بازگشت

دجالگري و تردستي او


به دليل دجالگري و تردستي او، شگفتي ندارد که برخي از شيعيان، در کار او دچار اشتباه شوند و در ستايش اين عنصر گمراه و فريبکار، راه مبالغه گيرند. از زشتکاري و انحرافات او و نکوهشهايي که به همين خاطر از او شده است، از همه غفلت ورزند و توقيعي که او را مورد لعن قرار مي داد و بيزاري امام عصر عليه السلام را از او نشان مي داد، همه را فراموش کنند.

از انحرافات عقيدتي او اين بود که ادعاي خدايي و خدايگاني داشت و دجالگرانه مدعي بود که خدا در او حلول نموده و او پروردگار مردم است.

يک بار به شهر قم رفت و در آنجا ادعاي سفارت و وکالت حضرت مهدي عليه السلام را نمود که مردم هوشمند قم، او را به خفت و خواري کشيدند و از خود راندند. شيخ بهايي در کشکول خود، در مورد او مي نويسد: حسين بن منصور حلاج، کسي بود که مردم بغداد بر کشتن او اتفاق نظر داشتند.

با نوشتن نامه مفصلي به دادگاه به انحرافات او گواهي دادند و پاي آن را به روشني امضا کردند.

او در حالي که در دادگاه فرياد مي کشيد که: «از خدا پروا کنيد و خون مرا نريزيد.» مردم گواهيهاي خويش را بر انحرافات او اثبات مي کردند و مرگ نکبت بار او را مي خواستند. سرانجام حکم بازداشت او صادر گرديد و به زندان انتقال يافت. «خليفه عباسي» به رئيس شهرباني خويش دستور داد تا هزار ضربه شلاق به او بزند اگر باز هم زنده ماند هزار شلاق ديگر بر او نواخته شود تا بميرد، آنگاه گردنش را بزنند.

او را براي اجراي حکم دادگاه، به دروازه «طاق» آوردند. سيل جمعيت از هر سو



[ صفحه 290]



براي تماشاي او گرد آمدند. نخست هزار ضربه شلاق بر او نواخته شد، آنگاه با بريدن دست و پا و سر او، پيکرش را به آتش کشيدند و سرش را بر پل بغداد آويختند. اين جريان در سال 309 هجري اتفاق افتاد.