بازگشت

اشکالها و پاسخها


در پايان اين بحث، شما را به برخي از سؤالها و چون و چراها و مغالطه هايي که برخي ترديدافکنان درمورد غيبت حضرت مهدي عليه السلام نموده اند جلب مي کنم با اين يادآوري که اين ترديدافکنان بخاطر صدها روايت رسيده در مورد آن حضرت و



[ صفحه 216]



صراحت آنها، بناگزير به «اصل مهدويت» و وجود گرانمايه او، اعتراف دارند و آنگاه در اينکه آن حضرت ولادت يافته يا هنوز به دنيا نيامده است، ترديد مي کنند.

صدها روايتي که بخاطر صراحت و روشني، به هيچ وجه نمي توان آنها را تضعيف و يا ساختگي قلمداد کرد، چرا که اين روايات هم از نظر محتواو ماده بسيارند وهم از نظر شمار.

قصيده مجهولي از اين قماش، اخيرا به «نجف اشرف» رسيده است که شاعر آن، بدون ذکر نام و هويت و جهت فکري و عقيدتي خويش، در مورد غيبت آن خورشيد جهان افروز، برخي ترديدهاي سست را برانگيخته است و دانشمندان ما نيز در قالب نظم و نثر، بدان شبهات پاسخ گفته اند، اما ما نيز در اينجا، آن قصيده را بصورت بريده بريده در شش بند با پاسخ دادن بدان سؤالها و ترديدهايي که در آن گنجانيده شده است مي آوريم و اين بحث را به پايان مي بريم.

قصيده مورد اشاره اين است:



أيا علماء العصر يا من لهم خبر

بکل دقيق حار في مثله الکفر



لقد حار مني الفکر في القائم الذي

تنازع فيه الناس و اشتبه الامر



هان اي دانشمند روزگار! و اي کساني که در هر موضوع دقيق و عميق داراي شناخت و آگاهي هستيد! که انديشه ها در شناخت همانند آن دچار بهت و حيرت شده است.

حقيقت اين است که انديشه من درمورد وجود قائم آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم که مردم درباره او کشمکش مي کنند و کار مشتبه شده است، دچار حيرت و سرگرداني گرديده است.

شاعر، اعتراف دارد که در مورد ولادت حضرت مهدي عليه السلام دچار حيرت شده است چرا که ديدگاه ها در اين مورد يکسان نيست، برخي با اعتراف به وجود گرانمايه او به دليل انبوه رويات و نويدها، بر اين پندارند که او هنوز به دنيا نيامده است و برخي هم اعتراف و ايمان به روايات و نويدها دارند و هم بر اين انديشه اند



[ صفحه 217]



که آن حضرت ديده به جهان گشوده است. ما در بخش گذشته، هر دو ديدگاه را طرح کرديم و دلايل خويش را همراه انبوه روايات بر اين حقيقت که او به دنيا آمده است، ترسيم نموديم.

2- و مي گويد:



و اول هذين الذين تقررا

به العقل يقضي و العيان و لا نکر



و کيف و هذا الوقت داع لمثله

ففيه توالي الظلم و انتشر الشر



اين شاعر، در ادامه ي قصيده ي خويش پس از نقل دو ديدگاه در مورد ولادت حضرت مهدي عليه السلام ديدگاه نخست را انتخاب مي کند که آن حضرت هنوز ديده به جهان نگشوده است و بر اين ديدگاه با مغز بيمار خويش استدلال مي کند که: اگر براستي آن حضرت به دنيا آمده بود بر او لازم بود که بخاطر گسترش ظلم و جور در ميان کشورها و جامعه ها ظهور نمايد و چون تاکنون ظهور نکرده است بايد گفت که هنوز به دنيا نيامده است.

پاسخ:

به اين استدلال بيمارگونه و کج انديشانه بنگريد که چگونه شاعر توقع دارد که حضرت مهدي عليه السلام از هوسهاي دل مردم پيروي نمايد، گويي آن حضرت از گسترش ظلم و جور در روي زمين بي خبر است يا وظيفه ديني و مسئوليت شرعي خويش را نمي داند!!!

3- شاعر باز هم به سخن پوچ و استدلال بي اساس و شکست خورده خويش ادامه مي دهد و مي گويد:



و ان قيل من خوف الطغاة قد اختفي

فذاک لعمري لا يجوزه الحجر



و لا النقل کلا اذ تيقن أنه

الي وقت عيسي يستطيل له العمر



يعني: شاعر مي گويد: اگر براستي سبب غيبت حضرت مهدي عليه السلام خوف او از دشمن باشد....

اين ديگر چيزي است که نه عقل و خرد آن را مي پذيرد و نه قرآن و روايات. چرا که حضرت مي داند کم عمر گرانمايه اش تا فرودآمدن حضرت عيسي عليه السلام از آسمان، به طول مي انجامد و هيچ کس نمي تواند او رابکشد و نيز مي داند که به ياري خدا بر تمامي کره زمين حکومت عادلانه خواهد کرد و زمين و زمان را لبريز از عدل و داد خواهد ساخت، با اين وصف چگونه از دشمنان مي هراسد؟

جواب:

پاسخ اين است که پيامبر گرامي صلي الله عليه و اله و سلم با اينکه مي دانست خداوند دين او را بر همه اديان، پيروزي کامل مي بخشد، چرا از شرارت شرک گرايان به غار حرا رفت، و آنجا مخفي شد؟

چرا از مشرکين هراسيد؟

و براي چه در پيمايش راه مکه بسوي مدينه، از بيراهه رفت؟

چرا موسي آن پيامبر خدا پيش از آن، به نص قرآن شريف:

«فأصبح في المدينة خائفا يترقب» [1] .

يعني: ترسان و نگران و چشم به راه حادثه بود.

و چرا ترسان و نگران از مصر بيرون رفت وگفت: «پروردگارا! مرا از شر بيدادگران رهايي بخش!»

«خرج منها خائفا يترقب قال: رب نجني من القوم الظالمين.» [2] .

و براي چه يک پيامبر بزرگ گفت:

«ففررت منکم کما خفتکم.» [3] .

يعني: و چون از شما ترسيدم، گريختم.

چرا موسي بن عمران مي ترسيد با اينکه مي دانست هم چنان خواهد زيست تا



[ صفحه 219]



به ياري خدا، بني اسرائيل را از ستم فرعون و فرعونيان رهايي مي بخشد و مي دانست که بزودي تاج و کاخ بيداد فرعونهاي بيدادگر را، منهدم خواهد ساخت؟

اين شاعر، گويي به قرآن و انبوه روايات رسيده از پيامبر و امامان اهل بيت عليهم السلام در مورد حضرت مهدي عليه السلام عقيده دارد، اگر چنين است به او مي گوييم هر پاسخي در مورد خوف و هراس موسي از فرعون وفرعونيان و پيامبر اسلام از مشرکان دارد، همان پاسخ را از ما، در مورد غيبت دوازدهمين امام نور حضرت مهدي عليه السلام بپذيرد.

کوتاه سخن اينکه: امام مهدي عليه السلام که در انتظار دريافت فرمان خدا براي ظهور است بخوبي مي داند تا فرود حضرت عيسي از آسمان و لبريز ساختن زمين از عدل و داد به خواست خدا و وعده او خواهد زيست، اما با رعايت شرايط، مقررات، موقعيتها و... مي داند که انجام هر کاري و برنامه اي در گرو برنامه ريزي صحيح و فرا رسيدن هنگامه آن است.

با اين بيان، اگر زمان مناسب و شرايط و موقعيت سازگار با ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرا رسد و امکانات لازم فراهم شود، بي ترديد خداوند به آن وجود مقدس فرمان ظهور خواهد داد و حکمت عميق ادامه غيبت تا امروز، بي ترديد به دليل فراهم نيامدن جو مناسب و شرايط لازم براي ظهور و قيام اوست.

4- و به بافته هاي ذهني خويش اينگونه ادامه مي دهد:



و ان قبل عن خوف الاذاة قد اختفي

فذلک قول عن معائب يفتر



اين شاعر فيلسوف نما مي گويد:

اگر امام مهدي عليه السلام از خوف اذيت و آزار مردم غيبت کرده است، اين کار عيب و نقص است و نه کمال و جمال، چرا او ظهور نمي کند و مشکلات و اذيتها را در راه خدا به جان نمي خرد و بر فشار و گرفتاريهايي که از دشمنان به او خواهد رسيد، شکيبايي نمي ورزد تا رسالت تاريخي و مسئوليت شرعي خويش را به انجام رساند؟ و بشريت در بند را، از چنگال ستمکاران رهايي بخشد؟ چرا؟

و اينجا عيب ديگري هم پديدار مي گردد و آن غيبت حضرت مهدي عليه السلام از



[ صفحه 220]



اذيت و آزار مردم است که خود نشانگر ترس و بي بهره بودن او از شجاعت و شهامت است، با اينکه مي دانيم آن حضرت، از ترس و هراس منزه است و اصلاحگر شجاع و پر شهامتي است که همه تجاوزکاران از دولتها گرفته تا ملتها از او حساب مي برند.

چهارمين پاسخ:

در پاسخ اين بافته هاي پوچ بايد گفت:

يا پيامبر گرامي صلي الله عليه و اله و سلم ترسو بود که در هجرت خويش نخست به غار «ثور» گريخت و از آنجا به مدينه!!

آياپيامبر صلي الله عليه و اله و سلم از شهامت و شجاعت بي بهره بود که سه سال و چند ماه در «شعب ابي طالب» در جوي لبريز از تنگنا و گرسنگي و ترس از دشمن گذرانيد؟

آيا پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به پروردگارش اطمينان نداشت که مدتي به طور مخفيانه مردم را بسوي پروردگارش دعوت مي کرد و خود و يارانش، خداي يگانه را بطور نهاني مي پرستيد که اين آيه شريفه آمد که:

«فاصدع بما تؤمر...» [4] .

يعني: اي پيامبر! هر آنچه را فرمان يافته اي صريح و بلند آن را اعلان کن.

آري! حکمت و بينش يک چيز است و ترس چيز ديگر....

تدبير، تجربه، خرد و شناخت در زندگي چيزهايي هستند و بي باکي، بي خردي و گزافه گويي چيزهايي ديگر و جناب شاعر، متأسفانه گويي ميان اين دو دسته مفاهيم، فرق نمي گذارد.

5- اين شاعر در ادامه قصيده خويش مي گويد:



ففي النهد ابدي المهدوية کاذب

و ما ناله قتل و لا ناله ضر



يعني: در هندوستان: مهدي دروغيني ظهور کرد اما نه کشته شد و نه آسيبي به او



[ صفحه 221]



رسيد، پس چرا حضرت مهدي ظهور نمي کند؟

جواب:

هندوستان، کشوري است که در قرنهاي اخير همواره حکومتهايي بت پرست و لائيک، بر آن حکومت رانده اند که کاري به کار دين ندارند وهيچ کس، در آنجا ديگري را بخاطر هدف، دين و عقيده اش، چون و چرا قرار نداده است. از اين رو اگر در چنين کشوري يک مدعي دروغين بيايد و ادعاي مهدويت نمايد و به او رنج و آسيبي نرسد و آنگاه هم خود و هم آثار دعوت دروغينش بخار گونه از ميان برود، اين هرگز دليل آن نمي شود که ظهور حضرت مهدي عليه السلام را توجيه کنيم و بگوييم اگر او نيز بدون فراهم آمدن شرايط جهاني ظهور کند، به او نيز هيچ رنج و آسيبي از سوي دشمنان نمي رسد، از کجا چنين ادعايي را مي توانيم ثابت کنيم؟ شايد اين دروغ پرداز را خود استعمارگران تراشيدند و خود هم به منظور اجراي نقشه هاي استعماري، از آن مراقبت و حراست نمودند.

شايد اين دروغ پرداز، اگر ادعاي رسالت و نبوت و پروردگاري هم مي کرد، هيچ کس بر او اعتراض نمي نمود.

برخي از بت پرستان در همين هندوستان، گاو، سنگ، درخت و آلت تناسلي را مي پرستند، از اين رو چه مانعي دارد که اگر دروغ پردازي ادعاي مهدويت کند، از هر ناخوشايند و رنج و آسيبي، جان سالم به در برد؟

استعمار روس هم دروغ پرداز ديگري بنام «محمد علي باب» در ايران تراشيد که نخست ادعاي نيابت و رابطه با حضرت مهدي عليه السلام کرد و آنگاه ادعا نمود که حضرت مهدي است و فرجام کارش نيز به زندان و شلاق وچوبه دار ختم شد وآنگاه جسدش بدور افکنده شد تا شکار درندگان گردد.

با اين بيان، استدلال به دروغ پرداز «هندي» که از ادعاي مهدويت، نه درد و رنجي ديد و نه آزاري، اين ادعا با زندان و اعدام دروغ پرداز ديگري چون «محمد



[ صفحه 222]



علي باب» نقض مي گردد که در بحثهاي آينده، به گوشه اي از يافته هاي پوچ و بيوگرافي او اشاره خواهد رفت.

در قرن ما که استعمار در کشورهاي اسلامي بصورت گسترده اي نفوذ کرده و در جهان اسلام قدرت يافته و آشکارا به غارت و چپاول و درهم کوبيدن و درهم نورديدن و به کشتن و تباه ساختن، حرث و نسل دست يازيده و هر آنچه خواسته انجام داده و مي دهد، اگر خوب بيانديشيم در خواهيم يافت که هر کس يک کلمه حرف حق بزند نخست او را زير سؤال مي برند و تهمت باران مي کنند و ترور شخصيتش مي نمايند و آنگاه با نقشه هاي دوزخي و ابليسي استعمار، براي از ميان برداشتن چنين شخصيت متفکر و درست انديش و حقگويي، وارد عمل مي شوند. اگر بخواهيم از شخصيتهاي برجسته اسلامي که استعارگران در همين يک قرن به شهادت رسانده اند نام ببريم، هم شکل و حجم کتاب دگرگون مي شود و هم موضوع آن.

براي نمونه در تاريخ ايران به بزرگترين شخصيتهاي علمي و مذهبي برخورد مي کنيم که به دليل تسليم ناپذيري در برابر غول استعمار، پس از باراني از تهمتها ودروغها بر آنان و ترور شخصيتشان، فرجام کارشان، به ترور، چوبه دار، يا کشته شدن بوسيله سم خيانت انجاميد... و همين درد و رنجهاي جانکاه را در مورد شخصيتهاي گرانقدر اسلامي عراق نيز، هم پيش از انقلاب عراق و هم پس از آن ديده و مي بينيم. شخصيتهاي بزرگي همانند «آيت الله شيرازي» رهبر انقلاب عراق، «سيد جمال الدين افغاني» که در ترکيه يه شهادت رسيد، همين گونه در الجزائر، ليبي و... به شخصيتها و رهبراني بر مي خوريم که همه را استعمار پليد، به قتل رسانيد.

اگر براستي تاريخ کشورهاي اسلامي را در اين قرن مطالعه و بررسي کنيم به فاجعه ها و حادثه هاي غمباري برمي خوريم که انسان را پير مي سازد و اينها با آگاهي بر اين واقعيت است که اين شخصيتهاي اصلاحگر، نه ادعاي مهمدويت کرده اند و نه



[ صفحه 223]



لبريز ساختن زمين و زمان از عدالت و نه نابود ساختن ستم و ستمکاران جهاني، بلکه تنها ادعاي آنان فراخواني انسانها، بويژه مسلمانان براي اصلاح جامعه اسلامي بوده است و در راه پديد آوردن موج آگاهي و بيداري در مغزها و انديشه ها مي کوشيدند و اين همان چيزي است که استعمار و استبداد آن را براي کشورهاي اسلامي نمي پسندد و نمي خواهند.

آنچه به اين مصيبتها و حوادث، ابعاد گسترده تري مي بخشد و آنها را رنج آورتر و تلختر مي سازد، اين است که اجراکننده نقشه هاي استعمار پليد در کشورهاي اسلامي، عناصر و جرياناتي بوده اند که خود را به اسلام و قرآن چسبانيده و مدعي دين و دينداري بوده اند، نوکران و مزدوران پليدي که وجدان و عقيده خود را به استعمار فروخته و در راه تقرب به شيطان، به دستورات آنان گردن نهاده اند.

با اين بيان، اگر حضرت مهدي عليه السلام در اين قرن غمبار، ظهور مي کرد با آن همه دشمن و فراهم نبودن شرايط و امکانات براي ياري رساني به آن اصلاحگر بزرگ، شما خواننده گرامي در مورد فرجام حرکت بي نظير او چه مي انديشي؟

بزودي برخي شرايط و عناصر لازم را خواهي شناخت که تحقق يافتن آنها پيش از ظهور آن حضرت، ضروري است تا همه قشرها آمادگي آن را بيابند که بتوانند به نداي ملکوتي و رهايي بخش او، به هنگامي که ظهور نمود، پاسخ شايسته و بايسته را بدهند.

6- شاعر به اين بافته هاي کفر آلودش ادامه مي دهد و مي گويد:



فان قيل ان الاختفاء بامر من

له الأمر في الأکوان و الحمد و الشکر



فذلک أدهي الداهيات و لم يقل

به احد الا اخو السفه الغمر



ايعجز رب الخلق عن نصر حزبه

علي غيرهم؟ حاشا! فهذا هو الکفر



اين عنصر نادان مي گويد: اگر گفته شود که حضرت مهدي عليه السلام به دستور خدا، غيبت نموده است و جز به دستور او نيز ظهور نخواهد کرد، اين منطق از ديدگاه اين شاعر ناگوارترين مصيبتها و بدترين فاجعه است. و اين سخن را تنها انسان کم خرد و



[ صفحه 224]



نادان مي گويد؛ چرا که اين گفتار، بدين مفهوم است که خداوند از ياري و بخشيدن پيروزي کامل به حضرت مهدي عليه السلام ناتوان است واين هم در منطق اين شاعر، همان کفر و شرک است.

پاسخ:

و ما به بافته هاي اين عنصر گناهکار و فرومايه، اينگونه پاسخ مي دهيم که: آيا خداوند توانا از ياري رساني و پيروزي بخشيدن به پيام آورانش بر ضد دشمنان پليد و کينه توزشان ناتوان بود که آنقدر به گستاخي و شقاوت ستمکاران مهلت داد؟

اين آيات شريفه را به دقت بشنويد:

قرآن مي فرمايد:

«قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان کنتم مؤمنين.» [5] .

يعني: بگو: اگر شماايمان آورده بوديد از چه روي پيامبران خدا را پيش از آن مي کشتيد؟

و مي فرمايد:

«ذلک بانهم کانوا يکفرون بآيات الله و يقتلون النبيين بغير الحق.» [6] .

يعني:و اين بدان سبب بود که آنان به آيات خدا کفر مي ورزيدند و پيامبران را بناحق مي کشتند.

و مي فرمايد:

«سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق.» [7] .

يعني: به زودي آنچه به ناروا گفتند واينکه پيامبران را بناحق کشتند (همه را) خواهيم نوشت.

و مي فرمايد:



[ صفحه 225]



«ذلک بانهم کانوا يکفرون بآيات الله و يقتلون الانبياء بغير حق.» [8] .

يعني: اين بدان سبب بود که به آيات خدا کفر مي ورزيدند و پيامبران را بناحق مي کشتند....

و مي فرمايد:

«و ارسلنا اليهم رسلا کلما جائهم رسول بما لا تهوي انفسهم فريقا کذبوا و فريقا يقتلون.» [9] .

يعني: و هر گاه که پيامبر چيزي مي گفت که با خواهش دلشان هماهنگ نبود، گروهي را تکذيب مي کردند و گروهي را مي کشتند.

و مي فرمايد:

«فبما نقضهم ميثاقهم و کفرهم بآيات الله وقتلهم الانبياء بغير حق.» [10] .

يعني: پس آنان به سبب پيمان شکنيشان و کفر ورزيدنشان به آيات خدا و به ناحق کشتن پيامبران... خدا بر دلهايشان مهر نهاده است.

و مي فرمايد:

«قل قد جائکم رسل من قبلي بالبينات و بالذي قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقين.» [11] .

يعني: بگو: پيش از من پيامبراني با معجزه ها و آنچه اکنون مي خواهيد و مي گوييد به سوي شما آمدند، اگر راست مي گوييد پس چرا آنان را کشتيد؟

علاوه بر اين آيات، روايت شده است که پيشواي شهيدان حسين عليه السلام به عبدالله بن عمر فرمود: «هان اي اباعبدالرحمن! آيا نمي داني که از پستي و خواري دنيا در پيشگاه خدا همين بس که، سر پيامبري چون يحيي عليه السلام به بدکاري از بدکاران



[ صفحه 226]



بني اسرائيل هديه گرديد...؟

آيا نمي داني که بني اسرائيل از سپيده فجر تا طلوع خورشيبد، هفتاد پيامبر را مي کشتند آنگاه در بازارها براي کسب و کار و خريد وفروش مي نشستند چنانکه گويي کاري نکرده اند و جنايتي مرتکب نشده اند.» [12] .

اين از يک سو... از سوي ديگر اگر شما خواننده عزيز به داستان پيامبران مراجعه کني با هزاران درد و رنج، از کشتن گرفته تا شکنجه و کندن پوست سر و زنده به گور ساختن روبرو خواهي شد که بر آنان باريده است؛ از اين رو بايد از اين شاعر فيلسوف نما پرسيد که: «آيا خداي توانا، از ياري پيامبران خويش ناتوان بود؟»

با آگاهي از اين واقعيت که خداوند پيامبرانش را بسوي امتها برانگيخت و روشن است که آنان برترين انسانها و نزديکترين بندگان بسوي خدا بودند با اين وصف چرا خداي توانا آنان را ياري نفرمود و در دم بر دشمنان پليد، پيروزشان نساخت؟

اندکي پيش يادآوري کرديم که پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در شعب ابي طالب سه سال و چند ماه مخفي گرديد و نيز به سوي غار ثور گريخت و از مکه به مدينه، هجرت فرمود.

آيا خداوند نمي توانست پيام آور خويش را که سالار پيامبرانش، نيز بود، بر دشمنان، پيروزي کامل بخشد؟

آري! خداوند، حکيم و فرزانه است و در مورد بندگانش حکمت و بينش رساي خويش را دارد. اوست که به همه چيز دانا و آگاه است و به همه امور بيناست و احاطه دارد و بر هر کاري تواناست، اما حکمت در هر کاري اصلي است و توانايي بر آن کار اصلي ديگر.

حکمت الهي تأخير ظهور امام عصر عليه السلام را اقتضا مي کند. تأخير تا زماني مناسب است که تنها خدا خودش مي داند، نه وقت و هنگامي که بندگان برگزينند، بندگاني که به هر حال به مصالح الهي و فرجام کارها ناآگاهند.



[ صفحه 229]




پاورقي

[1] سوره قصص، آيه 18.

[2] سوره قصص، آيه 21.

[3] سوره شعراء، آيه 21.

[4] سوره حجر، آيه ي 94.

[5] سوره بقره، آيه ي 91.

[6] سوره بقره، آيه 61.

[7] سوره آل عمران، آيه 181.

[8] سوره آل عمران، آيه 112.

[9] سوره ي مائده، آيه 70.

[10] سوره ي نساء، آيه 155.

[11] سوره آل عمران، آيه 183.

[12] بحارالانور، ج 44، ص 365.