بازگشت

از شما هرگز


آنگاه سردمدار رژيم عباسي، «مستنصر»، «اسماعيل هرقلي» را به حضور طلبيد و جريان را از خودش پرسيد و او نيز همانگونه که اتفاق افتاده بود گزارش کرد که خليفه دستور داد هزار دينار به او هديه کنند.

پول را آوردند و خليفه گفت: «اسماعيل! به شکرانه ي شفا گرفتن و بهبود، اين پول را بگير و در راه خدا انفاق نما.»



[ صفحه 417]



پاسخ داد: «من جرأت گرفتن يک دينار آن را ندارم.»

خليفه با شگفتي پرسيد: «از چه کسي جرأت نداري؟»

گفت: «از همان شفابخشي که مرا نجات داد، چرا که او فرمود از شما چيزي نپذيرم.»

خليفه ي خودکامه عباسي گريست و اندوهگين شد و اسماعيل بي آنکه چيزي از او بپذيرد از کاخ شومش بيرون آمد.

آري! «شمس الدين» فرزند «اسماعيل هرقلي» مي گويد: «من هم خوب به پاي پدرم نگريستم، نه تنها اثري از زخم در آن نديدم بلکه بسان پاي سالم موهاي آن نيز روييده بود.» [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 61.