بازگشت

شعر ديدار


در شعر ديدار، سخن از کساني است که در عالم بيداري به فيض ديدار جمال جميل مهدوي نايل آمده اند.

علي بن مهزيار اهوازي از دل افروختگاني است که ساعت ها در محضر امام زمان عليه السلام شرف حضور داشته و شرح و توصيف ديدار بيدلانه ي او با امام عصر عليه السلام در کتب معتبر علماي شيعي از جمله نجم الثاقت به تفصيل آمده است.

پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي در ايران و به هنگام بازسازي بارگاه و ضريح علي بن مهزيار در اهواز، از نگارنده ي اين سطور خواسته شد که شعري در مدحت او بسازم تا در کتيبه هاي ضريح مطهر او نقش شود. پرسيدم که ضريح قبلي او با شعر مناقبي مزين بوده؟ گفتند: از شاعري به نام شکيب - که نام او براي آنان ناشناخته بود - ده بيت شعر در کتيبه هاي ضريح پيشين علي بن مهزيار حک شده است و چون تصميم به ساخت ضريح بزرگتري داريم از شما مي خواهيم که بيست بيت در مدح اين عاشق دلباخته ي مهدوي بسراييد تا پاسخگوي کتيبه هاي خالي ضريح جديد باشد.

به آنان گفتم که حق تقدم با شکيب است و من اخلاقاً نمي توانم حاضر به حذف شعر و نام او از اين ضريح مطهر باشم. تنها کاري که مي توانم بکنم اين است که ده بيت ديگر به شعر شکيب اضافه کنم تا هم نياز شعري شما برطرف شود و هم نام شکيب در خاطره ها باقي بماند، و با ارتباط قلبي با آن عاشق جمال جميل مهدوي که توفيق سرودن آن شعر را پيدا کردم.



[ صفحه 323]



ده بيت اول قصيده اي که ملاحظه مي فرماييد از شکيب است و ده بيت ديگر، سروده ي اين جانب است. در سفري که پنج سال پيش براي شعر خواني به اهواز داشتم، و توفيق زيارت مرقد آن عشاق دلباخته ي مهدوي را پيدا کردم، بر کتيبه هاي ضريح مطهر او همين شعر را منقوش ديدم.



از پرتو هدايت مهدي، به افتخار

خورشيد فضل گشته، علي بن مهزيار



شيخ کبير، کعبه ي مقصود خاص و عام

فخر کبار، قبله ي ارباب اقتدار



درگاه فيض، منبع احسان، مقام جود

دربار فضل، کان عطا، عين اعتبار



درياي علم، داور دين، هادي يقين

داناي شرع، با خبر از راز و رمز کار



بحر کمال، ملجا دين، مرجع رجال

ز اصحاب حال، ناشر احکام کردگار



اهواز را، ضريح منيرش چو آفتاب

روشن کند ز پرتو خود، در شبان تار



هر شب به دور قبه ي اين آستان قدس

کروبيان طرواف نمايند بيشمار



گر قدر اين مقام بدانند انس و جن

چون کعبه رو نهند بدين در ز هر ديار



از دولت زيارت فرزند عسکري

نازد به خسروان جهان، اين بزرگوار



چون فضل او، «شکيب»! نگنجيد در بيان

ناچار! اين چکامه سرودم به اختصار [1] .





[ صفحه 324]





اما حديث عشق نگنجد به اختصار

آن هم حديث عشق علي بن مهزيار



با پاي دل، شتافته در جستجوي دوست

روي ادب نهاده، به درگاه قرب يار



چشم شهود، دوخته بر روي اهل بيت

شمع وجود، سوخته در بزم هشت و چار



ره يافته به خلوت خاص ولي عصر

کرده طواف مهر رخ دوست، ذره وار



در سينه اش به جاي دل، آتش نهاده اند

گرم و پر التهاب و توان سوز و پر شراب



دل همچنان به سينه ي او مي طپد هنوز

در اشتياق رويت مهدي است بي قرار



(هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق) [2] .

چون او، نديده زنده دلي چشم روزگار



تاثير کيميا نظر صاحب الزمان

کرده مس وجود ورا زر پر عيار



طبع من است خار و مديحش چو باغ گل

بنگر به خار بن که گل آورده در کنار



«پروانه» را طواف سر کويش آرزوست زيرا مطاف اهل نظر باشد اين مزار [3] .


پاورقي

[1] شکيب.

[2] وامي از لسان الغيب حافظ شيرازي.

[3] خودم.