بازگشت

دومين خراساني


براساس برخي از روايات وارده ي از معصومين عليهم السلام، يکي از نشانه هاي بارز قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و اله، سقوط بني عباس و انقراض دولت جابرانه ي اين خانواده است که به دست (دومين خراساني) انجام مي شود. او که از ناحيه ي خراسان خروج مي کند کسي جزء «هلاکوخان مغول» نوه ي چنگيزخان مغول نيست.

گرچه در رواياتي که در زمينه ي سقوط خلافت بني عباس از ائمه ي معصومين عليهم السلام رسيده است بطور صريح و آشکار نامي از «هلاکوخان مغول» بميان نيامده است، اما: به هر حال ائمه ي طاهرين عليهم السلام با اشارات و کنايات و بيان صفات و خصوصياتي که با هلاکوخان مغول، وفق مي دهد به شيعيان و دوستان و پيروان حقيقي خود فهمانيده اند که برهم زننده ي دولت بني عباس و درهم پيچاننده ي طومار زندگي آخرين خليفه ي عباسي همان هلاکوخان مغول است.

در اين باره روايات نسبتا فراواني وجود دارد که به برخي از آنها اشاره مي کنيم.

1- اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت کرده که آن حضرت فرمود:

«لا ترون ما تحبون حتي يختلف بنو فلان فيما بينهم، فاذا اختلفوا طمع الناس و تفرقت الکلمة و خرج السفياني». [1] .

آنچه را که شما دوست داريد (که مراد قيام حضرت قائم عليه السلام است) نخواهيد ديد مگر موقعي که بني فلان (يعني بني عباس) در بين خود اختلاف کنند. و چون آنان اختلاف کردند مردم به طمع مي افتند و تفرقه ايجاد مي شود و آن وقت است که سفياني ظاهر مي شود.

2- «عن مفضل بن يزيد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له أيام عبدالله بن علي، قد اختلف هولاء فيما بينهم، فقال عليه السلام: دع ذاک انما يجي ء فساد أمرهم من حيث بدأ صلاحهم». [2] .

مفضل بن مزيد مي گويد: در ايام شورش عبدالله بن علي، به امام صادق عليه السلام عرض کردم: يا بن رسول الله در ميان اينها يعني بني عباس اختلاف افتاد [و طبق وعده اي



[ صفحه 176]



که شما در مورد اختلاف بني عباس داده ايد بايد منتظر آمدن دولت حق بود] حضرت فرمود: اين سخن را واگذار و به اين زوديها انتظار نابودي آنها را نداشته باش، زيرا تباهي کار اينها و انقراض دولتشان از همانجائي خواهد بود که سلطنتشان آغاز شد.

براي فهميدن اين دو حديث، نخست بايد ديد مقصود از: عبدالله بن علي کيست؟ و دوم اين که منظور امام صادق عليه السلام که فرموده است؟ «انما يجي ء فساد أمرهم من حيث بدأ صلاحهم» چيست؟

راجع به قسمت اول حديث: بطوري که ابن اثير در تاريخ «کامل» در حوادث سال 137 و 138 در شرح حال «عبدالله بن علي» آورده است، ظاهرا مقصود از او عبدالله بن علي عموي «منصور» دوانيقي است، زيرا وي در استقرار خلافت بني عباس و انقراض دولت بني اميه بسيار مؤثر بوده و با «بني اميه» جنگهاي سختي داشته است.

جريان اختلاف او با منصور بشرحي که ابن اثير در تاريخ کامل ذکر نموده، چنين است:

«ابوالعباس سفاح» نخستين خليفه ي عباسي عبدالله بن علي را به حکومت شامات منصوب نمود و او پس از مرگ ابوالعباس زير بار منصور دوانيقي نرفت، و با او مخالفت ورزيد و خود را خليفه و جانشين ابوالعباس معرفي کرد و مردم شام را به بيعت با خويش دعوت نمود و گروه زيادي هم با او بيعت کردند تا اينکه در سال 137 هجري منصور دوانيقي ناچار شد ابومسلم خراساني را به دفع او بفرستد.«ابومسلم» با لشکر بسيار به دفع او روانه شد و در «نصيبين» که محلي است در نزديک موصل و بر سر راه شام قرار دارد، با هم روبرو شدند و مدت شش ماه جنگيدند و سرانجام لشکر «عبدالله بن علي» شکست خورد و خود او فرار کرد و به «بصره» آمد و در خانه برادرش «سليمان بن علي» والي بصره مخفي شد تا اين که پس از گذشت يکسال بالاخره با منصور بيعت کرد و خيال منصور از او راحت شد.و اما راجع به قمست دوم حديث: که امام صادق عليه السلام فرموده است «انما يجي ء فساد امرهم من حيث بدأ صلاحهم» يعني انقراض دولت آنها از جائي خواهد بود که از همانجا سلطنت آنها آغاز شد، منظور حضرت از اين جمله اين است که: همانگونه که



[ صفحه 177]



ظهور دولت «بني العباس» و آغاز سلطنت آنها بدست مردي بود که از سمت مشرق زمين آمد (و او ابومسلم خراساني بود) همچنين انقراض آنها نيز بدست مرد نيرومندي خواهد بود که وي نيز از همان ناحيه خراسان خواهد آمد (و او هلاکوخان مغول نوه چنگيزخان مغول است).

البته بايد توجه داشت: که اين توضيح در صورتي درست است که مراد از انقراض، انقراض خلافت باشد نه انقراض سلطنت، زيرا فرق است ميان انقراض خلافت و انقراض سلطنت، چه آن که در اخبار زيادي وارد شده که سلطنت «بني عباس» پس از انقراض خلافت بار ديگر تجديد مي شود و سلطنت آنها هم در عراق خواهد بود و انقراض آخرين فردي که بر کرسي رياست ايشان تکيه خواهد زد چنانکه قبلا در بخش اول درباره ي اختلاف بني عباس گفتيم بدست تواناي سومين خراساني که سيدي هاشمي و از سلاله ي پاک رسول خدا صلي الله عليه و اله و ذريه ي طيبه ي علي و زهرا عليهماالسلام است صورت خواهد گرفت.

به هر حال مطابق بسياري از روايات «دومين خراساني» همان هلاکوخان مغول است. براي اثبات اين مطلب حديث سوم را بخوانيد.

3- مرحوم علامه ي حلي (رضوان الله تعالي عليه) از پدرش نقل مي کند، علت اين که اهل کوفه و کربلا و نجف در فتنه ي مغول قتل عام نشدند و از هجوم سربازان هلاکو به سرزمين عراق مصون و محفوظ ماندند اين بود که وقتي هلاکوخان مغول به خارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نکرده بود، بيشتر اهل حله از ترس هلاکو و هجوم سربازان او خانه هاي خود را ترک نموده به «بطايح» گريختند و تعداد قليلي در شهر باقي ماندند، از آن جمله: پدرم و سيد بن طاووس، و فقيه ابن ابي العز.

اين سه نفر تصميم گرفتند به «هلاکو» نامه اي بنويسند و صريحا اطاعت خود را نسبت به او اعلام دارند، اين تصميم عملي شد و نامه اي نوشتند و بوسيله يک فرد غيرعرب براي «هلاکوخان» فرستادند، هلاکو پس از دريافت نامه فرماني بنام آقايان صادر کرد و بوسيله دو نفر به نامهاي «نکله» و «علاءالدين» فرستاد و به آن دو نفر سفارش نمود که به آقاياني که نامه نوشته اند بگوئيد اگر شما در گفتار خود راستگو هستيد و نامه را از صميم قلب و صفاي باطن نوشته ايد و دلهاي شما با نوشته ي شما مطابقت دارد نزد ما بيائيد.



[ صفحه 178]



فرستادگان هلاکو به «حله» آمدند و پيام هلاکو را به آقايان ابلاغ کردند، اما آقايان از ملاقات با هلاکو بيمناک بودند زيرا نمي دانستند پايان کار چه خواهد شد و هلاکو با آنان چگونه رفتاري خواهد داشت.

علامه مي گويد: پدرم به فرستادگان هلاکو گفت: اگر من به تنهايي نزد هلاکو بيايم، کافي است. گفتند: آري. پدرم با آن دو نفر حرکت کرد و در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و هنوز آخرين خليفه ي عباسي يعني: مستعصم را نکشته بودند.

وقتي پدرم به حضور هلاکو رسيد هلاکو به وي گفت: شما چطور به مکاتبه با من اقدام نموديد و چگونه به ملاقات من آمدي پيش از آنکه بداني کار من با خليفه به کجا مي کشد و از کجا اطمينان پيدا کرديد که کار من و خليفه به صلح نمي انجامد و من او را رها نمي کنم.

پدرم در جواب گفت: علت اين که ما به شما نامه نوشتيم و من به حضور شما رسيدم، بر اساس روايتي است که از حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام به ما رسيده است و آن روايت اين است:

قال في خطبة الزوراء، و ما أدراک ما الزوراء، أرض ذات أثل يشتد فيها البنيان و تکثر فيها السکان، و يکون فيها مخادم و خزان، يتخذها ولد العباس موطنا، و لزخرفهم مسکنا، تکون لهم دار لهو و لعب، يکون بها الجور الجائر و الخوف المخيف، و الأئمة الفجرة، و الأمراء الفسقة، والوزراء الخونة، تخدمهم أبناء فارس و الروم، لا يأتمرون بمعروف اذا عرفوه، و لا يتناهون عن منکر اذا نکروه، تکفي الرجال منهم بالرجال و النساء بالنساء، فعند ذلک الغم العميم و البکاء الطويل و الويل و العويل لأهل الزوراء من سطوات الترک، و هو قوم صغار الحدق، وجوههم کالمجان المطوقة، لباسهم الحديد، جردمرد، يقدمهم ملک يأتي من حيث بدأ ملکهم، جهوري الصوت، قوي الصولة عالي الهمة، لا يمر بمدينة الا فتحها ولا ترفع عليه راية الا نکسها، ألويل، الويل لمن ناواه، فلا يزال کذلک حتي يظفر». [3] .



[ صفحه 179]



علي عليه السلام در خطبه ي زوراء، [4] فرموده است: چه مي داني زوراء چيست! سرزمين وسيعي است که در آنجا بناهاي محکم پايه گذراي مي شود، مردم بسياري در آن سکني مي گزينند، رؤساء و ثروت اندوزان در آن اقامت مي کنند، بني عباس آنجا را مقر حکومت خود و پايگاه ثروتهاي خويش قرار مي دهند، زوراء براي «بني عباس» خانه ي بازي و لهو و لعب است.

آنجا مرکز ستم ستمکاران و کانون ترسهاي دهشتزاست، جاي سران گنهکار و امراء فاسق و فرمانروايان خيانتکار و جنايت پيشه است. و جمعي از فرزندان فارس و روم آنان را خدمت مي کنند.

در چنين محيط تيره و گناه آلود و در آن شرائط ننگين و شرم آور، اندوه عمومي و گريه هاي طولاني و شرور و بدبختي دامنگير مردم زوراء مي شود، و گرفتار هجوم اجانب نيرومند مي گردند، اين اجانب ملتي هستند که حدقه چشم آنها کوچک و صورتهايشان مانند سپر طوق شده و لباسهايشان زره آهنين است. سيماي جواني دارند و پيشاپيش آنها فرمانروائي است که از همانجائي که سلطنت فرزندان عباس شروع شده (يعني از ناحيه ي مشرق و خراسان) مي آيد.

او صدائي بلند و سطوت و شوکتي نيرومند، و همتي عالي دارد، به هيچ شهري نمي گذرد مگر آن که آن را فتح مي کند، و هيچ پرچمي در برابرش افراشته نمي شود مگر آن که سرنگونش مي سازد، بلا و عذاب بزرگ، براي کسي است که با او دشمني کند و به مخالفتش برخيزد، او پيوسته صاحب نيرو و قدرت است تا پيروزي نهائي نصيبش گردد.

آنگاه پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاکو گفت: علي عليه السلام در اين خطبه اوصافي را ذکر فرموده است که ما تمامي آن اوصاف را در شما مي يابيم و به پيروزي شما اميدواريم، و به همين جهت به شما نامه نوشتيم و من حضور شما آمدم. «هلاکو» هم فکر و انديشه ي آقايان را به پاکي و حسن قبول تلقي کرد و فرماني صادر نمود و در آن فرمان مردم حله را مورد عنايت مخصوص قرار داد، و بدين سبب مردم حله و کوفه و نجف از هجوم سربازان هلاکو در امان ماندند.



[ صفحه 180]



بنابراين نتيجه اي که از مجموع مطالب گذشته بدست مي آيد «دومين خراساني» هلاکوخان مغول نوه ي چنگيزخان مغول است. و در اين مطلب چه از نظر حديث و چه از نظر تاريخ ترديدي وجود ندارد و ما هنگامي که به تاريخ انقراض خلافت خلفاء بني عباس نگاه مي کنيم مي بينيم تنها کسي که توانسته است حکومت جابرانه ي «بني عباس» را به زوال و نابودي بکشاند و ريشه ي ظلم و ستم آنان را از بيخ و بن برکند، هلاکوخان مغول بوده است وگرنه پيش از او کساني براي سرکوبي عباسيان و نظام طاغوتي آنان رفتند ولي شکست خورده برگشتند. [5] .


پاورقي

[1] روضه کافي ص 209 و 212- حديث 254 و 257.

[2] همان.

[3] سفينةالبحار ج 1 ص 568 ماده «زور»؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 496 و کشف اليقين، ص 101 ط قم.

[4] زوراء، نام بغداد است و ما قبلا در اين باره توضيح داده ايم و در آينده نيز بمناسبت بحثي که در پيش خواهيم داشت در اين باره گفتگو خواهيم نمود.

[5] براي اطلاع بيشتر به کتابهايي مانند- حبيب السير- تاريخ فخري و هم چنين، دائرةالمعارف بستاني، و ديگر کتابها مراجعه فرمائيد.