يأس و نااميدي
يکي از عوارض شوم تمدّن صنعتي که دامنگير جامعه بشري گرديده، کابوس وحشتناک يأس و نااميدي است. يأس و نااميدي در دنياي کنوني همانند يک بيماري واگير و مسري، يا همچون ميکروبهاي کشنده سل و سرطان، در شئون زندگي همه انسانها راه يافته و مانند يک بلاي عمومي و خطرناک کليه جوامع بشري را تهديد مي نمايد.
متأسّفانه در دنياي امروز، اين بلاي خانمان سوز که يکي از بلاهاي اجتماعي قرن ما محسوب مي شود، به صورت خطرناکي سايه سنگين خود را بر پهنه تمام گيتي گسترده و آسايش و آرامش را از همگان سلب نموده، و روزنه اُميدي براي محرومان و دردمندان باقي نگذاشته است.
[ صفحه 390]
همين کابوس وحشتناک يأس و نااميدي است که روز به روز آمار انتحار و خودکشي را بالا برده و هر روز بيش از يک هزار انسان در سطح جهان به زندگي خود خاتمه مي دهند، و تعداد کساني که اقدام به خود کشي مي کنند و موفق نمي شوند هشت برابر اين عدّه است.
همين کابوس دهشتزاي يأس و نااميدي است که هر روز هزاران نفر از جوانان درس خوانده و تحصيل کرده را در چنگال اعتيادهاي خطرناک گرفتار مي سازد، و منحني تعداد بيماران رواني را افزايش داده، جامعه بشري را با مشکلات فراواني مواجه مي سازد، و اين قرن را «قرن بيماريهاي رواني» نام نهاده است.
«در حال حاضر بيش از 33 ميليون بيمار رواني در 150 هزار تيمارستان و درمانگاه روحي تحت درمان هستند. تنها در ايالات متحده آمريکا، يک ميليون و هشتصد هزار تخت خواب در بيمارستان ها و مراکز مخصوص، براي معالجه بيماران روحي اختصاص داده شده است. مردم آمريکا در يک سال، دو و نيم ميليون دلار صرف خريد قرصهاي مسکن و خواب آور مي کنند تا بتوانند قسمتي از تشنّجات عصبي خود را تسکين داده، در خواب مختصري فرو روند.
در آلمان 670 نوع داروي خواب آور در دسترس مردم مي باشد، و در فرانسه ساليانه 300 ميليون فرانک صرف قرصهاي مسکن و خواب آور مي شود. در ايران خودمان در چهل سال گذشته تعداد بيماران رواني 75 برابر شده، و هر سال چهل هزار نفر بر شماره ديوانگان کشور افزوده مي شود». [1] .
ديل کارنگي در کتاب «آيين زندگي» مي گويد:
«متأسّفانه بايد اقرار کرد که در نتيجه وضع اسفبار زندگي امروز، نصف بيشتر تخت خوابهاي بيمارستان ها را اشخاصي اشغال کرده اند که بيماري آنها عصبي و روحي است». [2] .
آري! در جهان کنوني بر اثر پيشرفت علوم طبيعي و صنايع ماشيني، زندگي از مسير صحيح و اصلي خود منحرف گرديده، مشکلات و مصايب فراواني به بار آمده، سعادت انسانها مورد تهديد جدّي قرار گرفته، و افراد زيادي را دچار بيماري افسردگي نموده، و آن چنان آنها را بي نشاط و دل مرده ساخته که از خود مأيوس شده، وجود خود را لغو و بيهوده تلقّي مي کنند، و زندگي را پوچ و بي معني مي دانند، و براي آن که از اين وضع رنج آور زودتر خلاص شوند اغلب دست به خود کشي مي زنند.
[ صفحه 391]
روانپزشکان مي گويند:
«بيماري افسردگي آن چنان بشر قرن حاضر را در محاصره خود قرار داده و به سرعت در روح انسانها لانه مي کند که بايد اين قرن را، قرن افسردگي ناميد. در دنياي کنوني يک صد ميليون بيمار افسرده وجود دارد و هر سال ميليونها نفر بر آن افزوده مي شود». [3] .
«در شهرهاي بزرگ که همه چيز غول آسا است، احساس افسردگي، شدّت بيشتري دارد، و افراد به سبب نابود شدن الفت ها و همبستگي ها، خود و زندگي خود را پوچ و تهي مي بينند. از اين رو، خيلي زود مفهوم خستگي از حيات و بيگانگي از همه چيز و همه کس را احساس مي کنند.
بالا رفتن ميزان جرايم و جنايات و شدّت يافتن قساوتها و سنگدليهايي که حتّي در شأن درندگان و سباع نيست، آن هم در ممالک و اجتماعاتي که نظام اجتماعي خويش را طليعه ايجاد مدينه فاضله مي دانستند، ارمغان سلطه ماشين و اوضاع و احوالي است که اشاره شد». [4] .
به هر حال، دنيايي که در آن زندگي مي کنيم درد آلود و رنج آور است، و جهان کنوني سراسر درد و رنج و غم و اندوه است، و تنها راه درمان اين دردهاي بي درمان بازگشت به خدا و معنويّت، و پاي بند بودن به دين و مذهب است.
«اگر هيچ فايده اي براي اديان آسماني نباشد و به هيچ وجه مقرون به واقع نبوده و به کلّي ـ العياذ بالله ـ دروغ باشند، اين فايده عظيم را نمي شود از آنها سلب کرد که آنها بهترين عواملي هستند که بشر را از ارتکاب جرايم و جنايات جلوگيري کرده و به خوبيها وادارش مي سازند؛ زيرا دين صحيح آن است که مردم را به جميع نيکي ها امر، و از تمام بديها نهي نمايد.
... اگر در اجتماعي، ايمان و عقيده حاکم باشد، مي توان گفت: نمونه اي از بهشت خواهد بود که در آنجا کسي را با کسي کاري نيست، هر کسي به حقوق خويش قانع است؛ نه دزدي وجود دارد نه تقلب، نه انتحاري هست و نه قتل و تجاوزي.
[ صفحه 392]
ولي متأسّفانه چندي است در اثر عوامل گوناگوني که فعلا از ذکر آنها خودداري مي شود... ريشه هاي عقيده و ايمان در مغزهاي مردم در حال خشک شدن است، و انحراف عقيده و ايمان و يا عقيده هاي مسخ شده جاي اعتقاد صحيح را گرفته، و يک مشت تعاليم غير قابل قبول که نتوانسته اند جاي خلئي را که از زوال عقيده ديني پيدا شده بود پر کنند، مردم را به سوي انحرافات خطرناک سوق دادند.
شکّي نيست تا زماني که بشر از سرمايه نفيس عقيده و ايمان بي بهره است روزگارش نيز هر روزش از روز پيش بدتر خواهد بود. اين همان معنايي است که در قرآن خداوند آورده شده است:
(وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْري فَإِنّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْکاً) [5] .
«هر کس از فرمان ما سر پيچيد و ياد ما از دلش بيرون رود، يک زندگي تيره و تنگي خواهد داشت»» [6] .
خوشبختانه امروز چندي است که روان کاوان، روانشناسان و دانشمندان بشر تنها راه درمان دردهاي بي درمان را در بازگشت به معنويّت جستجو مي کنند تا با کمک اديان، يأس و نا اميدي را از اُفق زندگي انسانها دور ساخته و فروغ اميد و آرزو را به ديدگان نگران اين مردمان بازگردانند.
دکتر «کارل» مي گويد:
«من به عنوان يک پزشک بايد بگويم که در دوران طبابتم به مريضهايي بر خورد کردم که هيچ يک از طرق درمان بر روي آنان مؤثّر واقع نشد؛ ولي با توسّل به مباني مذهبي... نتيجه مثبت گرفتند و از مرض و حزن و اندوهي که بر اثر بيماري در آنان به وجود آمده بود، رهايي يافتند». [7] .
«منتسکيو» در کتاب «روح القوانين» مي گويد:
«انسان چون موجود حساسي است دچار هزار هوس مي گردد، و يک چنين مخلوقي که گرفتار هوس خود مي باشد هر لحظه ممکن است خالق خود را فراموش کند، و حتّي
[ صفحه 393]
چنين مخلوقي هر لحظه خود را فراموش مي کند، و بلکه هر آن ممکن است دگران را هم فراموش نمايد. به همين جهت است که خداوند عالم به وسيله قوانين مذهبي او را به طرف خود مي خواند تا از ياد خدا و خالق خود غافل نگردد...» [8] .
«ايگو شافاروتيچ»، استاد رياضي دانشگاه مسکو... مي گويد:
«آنچه ما نياز داريم تغيير و تحوّل روحي است، ما بايد به سوي خدا و به سوي خود بازگرديم». [9] .
«ديل کارنگي» مي گويد:
«... دين به من، ايمان، اميد و شهامت مي بخشد و هيجان، اضطراب، ترس و نگراني را از من دور مي سازد و براي زندگي من سير و هدفي معيّن مي کند...
امروزه جديدترين علم، يعني روان پزشکي همان چيزهايي را تعليم مي دهد که پيامبران تعليم مي دادند... يکي از پيشوايان علم مزبور مي گويد: کسي که حقيقتاً معتقد به مذهب است هرگز گرفتار امراض عصبي نخواهد شد...
اگر مذهب حقيقت نداشته باشد، زندگي بي معني و پوچ است و بازيچه اي بيش نخواهد بود... ويليام جيمز ـ در اين باره ـ مي گويد: ايمان، يکي از قوايي است که بشر به مدد آن زندگي مي کند، و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشر است». [10] .
«ويکتور هوگو» مي گويد:
«به عقيده من، امروز تعليم مذهب از همه وقت واجب تر است، هر چه انسان ترقي مي کند ايمانش بايد کامل تر و عقيده اش محکم تر شود. به عقيده من، در دوره ما يک بدبختي پيش آمده است که شايد تنها بدبختي ما باشد، و آن تمايلي است که پيدا شده است که همه چيز انسان را منحصر به اين زندگاني دنيا کنند، و چون زندگاني مادي دنيا را هدف آرزوهاي خود قرار دادند عاقبتش نيستي و فنا خواهد بود، آن وقت سختيها و شدايد، فزوني مي يابد و بر رنج و محنت که لازمه حيات است نوميدي هم مزيد مي گردد، يعني زندگاني درست جهنّم مي شود، و احوال مردم دست خوش تشنّجات و انقلابات
[ صفحه 394]
خواهد گرديد.
ما خواه قانونگزار باشيم خواه کشيش و خواه نويسنده، موظّفيم که کلّيه نيروهاي اجتماعي را به انواع گوناگون براي تخفيف شدايد مردم بکار بريم، سرهاي آنها را به سوي آسمان متوجّه کنيم، و آنها را به قيامت و به زندگي آينده، اميدوار سازيم که آنجا سراي عدل است و سزاي هر کس داده مي شود، و به بانگ بلند بگوييم که: هر کس رنج مي بيند به هدر نمي رود و مزد خود را مي يابد، و مرگ عدم نيست، و فراموش نکنيم و به هر کس بگوييم که اگر فرجام انسان عدم مي بود زندگي ارزش نمي داشت.
آنچه زحمت را گوارا و کار را مقدّس مي کند و انسان را نيرو مي بخشد و خردمند و مهربان و بردبار و نيکو کار و دادگر مي سازد، و در عين فروتني مناعت مي دهد، و مستعد علم و معرفت مي نمايد اين است که بداند که چون از اين دنياي تيره و تاريک گذشتيم، به جهاني با صفا و روشن مي رسيم، و من به آن عالم با صفا کاملا معتقدم و اين فکر هميشه پيش نظرم هست و به آن ايمان کامل دارم. و پس از مجادله ها، مطالعات و امتحانات، عقلم به آن يقين مي کند و روحم از آن تسلّي مي يابد. بنابراين، من تعليم و ترويج و تبليغ دين را صميمانه و جازمانه و مشتاقانه هواخواهم». [11] .
پاورقي
[1] روزگار رهايي، ج 1، ص 12.
[2] آيين زندگي، ص 10.
[3] اخلاق فلسفي ج 2 ص 33.
[4] گفتار فلسفي، اخلاق، ج 2، ص 33، به نقل از غربت غرب، ص 6.
[5] سوره طه، آيه 124.
[6] بلاهاي اجتماعي قرن ما، ص 39.
[7] گفتار فلسفي اخلاق، ج 2، ص 108، به نقل از سيري در جهان دانش، ص 73.
[8] روح القوانين، ص 4.
[9] اخلاق فلسفي، ج 2، ص 95 به نقل از «کيهان» شماره 10510.
[10] آيين زندگي، ص 188 ـ 193.
[11] قسمتي از سخنراني «ويکتور هوگو» در مجلس اعيان فرانسه، به آيين سخنوري فروغي، ج 2، ص 320 ـ 325 مراجعه فرماييد.