بازگشت

تو را رها نمي کنم


اسماعيل از اينکه آنان او را به نام و نشان مي شناختند، شگفت زده شد، اما از عنايت آنان و شفا يافتن زخم علاج ناپذير پايش به دست شفابخش آن حضرت، غفلت کرد و تنها در پاسخ آنان تشکر کرد که:

«أفلحنا و أفلحتم ان شاءالله!»

يعني: خداي، ما و شما را رستگار گرداند.

يکي از آن سواران گفت: «نشناختي؟ اين امام عصر عليه السلام است!» و اشاره به آن شخصيت پرشکوهي کرد که از زخم پاي اسماعيل پرسيد.



[ صفحه 414]



ديگر اسماعيل بيدار شد، به سرعت خود را به آن شهسوار شفابخش رسانيد و پاي او را که در رکاب بود در آغوش کشيد و بوسه باران ساخت.

امام عصر عليه السلام با يک دنيا مهر و محبت فرمود: «اسماعيل! بازگرد!»

پاسخ داد: «سالارم! تو را رها نمي کنم و از تو جدا نمي شوم.»

که يکي از آن سواران پيش آمد و گفت: «اسماعيل! آيا زيبنده است که حضرت مهدي عليه السلام دو بار به تو دستور دهد بازگرد و تو امام خويش را مخالفت کني؟ درست است؟»

اسماعيل ديگر بازايستاد و رکاب حضرت را رها کرد.

امام عصر عليه السلام به او گفت: «به بغداد که بازگشتي حاکم عباسي [1] تو را احضار خواهد کرد. هنگامي که نزد او رفتي و چيزي به تو داد نپذير و نزد فرزند ما «رضي» برو تا برايت حواله اي بر «علي بن عوض» بنويسد، من به او سفارش مي کنم هر چه خواستي به تو بدهد.»

آنگاه امام عصر عليه السلام و يارانش او را تنها نهادند و به راه خويش ادامه دادند. و اسماعيل به مرقد منور امام هادي و عسکري عليهم السلام رسيد و با برخي از مردم که در آنجا بودند روبرو شد و از آنان در مورد آن چهار سوار پرسيد.

آنان پاسخ دادند: «شايد آنان از شخصيتهاي بزرگ منطقه و صاحب نعمت و ثروت و امکانات همين منطقه باشند.»

اسماعيل گفت: «نه! بلکه امام عصر عليه السلام و سه نفر از يارانش بودند.»

گفتند: «آيا زخم و بيماري پاي خويش را هم به او نشان دادي؟»

پاسخ داد: «آن بزرگوار با دست شفابخش خود پايم را گرفت و فشرد.»

و آنگاه اسماعيل پاي خويش را گشود و اثري از آن زخم چرکين و بيماري



[ صفحه 415]



علاج ناپذير نيافت. شک و ترديد به او دست داد که نکند پاي ديگرش بوده به همين جهت آن پا را هم برهنه ساخت و معاينه کرد، ديد اثري از آن زخم و بيماري نيست. مردم بسوي او هجوم بردند و پيراهنش را به عنوان تبرک پاره پاره کردند.


پاورقي

[1] خليفه ي خودکامه ي عباسي آن روز «مستنصر» بوده است.