بازگشت

بيا بتاز و بتازان






کجاست قامت سبزت؟ بهارمان! بس نيست؟

بيا بتاز و بتازان سوارمان! بس نيست؟



دو چشم مي کنم اين کوه و کاه را بر راه

اگر اشاره کني، انتظارمان بس نيست؟





[ صفحه 404]





چه فکر مي کني اي مهربان ترين روشن؟!

چه فکر مي کني؟ آيا غبارمان بس نيست؟



مخواه گريه بپرهيزد از من اي مولا!

اگر چه عده ي پرهيزگارمان بس نيست



کجاي خاک بخوابانم اين هم گل را؟!

بس است ساقه شکستن، مزارمان بس نيست؟!



زياد فکر سفر مي کني دل ناچيز!

يقين بدان که سفر هست، بارمان بس نيست [1] .




پاورقي

[1] عباس چشامي.