بازگشت

غزل مهدوي


قالب غزل، بهترين قالب شعري براي به تصوير کشيدن حالات عاطفي و بيدلانه است. در غزل مهدوي، شور و حال شاعران آييني نسبت به تجليات جمالي آن وجود نازنين، مجال بيشتري براي انعکاس مي يابد.

قالب غزل از نظر اوزان عروضي با محدوديت رو به رو نيست. هر شاعري آزاد است هر وزن عروضي را که براي بيان عواطف دروني خود مناسب تر تشخيص مي دهد، در



[ صفحه 240]



غزل به کار گيرد. تنها محدوديتي که براي قالب غزل وجود دارد علاوه بر موضوعات آن، تعداد ابيات آن است. ابيات يک غزل نبايد معمولاً از پنج بيت کمتر و از چهارده بيت بيشتر باشد؛ هر چند در پيشينه ي غزل فارسي به غزلياتي برمي خوريم که بيش از چهارده بيت دارند:



از آسمان ها بچرخان چشمي به اين خاک، موعود!

بر خاک سردي که مانده است اين گونه غمناک موعود!



بي آفتاب نگاهت، بي تابش گاهگاهت

مانده است تقدير گل ها در چنگ کولاک موعود!



برگير فانوس ها را، درياب کابوس ها را

روييده بر شانه ي شهر ماران ضحاک، موعود!



در اين غروب غم آهنگ، در بازي رنگ و نيرنگ

گويا فقط عشق مانده است چون آينه پاک، موعود!



با زخم زخم شکفته، با دردهاي نگفته

در انتظار تو مانده است اين قلب صد چاک، موعود!



در کوچه باغان مستي، تا پنجمين فصل هستي

آکنده از باور توست اين عقل شکاک، موعود!



اين فصل، فصل ظهور است، آيينه ها غرق نور است

احساس من پر گشوده است تا اوج افلاک، موعود! [1] .



از پشت ديوار قرون يک روز، مردي مي آيد از خدا سرشار

با کوله باري از شقايق پر، با هياتي از کربلا سرشار



صدها چو داود نبي مستند از عطر آواز نگاه او

با او، تمام اين سکوتستان مي گردد از شعر خدا سرشار



مي آيد و فوج کبوترها، از چشم هايش بال مي گيرند

خواهد شد آري، آسمان آن روز از وسعت پروازها سرشار





[ صفحه 341]





فردا تمام خاک مي بالد، بر وسعت آيينه هاي سبز

فردا تمام خاک خواهد شد از «نان و گل»، «نور و صدا» سرشار



اي چشم هاي انتظارآلود! بايد شکيباتر ازين باشيد

وقتي که چشم مست آيينه است از انتظار بهت زا، سرشار [2] .



کاشکي مردي بيايد حرف هاي سينه را معنا کند

واژه واژه رمز خط کوفي آيينه را معنا کند



کاش با فانوس چشمش از خطوط مبهم اين دست ها

غم، غم اين مهمان ناخوانده درون سينه را معنا کند



پس که ماندم در حصار انتظاري تلخ، معلومم نشد

خوب من کي خواهد آمد عصر آن آدينه را معنا کند



هيچ، من چيزي نمي بينم درين آيينه ي حسرت نما

پس بيا تا يک نفر پيدا کنيم آيينه را معنا کند



خواب سبزي ديده ام، انگار مي آمد سواري سبزپوش

شعله ور خشمي به دستش، تا تب ديرينه را معنا کند [3] .



اي دل! بشارت مي دهم، خوش روزگاري مي رسد

يا درد و غم طي مي شود، يا شهرياري مي رسد



گر کارگردان جهان، باشد خداي مهربان

اين کشتي طوفان زده، هم برکناري مي رسد



انديشه از سرما مکن، سر مي شود دوران وي

شب را سحر باشد ز پي، آخر بهاري مي رسد



اي منتظر! غمگين مشو، قدري تحمل بيشتر

گردي به پا شد در افق، گويي سواري مي رسد





[ صفحه 342]





يار همايون منظرم، آخر درآيد از درم

اميد خوش مي پرورم، زين نخل، باري مي رسد



کي بوده است و کي شود ملک غزل بي حکمران؟

هر دوره آن را خواجه اي يا شهرياري مي رسد



«مفتون»! منال از يار خود، گر با تو گاهي تلخ شد

کز گل بدان لطف و صفا، گه نيش خاري مي رسد [4] .



با دعاي مردم شب زنده دار چشم ها

سر زند خورشيد، روزي از ديار چشم ها



آفتابا! تا به کي در پرده مي ماني؟ بس است

شد سياه از پرده داري، روزگار چشم ها



تا بيايي، کوچه هاي چشمم آذين بسته است

با چراغ اشک، تنها يادگار چشم ها



فصل تنهايي، غروب من تماشا کردني است

فرصتي کردي بيا دريا کنار چشم ها



من که مي دانم نمي بينم تو را حتي به خواب

گر شوم سر تا به پا آيينه دار چشم ها



با تمام نااميدي سر خوش از اين باورم

اين که مي آيي تو روزي بر مزار چشم ها



دوست دارم در شب پاياني خود بشنوم

انتهاي قصه ي دنباله دار چشم ها



مي رسد مردي که در چشمان او جاري است صبح

زير سم اسب او، گرد وغبار چشم ها [5] .





[ صفحه 343]




پاورقي

[1] سيدحبيب نظاري.

[2] نعمت الله شمسي پور (فاکر).

[3] علي پورحسن آستانه.

[4] يدالله مفتون اميني.

[5] محمد کامراني اقدام.