به کربلا برويد
مردي بود بنام «سرور» که از کودکي گنگ بود و قدرت سخن گفتن نداشت. به مرز سيزده چهارده سالگي رسيده بود که پدرش دست او را گرفت و نزد سومين سفير خاص، جناب حسين بن روح آورد و از او درخواست کرد که از حضرت مهدي عليه السلام تقاضا کند که خود آن گرامي، شفاي زبان او را از خدا بخواهد.
جناب حسين بن روح پس از اندکي به آنان گفت:
«انکم أمرتم بالخروج الي الحائر.»
يعني: حضرت مهدي عليه السلام به شما دستور داده است که به مرقد مطهر امام حسين عليه السلام برويد. [1] .
آن جوان گنگ را پدرش به همراه عمويش به کربلا آوردند و پس از زيارت مرقد منور پيشواي شهيدان، پدر و عمويش او را بنام صدا کردند و گفتند: «سرور» که بناگاه با زباني فصيح و گشاده گفت: «لبيک!»
پدرش گفت: «پسرم! سخن گفتي؟»
سرور گفت: «آري! پدرجان!» [2] .
پاورقي
[1] با اينکه حضرت مهدي عليه السلام مي توانست خودش دعا کند و بي درنگ شفا بخشد، اما دلها را متوجه کربلا ساخت. در روايت صحيح آمده است که: «خداوند، سرزمينها و مکانهاي مقدسي دارد که دوست مي دارد در آنجا خوانده شود...» و از جمله آنها کنار قبر منور حسين عليه السلام است.
[2] غيبت شيخ طوسي، ص 188 و بحارالانوار، ج 51، ص 323.