورود در موضوعي که شاعر در نظر دارد، استفاده مي شود. در حقيقت شاعر با بيت تخلص، خود را از تشبيب شعر رهايي مي بخشد و در عرصه ي ديگري پاي مي گذارد که وجه مشابهت هايي با منظره هاي تشبيبي او دارد.



[ صفحه 346]





ماه من پرده از رخسار چو برگيرد

مهر از شرم، ره کوه و کمر گيرد



گل اگر بيند آن طلعت زيبا را

رخ ز آزرم به خوناب جگر گيرد



اگر آن شمع هدي، چهره برافروزد

شب ظلماني، سيماي سحر گيرد



اگر آن راحت جان، زلف برافشاند

همه آفاق، دم نافه ي تر گيرد



از رخش، تابان انوار ازل گردد

وز دمش، گيتي آيين دگر گيرد



کيمايي است عجب نفخه ي انفاسش

که به هر قلب رسد، طينت زر گيرد



خار ازو، خوي گل و لطف سمن يابد

سنگ ازو، خاصيت لعل و گهر گيرد



درد از حکمت او، عين دوا گردد

زهر با رحمت او، طبع شکر گيرد



شير با آهو، آيد به يک آبشخور

صعوه با باز به يک لانه مقر گيرد



آب با آتش، با مهر درآميزد

بره با گرگ، ره سير و سفر گيرد



هم بر ابرار، در خوف و خطر بندد

هم بر اشرار، ره فتنه و شر گيرد



ظلم از سطوت او، راه عدم پويد

عدل از دولت او، قدر و خطر گيرد



علم از حرمت او، عز و شرب يابد

شرع از عزت او، شوکت و فر گيرد



کيست اين مظهر آيات؟ که گيتي را

قاف تا قاف به تاييد نظر گيرد



حادث و ممکن، با امر همايونش

آيد از پرده برون، نقش و صور گيرد



رخصت از خادم ايوانش، قضا يابد

رتبت از منشي ديوانش، قدر گيرد



مالک ملک بقا، سر ازل، مهدي است

که جهان، فيض از آن رشک قمر گيرد



حجت بالغه و هادي مطلق، اوست

که ازو کون ومکان، نظم دگر گيرد



پرتو، افلاک از آن وجه حسن يابد

جلوه، آفاق از آن نور بصر گيرد



اي ولي الله اعظم! که نشان تو

اهل هر کيش ز ابناي بشر گيرد



آفتابي تو و ما دلشدگان ذره

چه شود مهر گر از ذره خبر گيرد؟



اي جهانبان! بنگر ملت ايران را

که به کف، ز آتش سوداي تو سر گيرد



تا به جان، حرمت ميراث تو دارد پاس

پيش پيکان بلا، سينه سپر گيرد



تا بپيمايد، راه حرم وصلت

پاي از سر کند و دشت خطر گيرد



گر به هر گام، دو صد مگر فراز آيد

قطع اين مرحله، بي بوک و مگر گيرد





[ صفحه 347]





راه پويد چو دمان سيلي بنيان کن

تا که باروي ستم، زير و زبر گردد



در بر کفر، به ذلت نسپارد تن

از خليج [1] ار همه خون تا به خزر [2] گيرد



خصم، روباه زبون است و نيارد تاب

تا به پيکار، ره ضيغم نر گيرد



دوستدار تو، به باطل ننهد گردن

گر که دشمن سرش از پيکر، برگيرد



در دل آتش و خون، ره سپرد چالاک

تا به بر، شاهد گلگون ظفر گيرد [3] .




پاورقي

[1] خليج فارس.

[2] درياچه خزر.

[3] محمود شاهرخي (جذبه).