بازگشت

درخشش خورشيد در شب تار


شب نخست يکي از آنان با قلبي لبريز از ايمان و محبت، رو به صحرا آورد و عباد خدا کرد و فريادرس طلبيد، اما نه به ديدار حضرت مهدي عليه السلام مفتخر گرديد و نه براي حل مشکل راهي آورد.

شب دوم نيز بسان شب اول، ديگري رفت و با دست تهي برگشت....

شب سوم و آخرين شب از راه رسيد و سومين نفر که پرواپيشه ترين و انديشمندترين آنان بود و«محمدبن عيسي» نام داشت با سر و پاي برهنه و چشماني اشکبار، روي به بيابان نهاد... و سر به دعا و نيايش و توسل به امام عصر عليه السلام پرداخت.

آن انديشمند پرواپيشه، ساعتها در اوج نيايش و راز و نياز بود. با ديدگاني اشکبار سالار خويش را به فريادرسي مي خواند و از آن گرامي مي خواست تا شيعيانش را از آن خطر سهمگين و ورطه ي هولناک نجات بخشد.

آخرين ساعتها از راه مي رسيد و او در اوج سوز و گداز و شور و حال بود که بناگاه کعبه ي مقصود آمد و با نواي دلنواز خودش، او را با نام و نشان ندا داد که:



[ صفحه 407]



«اي محمدبن عيسي! چرا تو را به اين حال و اينگونه مي بينم؟

چرا سر به بيابان نهاده اي؟»

«محمدبن عيسي» که حضرت مهدي عليه السلام را نشناخته بود حاضر نشد خواسته اش را جز به سالار خويش بگويد.

به همين جهت آن گرامي فرمود: «خواسته ات را بگو! من همانم که در پي او هستي! صاحب الأمر! آري! همو هستم.»

او گفت: «اگر شما آن گرامي باشيد، نياز به بيان نيست از داستان ما باخبري.» امام مهدي عليه السلام فرمود: «آري! همينگونه است! براي پاسخ يافتن به آن انار و نوشته ي روي آن و خنثي ساختن نقشه ي شرربار کينه توزان بدينجا آمده اي؟»

«محمدبن عيسي» پس از شنيدن اين جملات روح بخش، روي به سوي آن گرامي کرد و گفت: «آري! سرورم! شما خوب مي دانيد که چه مشکلي براي ما پيش آمده است، شما امام راستين و پناه ما هستي و بر حل اين معما و برطرف ساختن اين نقشه ي شوم، دشمن توانايي و مي تواني به آساني و سرعت اين بلا را از ما برطرف سازي.»

حضرت فرمود: «محمدبن عيسي! اين وزير کينه توز که لعنت خدا بر او باد! در خانه اش درخت اناري دارد. او پس از شکوفه زدن درخت، هنگامي که انارهايش شروع به رشد نمود، قالب مخصوصي از گل، به صورت انار ساخت و آن را به دو نيم کرد و ميان آن را تهي ساخت و در درون هر يک از دو نيم قالب گلي، واژه هاي مورد نظر خويش را تراشيد و آنگاه آن قالب را بصورت محکم و حساب شده اي بر انار کوچک رو به رشد بست. هنگامي که انار کوچک بزرگ شد به تدريج پوست ظريف آن در درون آن کلمات جاي گرفت و واژه هاي مورد نظر بر پوست انار نگاشته شد.

فردا هنگامي که به سوي امير رفتي، بگو: «پاسخ آورده ام! اما تنها در سراي وزير به عرض خواهم رسانيد.»

به همراه امير به خانه ي وزير برويد به مجرد ورود به خانه به سمت راست خود



[ صفحه 408]



بنگر، اطاقي در آنجاست که درهايش بسته است، بگو: «در درون اين اطاق پاسخ خويش را به عرض مي رسانم.»

وزير از گشودن درب آن اطاق سرباز مي زند، اما تو بايد اصرار کني که آنجا گشوده شود و بکوشي همراه وزير وارد اطاق گردي.

هنگاميکه وارد اطاق شدي بر ديوار آن کمد کوچکي نصب شده است و در درون آن کيسه اي مخصوص قرار دارد. به سوي کيسه برو و آن را بگشا که قالب مخصوص را در درون آن خواهي يافت، قالب را بياور و انار را در درون آن بگذار، حقيقت روشن خواهد شد.»