بازگشت

نخستين نشان از نشانه هاي سه گانه


به خودم گفتم: «اگر براستي اين جناب، با آن سوابق ننگين بخواهد امام شود، ديگر بايد مقام امامت و ولايت را بدرود گفت.» چرا که من او را به خوبي مي شناختم که مشروبات حرام مي نوشد و در کاخ خليفه بيدادگر «عباسي»با همپالکي هايش قمار مي کند و طتبور مي نوازد. بناچار پيش رفتم و چون بسياري،



[ صفحه 241]



هم شهادت حضرت عسکري عليه السلام را تسليت گفتم و هم بر ادعاي امامت او تبريک؛ اما با همه وجود در انديشه سخنان امام عسکري عليه السلام و نشانه هايي بودم که براي امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.

جعفر، پاسخ تسليت و تهنيت مرا گفت، اما نه چيزي خواست و نه از مطلبي پرسيد.

درست در همين هنگام «عقيد» آمد و به جعفر گفت: «سرورم! پيکر مطهر حضرت عسکري را کفن کرده ايم و آماده است که نماز بگذاريد.»

جعفر در حالي که عناصري از جاسوسان دستگاه خلافت، پيشاپيش او و گروهي از شيعيان با نگراني اطراف او را گرفته بودند، براي نماز بر پيکر پاک حضرت عسکري وارد صحن خانه شد و بسوي آن رفت تا نماز بخواند، اما هنگامي که تصميم گرفت نماز را آغاز کند بناگاه کودکي بسان ماه پاره، با نقاب بر چهره و با موهايي پرپشت و زيبا و با دندانهايي باز و شمرده که با فاصله هاي متناسب به سبک دلنشيني رديف شده بودند، از درون خانه تجلي کرد و با شجاعت و شهامتي وصف ناپذير، رداي «جعفر» را گرفت و به شدت او را عقب راند فرمود: «تأخر يا عم! فأنا أحق بالصلاة علي أبي.» [1] .

يعني: عمو! عقب برو! من بايد بر پيکر پاک پدر نماز گذارم نه تو، چرا که من بر نماز خواندن بر پيکر مطهر پدرم، از همه زيبنده ترم.

«جعفر» در حالي که رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشيني کرد و آن کودک شکوهمند پيش آمد و بر بدن پاک حضرت عسکري عليه السلام نماز خواند و پيکر مطهر او در کنار مرقد منور پدرش، امام هادي عليه السلام به خاک سپرده شد.



[ صفحه 242]




پاورقي

[1] اکمال الدين، ص 475.