نکته جالب
مرحوم صدوق در کتاب ارزشمند خود، پس از ترسيم اين روايت مي نويسد:
«اين روايت نشانگر اين واقعيت است که خليفه غاصب عباسي هم از مقام شامخ امامت و ولايت آگاه بود و هم از شخصيت و جايگاه رفيع آن، به همين جهت هم از کاروانيان دست برداشت و به آنان فشار نياورد تا اموال را به جعفر تسليم نمايند، چرا که او بر اين انديشه پليد بود که مسأله امامت و جانشيني حضرت عسکري عليه السلام مخفي بماند و به دست فراموشي سپرده شود تا شايد مردم بسوي فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام راه نيابند و او را نشناسند.»
[ صفحه 258]
شاهد بر اين تحليل، از جمله اين است که: «جعفر کذاب» 20 هزار دينار رشوه بسوي خليفه برد و گفت: «تقاضاي من اين است که مرا به جانشيني برادرم نصب فرماييد.»
که او با صراحت گفت: «جعفر! بدان که مقام معنوي و الهي برادرت در دست ما نبود بلکه به دست خدا و از سوي او بود. ما با همه قدرت و امکانات و فشار و سانسور کوشش کرديم تا موفقيت شامخ او را در هم کوبيم و او را از آن جايگاه معنوي رفيع، به زير کشيم، اما خدا هر روز او را اوج بخشيد، چرا که او جان از هواها، پاکيزه داشت و سراسر غرق در عبادت و بندگي و دانش و تقوا و پروا پيشگي و ديگر ارزشهايي بود که خدا به او ارزاني داشته بود.
اينک! اگر تو در نظر گاه شيعيان او، اين موقعيت الهي و معنوي را داري، نيازي به ما نداشته باشد و اگر آنچه برادرت داشت، فاقد آني، از ما کاري ساخته نيست بيهوده خود را معصل نساز.» [1] .
پاورقي
[1] اکمال الدين، ص 479.