بازگشت

چگونه تاکنون زيسته است؟


پيش از هر چيز، نگارنده بر اين عقيده است که بحث و گفتگو در مورد طول عمر امام عصر عليه السلام بحث سازنده و هدفداري نيست و کساني که براي خدشه دار ساختن اصل عقيده به وجود گرانمايه ي آن حضرت، به اين بهانه جوييها دست مي يازند، از نظر ما به نوعي حق ستيزي پرداخته و در مورد حقيقت ثابت و استواري، خود را به ناآگاهي مي زنند.

اگر براستي مسأله ي طول عمر، براي چنين کساني مطرح است چرا در مورد طول عمر حضرت خضر عليه السلام که از آب حيات و بقا نوشيد و از زمان موسي عليه السلام تاکنون زنده است، چون و چرا نمي کنند؟ [1] و تنها همه ي چون و چرا و اشکال



[ صفحه 446]



تراشيها در مورد طول عمر حضرت مهدي عليه السلام است؟

اين بهانه جويي و تاخت و تاز خود را به ناآگاهي زدن و يک اصل مسلم قرآني و روايي را مورد استهزا قرار دادن، چرا؟

آيا اين عمل ناپسند به انگيزه ي کينه جويي و دشمني با خاندان پيامبر عليهم السلام است؟

يا ترديد در قدرت بي کران خداي جهان آفرين؟ کداميک؟

چنين ترديدافکني که از ناآگاهي و عناد برمي خيزد در برابر يک حقيقت قطعي چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟


پاورقي

[1] در روايتي از امام رضا عليه السلام آورده اند که: «خضر عليه السلام از آب حيات نوشيد و اينک زنده است و تا روز رستاخيز و دميده شدن صور، زنده خواهد بود. او هر سال در مراسم حج حاضر مي گردد و در عرفه مي ايستد وبه دعاي مردم باايمان آمين مي گويد و خداوند بوسيله ي او و همراهي او تنهايي قائم ما را در دوران غيبتش، برطرف مي کند و او به قائم ما مي پيوندد.» اکمال الدين، ج 2، ص 390.

و از حضرت صادق عليه السلام آورده اند که: «... اما آن بنده ي صالح خدا «خضر» خداوند، عمر او را نه بخاطر رسالتش طولاني گردانيد و نه بخاطر کتابي که بدو نازل کند و نه بخاطر اينکه بوسيله او و شريعت او، شريعت پيامبران پيش از او را نسخ کند و نه بخاطر امانتي که بندگانش بدو اقتدا نمايند و نه بخاطر طاعتي که خدا بر او واجب ساخته بود، بلکه، خداي جهان آفرين، بدان دليل که اراده فرموده بود عمر گرامي قائم عليه السلام در دوران غيبت او بسيار طولاني سازد و مي دانست که بندگانش بر طول عمر او، ايراد و اشکال خواهند نمود، به همين جهت عمر اين بنده صالح خويش «خضر» را طولاني ساخت که بدان استدلال شود و عمر قائم عليه السلام بدان تشبيه گردد و بدينوسيله اشکال و ايراد دشمنان و بدانديشان باطل گردد...» اکمال الدين، ج 3، ص 357 و بحارالانوار، ج 51، ص 222.