بازگشت

سبک اصفهاني


سبک اصفهاني که در سده ي اخير به سبک هندي نيز مشهور شده است، در سده ي يازدهم توسط شعراي نازک خيال و مضمون يابي همانند صائب تبريزي (متوفاي 1087 ه.ق) و کليم کاشاني (متوفاي 1061 ه.ق) و بعدها توسط حزين لاهيجي



[ صفحه 329]



(متوفاي 1181 ه.ق) و عبدالقادر بيدل دهلوي (متوفاي 1133 ه.ق) و ديگر شعراي مطرح در اين سبک، در عرصه ي شعر فارسي مطرح شد.

از خصيصه هاي ذاتي اين سبک، عنايت بيش از حد به آفرينش مضامين رنگين است که غالباً با عدم توجه کافي به شاکله ي لفظي و ساختار کلامي همراه بوده است.

در سبک اصفهاني بر خلاف سبک عراقي و سبک خراساني، رابطه ي عمودي در ميان ابيات برقرار نيست و هر بيتي از نظر معنا و محتوا، استقلال دارد بي آنکه لزوماً با ابيات قبل و بعد از خود مرتبط باشد.

ابياتي از قصيده ي مهدوي ميرزا داراب بيگ «جويا» تبريزي را در سبک اصفهاني مرور مي کنيم:



تنگ عيشم دارد از بس دور چرخ چنبري

چون شميم غنچه ام در دام بي بال و پري



ناله ي پرسوز قمري دم به دم گويد بلند:

آتش دارم نهان در خرقه ي خاکستري



در پناه عجز، ايمن ماني از بيداد چرخ

صيد را نبود حصاري خوبتر از لاغري



تا به کي «جويا»! غزل خواهي سرودن؟ زان که نيست

مطلبي جز منقبت گويي، تو را از شاعري



به که باشي مدح سنج آن که بر خاک درش

مطلبي جز منقبت گويي، تو را از شاعري



به که باشي مدح سنج آن که بر خاک درش

جبهه سايد هر سحرگه آفتاب خاوري



مسند آراي امامت، مهدي هادي که هست

چون شه مردان به ذات او مسلم، سروري



آن که گر سازند در ايام عدل او به جاست

از پر شهباز، تير ترکش سبک کبک دري!



مي سزد در بحر بي پايان قدرش گر کند

مه حبابي، هاله ي گردابي، فلک نيلوفري





[ صفحه 330]





حکم خردي گر نويسد بر بزرگان شوکتش

مي کند نه چرخ جا در حلقه انگشتري!



چون نباشد بر سر بازار محشر رو سپيد؟

هر که چون مه گشت نور مهر او را مشتري



غير آباي تو نشانسد کسي قدر تو را

قيمت گوهر که مي داند به غير از گوهري؟



تا شدم در وصف راي روشنت مدحت نگار

مي کند هر نقطه در طومار شعرم، اختري



ديده ي او باد چون روي غلامانت سفيد

باش آن کس را که از غير تو چشم ياوري



مدح مانند تويي نبود مجال چوي مني

کي تواند داد «جويا» داد مدحت گستري؟



به کزين پس منقبت را ختم سازد بر دعا

تا ملک، آمين سرا باشد به چرخ چنبري:



تا ببخشد فيض آبادي بساط خاک را

نقش نعلين تو يعني آفتاب خاوري



خاک خواري باد بر سر، دشمن دين تو را

دوستانت را بر اعداي تو باشد سروري