هم خطي شلمغاني و حلاج
اين دو در يک خط سياه و ارتجاعي با هم بودند و آن خط کفر و الحاد بود. براي نگارنده روشن نيست که چگونه اين پندار خرافي و کفرآلود در اذهان اين فريبکاران
[ صفحه 293]
پديد آمد و انگيزه ي آنان در فراخواني به اين بافته هاي رسوا و دروغهاي سهمگين و افترا و کفر آشکار و بي پرده چه بوده است؟
«شلمغاني» را نخست جناب حسين بن روح به سوي قبيله «بني بسطام» معرفي کرد و او را توقيع کرد؛ پس از آن بود که آنان، سخنان او را مي شنيدند و به دستوراتش گردن مي نهادند و هنگامي که راه کفر و زندقه در پيش گرفت، هر دروغ و کفري را با استناد به حسين بن روح، براي آنان با آب و تاب مي گفت و آنان نيز دربست قبول مي کردند.
هنگامي که سومين سفير ويژه امام عصر عليه السلام از اين انحرافات او آگاه شد، دروغهايي را که به او نسبت داده و نقل کرده بود، همه را انکار کرد و قبيله مورد اشاره را از پذيرش بافته هاي کفرآميز او نهي کرد و به آنان دستور داد که او را لعن نموده و از او بيزاري جويند. اما گمراهان از پيروي او دست برنداشتند بلکه به دوستي و پيروي از دجالگريهايش کمر بستند.
«شلمغاني» پس از آگاهي از اين مطلب که «حسين بن روح» دستور لعن و بيزاري جستن از او را صادر کرده است، دست به نيرنگ جديدي زد و آن اين بود که لعن و نفرين را به معاني پوج و بي معنايي تغيير داد تا از آن معرکه نجات يابد. [1] .
اما جناب حسين بن روح تلاش گسترده اي نمود تا او را رسوا ساخت و چهره حقيقت را نزد شيعيان آشکار نمود و کسي از سرشناسان و انديشمندان را وانگذاشت، بلکه به همه نامه نوشت و آنان را به لعن و نفرين «شلمغاني» و لزوم بيداري جستن از او و پيروان و دستيارانش تشويق کرد.
بخاطر همين تلاش روشنگرانه و جهاد فکري بود که خبر لعنت نمودن بر او، ميان مردم بطور گسترده اي پخش شد و به سخن روز تبديل گشت.
کار براي آن عنصر گمراه سخت شد، براي نجات از آن تنگناه به گروهي از شيعيان
[ صفحه 294]
توسل جست که ميان او و سفير سوم امام عصر عليه السلام ديداري پيش آورند تا آنان دست يکديگر را بگيرند و خداي را بخوانند، آنگاه اگر آتشي از آسمان فرود نيامد و جناب «حسين بن روح» را نسوزانيد، آنچه در حق او گفته همه درست و به حق است و «شلمغاني» در خور لعنت و نفرين ابدي؛ اما اين نقشه ابليسي او نيز نقش بر آب شد.
خبر فريبکاري و انحراف «شلمغاني» به حاکم عباسي رسيد دستور بازداشت او را صادر کرد و آن فريبکار مخفي شد و هر روز از خانه اي به مخفيگاه ديگري مي رفت. وزير رژيم عباسي «ابن مقله» دستور جستجوي گسترده اي را براي يافتن او صادر کرد و در نتيجه دستگير شد و با او انبوهي نامه به دست آمد که پيروان گمراهش به او نوشته بودند و او را به واژه هايي چون: پروردگار من! خداي من! مولاي من! رازق من! و... که تنها زيبنده خداست، مخاطب ساخته بودند.
سرانجام او را به دادگاهي که از فقها، قضات و فرماندهان ارتش تشکيل شده بود، تحويل دادند و پس از محاکمه طولاني و متعدد، همگان به اعدام او رأي دادند. پس از صدور رأي دادگاه، او را شلاق زدند و پس از شلاق، گردنش را زدند و پيکر پليدش را به آتش کشيدد و خاکستر او را به آبهاي دجله سپردند. [2] .
پاورقي
[1] او مي گفت: «لعنت» به معناي: دور گردانيدن است. و «لعنة الله» يعني: خدا او را از آتش دوزخ دور گردانيد. براي اطلاع بيشتر، مراجعه شود به: آخرين اميد، ص 137.
[2] غيبت شيخ طوسي، ص 250 و الفرق بين الفرق، ص 250.