بازگشت

اسماعيل! شفا يافتي و رستگار شدي


از مرحوم «شمس الدين» فرزند «اسماعيل هرقلي» [1] آورده اند که: پدرش در جواني، دچار بيماري و زخم شديد و عفوني در ران چپ خود شد که او را سخت در فشار قرار داده و زندگيش را به خطر افکنده بود.

اين زخم چرکين، در فصل بهار، بويژه، شکافته مي شد و خون و چرک از آن جريان مي يافت.

او از شدت ناراحتي از روستاي خويش حرکت کرد و بسوي «حله» آمد و نزد سيد گرانقدر آقاي رضي الدين «علي بن طاووس» رفت و از درد و رنج و بيماري خويش به او شکايت کرد.

سيد، پزشکان شهر را براي معاينه ي او دعوت کرد و آنان پس از تلاش بسيار گفتند: «جراحي پاي او بسيار خطرناک است و نتيجه ي مثبت آن در برابر خطرش، اندک و ناچيز.»

او به همراه «سيد» به بغداد آمد و در آنجا نيز به پزشکان ماهر و حاذق مراجعه نمود و آنان نيز پس از معاينات دقيق، همان نظر پزشکان حله را بازگفتند. بيمار، سرخورده و نوميد به شهر تاريخي و مقدس سامرا رفت تا در آنجا به کعبه ي مقصود و قبله ي موعود، توسل جويد و شفاي بيماري سخت و علاج ناپذيرش را از او بخواهد.



[ صفحه 413]



پس از گذراندن چند روز در سامرا، به نهر «دجله» رفت و پاي خويش را که به دليل جريان خون و چرک آن زخم و دمل چرکين، آلوده بود شستشو داد و لباس تميز و جديدي به تن کرد و بازگشت. در ميانه ي راه به چهار سوار برخورد کرد که يکي از آنان لباس ويژه ي بزرگان و علماي ديني را به تن و نيز نيزه اي به دست داشت. همه پياده شدند و سه نفر از آن گروه در دو سوي راه ايستادند و به بيمار سلام گفتد و آن شخصيت پرشکوهي که گويي سالار آنان بود به طرف بيمار آمد و گفت:

«أنت غدا تروح الي أهلک؟»

يعني: اسماعيل! تو فردا به سوي خاندان و روستاي خود باز مي گردي؟

اسماعيل پاسخ داد: «آري! سرورم!»

فرمود: «پس بيا جلو تا زخم پايت را ببينم.»

«اسماعيل» پيش رفت و آن شخصيت پرشکوه دست مبارک و شفابخشش را بر پاي او نهاد و همينطور کشيد تا به نقطه ي زخم و درد رسيد و آنجا را اندکي فشرد و آنگاه بر مرکب خويش سوار شد.

يکي از آنان گفت: «أفلحت يا اسماعيل!»

يعني: اسماعيل! شفا يافتي و رستگار شدي.


پاورقي

[1] «هرقل» نام روستايي در منطقه ي حله بود و «حله» شهري است در عراق که در 40 کيلومتري کربلا است.