بازگشت

محمد احمد سوداني و ادعاي مهدويت


قرن نوزدهم، قرن سيادت استعمار انگلستان بر نيمي از جهان بود. از آن ميان سرزمين سودان، بيش از همه زجر و شکنجه مي ديد؛ زيرا گرفتار بهره کشي مضاعف شده بود که مي بايست هم زور و آزار مصريان و هم تحقير و فشار انگلستان را تحمّل نمايد. چه بسيار جوانان بي گناه سوداني را که به اجبار، به بازارهاي جهاني «برده فروشي» کشانده و به عنوان غلام و کنيز فروخته بودند. ماليّاتهاي سنگين و کمرشکن، ديگر رمقي براي اين توده رنجبر و فقير بجا نگذارده بود.

در چنين روزگاري در کشور همسايه، شيخي از اهالي «سنوس» مراکش، بينوايان را مژده مي داد که به زودي «مهدي» منجي دادگر خواهد آمد. چيزي نگذشت که در سال 1297 هجري قمري، درويشي جوان به نام «محمّد احمد بن عبداللّه دنقلي» که گِرد خويش مريداني ديده بود، خود را «مهدي منتظر» خواند و يکباره دريايي از هيجان در سودان پديد آورد.

مردم ستمديده به او پيوستند. او به وسيله نيروي انتظار، از همان سر و پا برهنگان، سپاهي جنگاور ساخت که نه فقط نيروهاي مصري را شکست دادند، بلکه نظاميان مجهّز و کارآزموده انگليسي را نيز تار و مار نمودند. روحيه آنها به حدّي قوي شده بود که با يک دست، گلوي سربازان تفنگدار را مي گرفتند و با دست ديگر، به يک ضربت شمشير سر از بدنشان جدا مي ساختند.

چند تن از فرماندهان ارشد انگليسي همچون «کلنل هيکس» و «ژنرال استوارت» و «ژنرال گوردن» در نبرد با او نابود شدند. در نبرد با «هيکس» نزديک به دوازده هزار نظامي تفنگ به دوش، با هزاران شتر و اسب و بيست توپ، به جنگ درويشان آمدند، امّا در نهايت امر، تنها سيصد سرباز زخمي و نيمه جان، بجا ماندند.

با مرگ ژنرال گوردن، «خارطوم» به تصرّف محمّد احمد در آمد. «گلادستون» نخست وزير وقت انگلستان در پارلمان انگليس، به خاطر اين شکست افتضاح آميز از يک مشت درويش بي ساز و برگ، استيضاح شد و بناچار در برابر نمايندگان پارلمان، قرآني به دست گرفت و چنين گفت:

«تا وقتي اين کتاب، بر افکار انسان هاي مشرق زمين حکومت مي کند، نفوذ ما و



[ صفحه 183]



حکومت ما بر اين کشورها امکان ناپذير، و تحقّق افکار ما غير ممکن خواهد بود». [1] .

آري! از نقل همين يک نمونه مختصر، اصالت مسأله مهدويت آفتابي مي شود و روشن مي گردد که عقيده به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) يک اعتقاد عميق ديني و مذهبي است. لذا تا هنگامي که «مهدي موعود» برترين رهايي بخش، ظهور نکرده است، قلب توده هاي محروم از عشق به برترين رهبر، مالامال و هنگام يأس و نوميدي، به خصوص در لحظات فشار و اختناق، دستها به سوي آسمان برافراشته مي شود و ظهور مبعوث آسماني را التماس مي کنند. اين يک حقيقت است که دروغ در آن راه ندارد.


پاورقي

[1] انتظار بذر انقلاب، ص 170 ـ 172، به نقل از مجله قانون، سال 1331 سري مقالات عبدالهادي حائري.