بازگشت

آيا تو شفا يافته اي؟


مأموري از سوي استبداد حاکم بسوي «اسماعيل هرقلي» آمد و از نام و مشخصات و تاريخ حرکت او از بغداد براي زيارت به سامرا، پرس و جو نمود و جوابهايي را که او داد، همه را براي گزارش به بغداد، به دقت نوشت.

پس از يک روز، اسماعيل از شهر مقدس سامرا حرکت کرد و راه بغداد را در پيش گرفت. به بغداد رسيد، ديد انبوه مردم در خارج از شهر و کنار پل اجتماع نموده و هرکس مي رسيداز نام و نشان و مبدأ حرکتش مي پرسند.

هنگامي که اسماعيل رسيد از او نيز همچون ديگر مسافران از نام و نشانش پرسيدند و هنگامي که او را شناختند موج جمعيت، گردش را گرفتند و پيراهنش را به منظور تبرک ذره ذره کردند و کار به جايي رسيد که از فشار و هجوم مردم جانش به خطر افتاد.

«سيدبن طاووس» و گروهي به همراه او، به استقبال «اسماعيل هرقلي» آمدند و مردم را پراکنده ساختند، هنگامي که «سيد»او را ديد فرمود: «اسماعيل آيا تو شفا يافته اي؟» ژ

پاسخ داد: «آري!»

سيد گرانقدر از مرکب پياده شد و ران پاي اسماعيل را برهنه ساخت، اما اثري از آن زخم چرکين و عميق نيافت، از شور و شوق بيهوش شد.

هنگامي که به خود آمد به همراه اسماعيل و با ديدگاني از شور و شوق گريان نزد وزير آمدند و سيد گفت: «اين برادر من و محبوبترين مردم در نظر من است.» وزير داستان او را پرسيد و خودش، از اول تا آخر بيان کرد. پزشکان بغداد را که



[ صفحه 416]



چندي پيش به دستور «سيدبن طاووس» پاي «اسماعيل» را معاينه نموده بودند و تنها راه معالجه را، بريدن پا اعلان کرده و آن را نيز بسيار خطرناک توصيف نموده بودند، همه را احضار کردند.

وزير از آنان پرسيد: «شما اين مرد را ديده ايد؟»

گفتند: «آري!» و جريان زخم عميق و چرکين پاي او و ديدگاه خود را بازگفتند. پرسيد: «اگر آن زخم عميق جراحي مي گشت، بنظر شما چند روز براي بازيافت سلامت لازم بود؟»

پاسخ دادند: «دو ماه و تازه، جاي آن زخم و جراحي هم به صورت حفره اي باقي مي ماند و در آن موضع مويي نمي روييد.»

وزير پرسيد: «شما پزشکان، چند روز پيش اين بيمار را معاينه کرديد؟»

گفتند: «ده روز پيش.»

وزير، لباس اسماعيل را از روي پايش کنار زد و گفت: «بياييد! معاينه کنيد!»

همگي نگريستند اما اثري نيافتند.

يکي از پزشکان فريادي از پرده ي دل برکشيد که: «اين، کار مسيح عليه السلام است! کار پزشک نيست.»

وزير گفت: «نه! اگر شما مي پذيريد که کار پزشکان نيست ما خود خواهيم شناخت که کار کيست.»