بازگشت

تفسير انتظار


انتظار يعني: چشم به راه «بنيانگذار حکومت جهاني اسلامي» که براي اولين بار، پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر شرق وغرب عالم به اهتزاز درمي آورد:

«يفتح الله له شرق الارض و غربها... حتي لايبقي الا دين محمد صلي الله عليه و اله و سلم.» [1] .

و به دوران کفر جهاني و شرک بين المللي خاتمه داده واختلاف بين مذاهب و اديان را پايان مي بخشد:

«ليرفع عن الملل والاديان الاختلاف.» [2] .

وبساط طرفداران دروغين مذهب و مکتب الهي را درهم مي پيچيد:

«يرفع الله المذاهب من الارض فلايبقي الا الدين الخالص.» [3] .

وبانگ رساي توحيد و نبوت را در سراسر عالم طنين انداز خواهد نمود:

«لايبقي قرية الا نودي فيها بشهادة أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله بکرة وعشيا.» [4] .

انتظار يعني: جشم به راه «مصلح کل» و «مؤسس حکومت عدل الهي» و «انقلابي بزرگ تاريخ بشريت» که با انقلاب بي نظيرش، بساط ستم و بيداد را در جهان برچيده و حکومت عدل و داد را جايگزين آن کرده وسراسر گيتي را از عدل و داد



[ صفحه 14]



پر خواهد نمود، آن چنان که از ظلم و بيداد مملو گشته؛ و تمام تشنگان عدالت، با جان و دل اگر چه با سينه خيز رفتن از روي برفها، بسوي او خواهند شتافت.

«فيملأها قسطا وعدلا کما ملأوها جورا فمن ادرک ذلک منکم فليأتهم ولو حبوا علي الثلج.»

انتظار يعني: چشم به راه طلوع سپيده اميد، شکافتن فجر نور عدالت، نورباران شدن سراسر گيتي و همه گير شدن عدل و مساوات در تمام محورها آنچنان که پرندگان در آشيانه هاي خود ابراز خوشحالي نموده و ماهيان در اندرون درياها اظهار شادماني کنند:

«فعند ذلک يفرح الطيور في اوکارها و الحيتان في بحارها.» [5] .

انتظار يعني: چشم به راه خورشيد فروزان امامت که با درخشيدن او، دوران ظلمت غم افزاي ظلم و بيداد پايان پذيرفته و کاخ ستم و ستمگري ويران گشته، ايام دادخواهي مظلومان و بيچارگان فرا رسيده و از ستمديدگان آن چنان رفع ستم خواهد نمود که اگر حق ديده اي، زير دندان ستم پيشه اي باشد آن را باز ستاند وبه صاحبش برگرداند:

«يبلغ رد المهدي المظالم حتي و لو کان تحت ضرس انسان شي ء انتزعه حتي يرده.» [6] .

انتظار يعني: چشم به راه کوکب تابنده ي ولايت که با نهضت جهاني خويش، کاخهاي ستم و کنگره هاي بيداد را براي هميشه در هم کوبيده و جامعه بشري که در زير چکمه هاي ظلم و ستم، حيات خود را از دست داده و به مرگ و نابودي کشيده شده، با گسترش عدل و داد، جان تازه اي خواهد گرفت:

«فيحيي الأرض بالعدل بعد موتها بالظلم.» [7] .



[ صفحه 15]



انتظار يعني: جشم به راه چشمه سار عدالت و جلوه گاه ولايت که با حاکميت مطلق عدل، ظلم و بيداد براي هميشه از تاريخ بشر محو شده و عدل و داد آنچنان بال و پرش را بر سر ساکنان زمين مي گسترد که نسلهاي آينده جز عدل، چيزي نمي شناسند و به غير از داد، به چيزي عمل نمي کنند:

«حتي يولد قوم لا يعرفون الا العدل و لا يعلمون الا به.» [8] .

انتظار يعني: چشم به راه بنيانگذار حکومت عدل و داد و بر هم زننده بساط ظلم و بيداد که در سايه شمشير عدالت او تمامي ستمگران جنايتکار و منکران طغيانگر و دشمنان تجاوزگر و مخالفان عنادگر، از صفحه گيتي محو خواهد شد:

«فلا يبقي علي وجه الارض جبار قاسط و لا جاحد غامط و لا شاني ء مبغض ولا معاند کاشح.» [9] .

و در عرصه زمين نشاني از ظلم و اثري از بدعت به چشم نخواهد خورد:

«حتي لايري اثر من الظلم.» [10] .

و ابر عدالت و دادگري، سايه خود را بر روي ساکنان کره خاکي مي گسترد که کسي را جرئت تجاوز و ستم به حريم ديگري نخواهد بود:

«... و وضع ميزان العدل بين الناس، فلا يظلم احدا احدا.» [11] .

انتظار يعني: چشم به راه سمبل فضيلت و الگوي کرامت که ثروت خداداي را به رايگان در اختيار همگان قرار داده و بر مسئولين کشوري و لشگري بسيار سختگير و به بينوايان بسيار مهربان است.

«المهدي سمح بالمال شديد علي العمال، رحيم بالمساکين.» [12] .

انتظار يعني: چشم به راه پديد آورنده تحول بزرگ جهاني که فقر و نيازمندي را



[ صفحه 16]



براي هميشه از جوامع بشري ريشه کن کرده و همگان را در سايه فضل و رحمت الهي بي نياز خواهد نمود، آن چنان که مردم، کسي را نمي يابند که هدايا و زکات خود را به وي بپردازند.

«يطلب الرجل من يصله بماله و يأخذ زکاته فلا يجد احدا تأخذ ذلک استغناء بما عند الناس من فضله.» [13] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 291، منتخب الاثر، ص 470 و ينابيع المودة، ص 493.

[2] بحارالانوار، ج 53، ص 4.

[3] الزام الناصب، ص 179، الملاحم والفتن، ص 108 و بشارة الاسلام، ص 297.

[4] بحارالانوار، ج 51، ص 60.

[5] بحار الانوار، ج 52، ص 304.

[6] منتخب الاثر، ص 308.

[7] منتخب الاثر، ص 478 و بحارالانوار، ج 51، ص 68.

[8] روزگار رهايي، ص 900 به نقل از بحارالانوار، ج 51، ص 68، الملاحم و الفتن، ص 132 و بشارة الاسلام، ص 19.

[9] بحارالانوار، ج 52، ص 36.

[10] الزام الناصب، ص 25 و بحارالانوار ج 51، ص 47.

[11] بحار الانوار، ج 52، ص 321.

[12] روزگار رهايي، ص 98 به نقل از الملاحم و الفتن، ص 137.

[13] بحارالانوار، ج 52، والزام الناصب، ص 230.