نشانه سوم
از صحن خانه حضرت عسکري عليه السلام بيرون آمدم و بسوي جعفر رفتم که او نيز از بيت رفيع امامت خارج مي شد. در کنار او بودم که «حاجز وشاء» به او گفت: «جناب! اين کودک چه کسي بود؟» گويي در اين انديشه بود که او را تکان دهد و از خواب غفلت بيدار سازد و حجت را براي او تمام کند.
اما جعفر پاسخ داد: «بخداي سوگند! تاکنون نه او را ديده ام و نه مي شناسم.» در آنجا نشسته بوديم که کارواني از شهر «قم» رسيد و از حضرت عسکري عليه السلام پرسيدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.
پرسيدند: «اينک امام پس از آن حضرت کيست؟»
گروهي جعفر را نشان دادند.
کاروانيان هوشمند پيش آمدند و ضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسکري عليه السلام و تبريک امامت و ولايت جعفر، گفتند: «عالي جناب! ما از ايران آمده ايم و به همراه خويش اموال و نامه هايي آورده ايم: تقاضاي ما اين است که مقدار پولها و نام ارسال کنندگان نامه ها را بيان فرماييد.»
جعفر برآشفت و بپاخاست و دامن لباس خويش را تکان داد و گفت: «شما
[ صفحه 243]
مي خواهيد ما از غيب خبر دهيم؟» و بر آنان پرخاش کرد.
درست در اين بحران بود که يکي از خدمتگزاران حضرت مهدي عليه السلام از بيت رفيع امامت بيرون آمد و خطاب به کاروانيان، هم نام يک يک نويسندگان نامه ها را برشمرد و هم به آنان پاسخ داد که: «در هميان، يک هزار دينار است و ده دينار آن نيز سکه هاي تقلبي است.»
کاروانيان انديشمند و با درايت، شادمان شدند و گفتند: «همان وجود گرانمايه اي که تو را به سوي ما فرستاده است، او امام راستين و جانشين حضرت عسکري عليه السلام است و نه ديگري.» و همه اموال را به همراه نامه ها، تقديم داشتند و من نيز سومين نشاني را که سالارم حضرت عسکري عليه السلام داده بود، به چشم خويش ديدم.