بازگشت

نکاتي از روايت


از اين روايت طولاني که شبيه روايت نخستين است، نکاتي دريافت مي گردد که شايسته است بدانها اشاره شود.

1- نکته اول: اصرار نابجاي گروهي بر اين مطلب بود که جعفر را به عنوان جانشين حضرت عسکري و امام عليه السلام براي جامعه اسلامي جا بزنند.

چرا اين گروه بدانديش، اين عنصر آلوده را کانديد امامت کردند با اينکه او به ضد ارزشها آلوده بود و شرايط و ويژگيهاي اين مقام والا را بکلي فاقد بود. همه موانع موجود بود بي آنکه در او تناسبي براي احراز اين موقعيت مقدس و شامخ باشد.

اين گروه، جه اصراري داشتند با اينکه شکست شرم آور او را در همه مراحل ديده و عقب نشيني او را در برابر تجلي حضرت مهدي عليه السلام نگريسته و از دست



[ صفحه 259]



دادن روحيه او را در برابر کاروان و کاروانيان، همه را، خود شاهد بودند. با همه اينها، چه نقشه اي در کار بود که او را به عنوان امام جا بزنند؟ انگيزه ي اين گروه در پافشاري بر امامت اين عنصر رسوا و بدنام و وامانده چه بود؟

2- نکته ديگر اين کاست که «جعفر» به آساني سخن کاروانيان را پيرامون حضرت عسکري عليه السلام و خبر دادن او از اموال و نامه ها پيش از دريافت و گشودن آنها... همه را دروغ شمرد و به شيعيان نسبت دروغگويي داد، چرا که در برابر درايت و هوشمندي و منطق آنان وامانده بود.

اگر او فاقد ويژگيهاي امام راستين و جاهل بر آهنها بود، چرا آن ويژگيها را از حضرت عسکري عليه السلام نفي مي کرد؟

و آنگونه رسوا و شرم آور دوستداران آگاه و با ايمان اهل بيت عليه السلام را دروغگو مي پندارد.

آيا بهتر نبود به ناآگاهي خويش در قلمرو دانش امامان نور عليهم السلام و ويژگيهاي آنان اعتراف نمايد و به جاي حق ستيزي، ناداني خويش را در اين موضوعات و مسايل، مردانه و آشکارا اعلان کند تا مجبور نگردد براي رسيدن به آرزوهاي شيطاني و هواهاي نفساني، حقيقيت مسلم عقيدتي و ديني را انکار نمايد؟

3- او هرگز شايستگي دخالت در بيت المال را نداشت و اين را خود مي دانست با اين وصف به کاروانيان دستور مي داد که اموال مردم را به او تسليم نمايند و اين نشانگر بي پروايي او از حرام خوارگي و عدم اجتناب او از محرمات خداست و چه بسا اگر هم آن اموال را مي گرفت، همه را در راه مي خوارگي و بي بندوباري خويش مصرف مي کرد.

4- نکته ديگر: ياري خواستن جعفر از سردمدار خودکامه و بيداد پيشه عباسي بر ضد شيعيان است که او نيز پاسخ مثبت مي دهد و اين نيز از عجايب روزگار است. حاکم بيدادگر عباسي به کاروانيان دستور مي دهد که اموال خويش را به جعفر تحويل دهند، آيا انگيزه اين فرمان ظالمانه، محبت به جعفر است يا اعتراف به



[ صفحه 260]



امامت دروغين او به منظور بدنام و زشت جلوه دادن چهره زيبا و ملکوتي امامان راستين و آلوده ساختن قداست و طهارت مقام شامخ امامت و درهم کوبيدن ويژگيهاي معنوي و الهي آن، دگرگون ساختن اين مقام والا و ممتاز در جامعه تشيع است؟ کداميک؟

کاش، رسوايي به همين جا پايان مي پذيرفت و جعفر به همين اندازه از فجايع، بسنده مي کرد، اما او به اين حد قناعت نکرد بلکه بسوي رژيم عباسي رفت تا با آنان مذاکره کند و پيشنهاد کرد که 20 هزار دينار به رژيم رشوه دهد تا آنان متقابلا به امامت دروغين او اعتراف نمايند و راستي! نگونبختي را تماشا کن! ببين، اين وامانده نادان، چگونه براي تثبيت مقام و تحکيم موقعيت خويش، به هر وسيله شکست خورده و پوسيده اي چنگ مي اندازد؟

و چگونه گمراهان و گمراهگران را به ياري و پشتيباني مي گيرد.

چگونه براي در هم کوبيدن حق، از باطل مدد مي طلبد و چگونه هدف شيطاني و دوزخي او هر وسيله اي را برايش مباح مي سازد.

من از عملکرد زشت و شگردهاي گمراهانه جعفر، تعجب نمي کنم، چرا که در روزگار خويش، نظير او را بسيار ديده ام که چگونه بخاطر فقدان پايگاه مردمي و خوشنامي و بلند آوازگي و رانده شدن از جامعه دين باوران و دينداران، دست بيعت به سردمداران تجاوزکار مي دهند تا آنان نيز در برابر، به اندک امتيازات مادي و برخورداريهاي ناچيز آنان اعتراف نمايند و موقعيت کاذب آنان را به ظاهر ارج گذارند و آنان را به بازي گيرند.

5- و آخرين نکته در اين مورد اين است که: حاکم بيدادگر عباسي درمي يابد که همکاري او با جعفر، نه چاره ساز است و نه کمترين ره آورد را براي رژيم به بار مي آورد، چرا که اصل اساسي امامت از ديدگاه شيعه، به گونه اي جامع الاطراف و تمام عيار و کامل و روشن و به هم پيوسته است که نمي توان با آن بازي کرد و آن را از محتواي غني و مترقي يا روند عادلانه و الهي آن، منحرف ساخت.



[ صفحه 261]



به همين جهت هم، صلاح ديد که از انديشه نخست خويش که همکاري با جعفر براي درهم کوبيدن امامت و جامعه تشيع بود دست بردارد و حق را به کاروانيان بدهد و بگويد: «جعفر! اينها فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز رسانيدن پيام مسئوليتي ندارد.» و بدين سان با اين سخن سردمدار عباسي، درهاي اميد کاذب به روي جعفر بسته شد و کاخ پوشالي اميد و آروزهاي شيطاني اش از همان لحظه، فرو ريخت.

کاروانيان، از شرارت جعفر و دوستان و همپالکي هايش مي ترسند و از خليفه ي عباسي مي خواهند که امنيت آنان را براي خروج از سامرا تضمين کند و او نيز مي پذيرد و مأموراني گسيل مي دارد تا آنان به سلامت بروند.

ديگر از حيرت و سرگرداني وصف ناپذيري که در مورد امام راستين پس از حضرت عسکري عليه السلام بر سر آنان سايه افکنده بود، مپرس! در انديشه بودند که اينک چه کنند و چگونه پيش از شناخت امام واقعي و جانشين حضرت عسکري عليه السلام به ايران و شهر خويش، قم، بازگردند؟

اينجا بود که لطف الهي شامل حال کاروانيان شد و آنان را از سرگرداني نجات بخشيد و از آن ورطه هولناک، رهايي داد.

فرستاده حضرت مهدي عليه السلام سررسيد و آنان رابا نام و نشان صدا زد و همه را به قرارگاه نور و به ديدار دوازدهمين امام معصوم عليه السلام مفتخر ساخت. معماي پيچيده آنان گشوده شد و پرده هاي سياهي کنار رفت و حيرت و سرگرداني رخت بربست.

پس از اين همه، باز هم جعفر ادعا کرد که تنها وارث برادرش حضرت عسکري عليه السلام است و بدينوسيله به مبارزه با وجود گرانمايه فرزند او، امام مهدي عليه السلام پرداخت. منکر پسر داشتن برادر گرديد و همه اموال و هستي و امکانات مادي را برد و خورد و پيشگويي امام حسين عليه السلام در مورد امام دوازدهم که به مردي از يمن فرموده بود تحقق يافت.



[ صفحه 262]



آن سخن اين بود که: «قائم هذه الأمة هو التاسع من ولدي و هو صاحب الغيبة و هو الذي يقسم ميراثه وهو حي.» [1] .

يعني: قائم اين امت، نهمين فرزند معصوم من است. او غيبت طولاني دارد و وجود گرانمايه اش زنده و موجود، ميراث او را فريبکاران تقسيم مي کند و مي خورند.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 51، ص 133.