بازگشت

اما دريغا


يکي از دوستداران و شيعيان اهل بيت عليهم السلام با ژرف انديشي خاصي در همان بحران در هم شکستن نقشه دجالگرانه جعفر و دستگاه فريبکار خلافت، از او مي پرسد که: «عالي جناب! اين کودک که بود؟»

بدان اميد که وجدان مرده جعفر را برانگيزد و او را در برابر حق، تسليم نمايد تا



[ صفحه 250]



بدان اعتراف کند، اما دريغا که آن مرد جاه طلب و پليد، به خداي بزرگ سوگند ياد مي کند که، نه او را ديده است ونه او را مي شناسد.

اينجاست که بايد او را مخاطب ساخت و گفت: «هان اي جعفر! اگر در سخن و سوگندت راستگو باشي، کارت عجيب و سخت تأسفبار است.

آخر اين کودک شکوهمند را احمد بن اسحاق قمي که در شهر قم زندگي مي کند مي شناسد و حضرت عسکري ولادت وي را، به او مژده مي دهد، اما تو او را نمي شناسي؟

انبوهي از شيعيان خاندان وحي و رسالت در زمان پدرش حضرت عسکري عليه السلام به ديدار او مفتخر مي گردند، اما تو او را نديده اي؟

راستي که واي بر تو!

اگر او را نمي شناسي و از اين حقيقت بي خبر هستي، اين فاجعه اي بزرگ است و اگر آگاهي و دانسته به منظور اهداف شيطاني دروغ مي گويي و سوگند دروغ ياد مي کني، ديگر فاجعه سهميگن تر خواهد بود.»

اي کاش...

کاش جعفر به همين کار رسوا و شرم آورش بسنده کرده بود، کاش در همين جا از ادعاهاي امامت دروغين خويش دست برمي داشت و کاش مردمي که ديدند چگونه با فرمان امامت از نماز خواندن بر حضرت عسکري عليه السلام مفتضحانه عقب نشيني کرد به نداي خرد و وجدان خويش گوش مي سپردند و حق را از باطل باز مي شناختند، اما دريغا که مردم در پي آرزوها و هدفهاي پست خويشند و دلها و قلبها بيمار و آفت زده.

کاش! هنگامي که کاروان مردم قم به سامرا رسيد و با سوگ شهات جانسوز حضرت عسکري عليه السلام روبرو شد و از جانشين راستين و امام پس از او جويا گرديد، رجاله ها جعفر را نشان نمي دادند و کاش او نيز ادعاي دروغين خويش را تکرار



[ صفحه 251]



نمي کرد تا شرمساري و رسوايي ديگري ببار آورد.

اما کاروانيان هوشمند و ژرفنگر به که به نشانه هاي امام راستين و مقام والاي امامت شيعه آگاهي داشتند از جعفر خواستند تا براي رفع هر گونه ترديد و نشانگري صداقتش در جانشيني حضرت عسکري عليه السلام از اموال و نامه هايي که همراه کاروان است خبر دهد و آن نگون بخت که سخت وامانده بود ژست کسي را گرفت که از هر اتهام و افترايي پاک و پاکيزه است و در حالي که دامان لباس خويش را مي تکاند گفت: «از ما انتظار داريد که علم غيب بدانيم؟»

«تريدون منا أن نعلم الغيب؟»

و اي کاش مي دانست که فرق علم غيب و علم امام معصوم که آموختن و فراگفتن از منشأ و منبع سرچشمه علم است، چيست؟

و اي کاش!هزاران روايتي را به ياد مي آورد که از نياي گرانقدرش پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و پدران پاکش امامان نور عليهم السلام در مورد آينده جهان و انسان و ديگر رخدادهاي عظيم رسيده بود.

اي کاش! سخن امير مؤمنان را مي شناخت که به هنگام گزارش آينده بصره به آنچه از «صاحب زنج» و ترکها بر آن شهر خواهد رفت اشاره فرمود و در پاسخ يکي از يارانش که گفت: «اي امير مؤمنان! به شما علم غيب ارزاني شده است؟»

اينگونه اين مهم را توضيح داد که: «دوست من! آنچه من گفتم علم غيب نيست، بلگه فراگفتن از سرچشمه علم است، جرا که علم غيب، علم به برپايي هنگامه رستاخيز است و آگاهي از چيزهايي است که خدا در قرآن برشمرده است:

«ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ما تدري نفس باي أرض تموت، ان الله عليم خبير.» [1] .

يعني: براستي که آگاهي به هنگامه برپايي رستاخيز نزد خداست و او باران را فرود مي آورد و مي داند در رحمها چيست و کسي نمي داند فردا چه چيزي فراهم



[ صفحه 252]



مي آورد و نمي داند در چه سرزميني مي ميرد. براستي که خدا دانا و آگاه است.

با اين بيان، خداوند از آنچه در رحمها قرار گيرد، آگاه است و مي داند که پسر خواهد بود يا دختر، زشت يا زيبا، راه نيکبختي را در پيش خواهد گرفت يا نگونبختي، چه کسي هيزم آتش دوزخ خواهد بود و چه کسي همنشين پيامبران در بهشت پرطراوت.

اين علم غيب است، علمي که جز خدا کسي از آنها آگاه نيست، اما جز اينها دانشي است که خدا به پيامبر برگزيده اش تعليم فرمود و او نيز به من و در حق من دعا کرد که سينه ام آن را درک و دريافت دارد و قلب و جانم کانون اين اسرار و رازها گردد.» [2] .


پاورقي

[1] سوره لقمان، آيه 34.

[2] نهج البلاغه، عبده، ص 239 و بحارالانورا، ج 41، ص 335.