بازگشت

موقعيت جغرافيايي خراسان


در مورد موقعيت جغرافيايي (خراسان) و شهرت و مرکزيت اين منطقه در روزگار گذشته، جهانگردان و محدثان و جغرافي دانهاي فراواني در گذشته و حال از اخبار و احوال اين منطقه سخن گفته اند، که ما در اينجا به نقل قسمتي از سخنان دو نويسنده، يکي از عصر حاضر، و ديگري از قرن ششم هجري بسنده مي کنيم.

1- از نويسندگان عصر حاضر، آقاي حبيب الله شاملوئي مؤلف کتاب «جغرافياي کامل جهان» درباره ي خراسان فعلي چنين مي نويسد:

«استان خراسان، وسيعترين استانهاي ايران است، و از جمله ي استانهايي است که با دو همسايه ايران (شوروي و افغانستان) هم مرز است. اين استان از شمال به جمهوري ترکستان (شوروي) - از مشرق به جمهوري افغانستان- از جنوب به استانهاي سيستان و بلوچستان و کرمان - و از مغرب به استانهاي مازندران و اصفهان و فرمانداري کل سمنان محدود است، وسيعترين شهرهاي ايران يعني (بيرجند) در اين استان واقع است. [1] .

2- جهانگرد نامي قرن ششم «ياقوت حموي» در کتاب معروف خود بنام «معجم البلدان» درباره ي سرزمين خراسان چنين مي نويسد:

«خراسان بلاد واسعة، أول حدودها مما يلي العراق از أذوار قصبة جوين، و آخر حدودها مما يلي الهند، و تشتمل علي أمهات من البلاد، منها- نيسابور، و هرات و مرو و هي کانت قصبتها، و بلخ، و طالقان، و نسا و آبيورد و سرخس، و ما يتخلل ذلک من المدن التي دون نهر جيحون».

خراسان، سرزمين وسيع و پهناوري است که نخستين نقطه ي مرزي آن متصل به



[ صفحه 159]



«عراق» است و آخرين نقطه ي مرزي آن تا حدود هندوستان مي رسد، و داراي شهرهاي عمده و بزرگي است که از آن جمله است: نيشابور و هرات و مرو و اين سه، از شهرهاي بزرگ خراسان محسوب مي شود، و بلخ و طالقان و نسا و آبيورد، و سرخس و همه آباديها و شهرهائي که در فواصل ميان شهرهاي نامبرده قرار دارد تا برسد به نهر «جيحون» همه و همه جزء سرزمين خراسان است.

صاحب کتاب «معجم البلدان» پس از آنکه حدود مرز و بوم «خراسان» را مطابق نظريه ي خود بيان مي کند، گفتار «بلاذري» يکي ديگر از مورخين نامي متوفاي سال 279 هجري را اينگونه بيان مي دارد:

«و قال البلاذري: خراسان اربعة ارباع، فالربع الأول ايرانشهر، و هي نيسابور، و قهستان، و الطبسان و هرات و بوشنج و باذغيس و طوس و اسمها طبران.

و الربع الثاني: مرو الشاهجان و سرخس و نسا و آبيورد و مروالروذ و الطالقان و خوارزم و آمل و هما علي نهر جيحون.

و الربع الثالث: و هو غربي النهر بينه و بين النهر ثمانية فراسخ: ألفارياب، و جوزجان، و طخارستان العليا و خست و أندرابه و الباميان و بغلان و الج و هي مدينة مزاحم بن بسطام و رستاق بيل، و بذخشان، و هو مدخل الناس الي تبت و من أندرابه مدخل الناس الي کابل و الترمذ و هو شرقي بلخ، و الصغانيان، و طخارستان السفلي، و خلم و سمنجان.

و الربع الرابع: ماوراء النهر: بخاري، و الشاش، و الطراربند، و الصغد و هوکس، و نسف، و الروبستان، و أشروسنه، و سنأم قلعة المقنع، و فرغانه و سمرقند.

بلاذري: گفته است که خراسان داراي چهار بخش است.

بخش اول: عبارتست از «ايران شهر» که مشتمل است بر شهرهائي چون نيشابور و کوهستان و دو طبس و هرات، و بوشنج، و باذغيس، و طوس که اسم آن طبران است.

بخش دوم: که عبارتست از مروشاهجان، و سرخس، و نسا، و آبيورد، و مرورود



[ صفحه 160]



و طالقان و خوارزم و آمل که در بالاي نهر جيحون واقع است.

بخش سوم: قسمتهاي غربي نهر جيحون است که فاصله ي بين آن و بين نهر جيحون هشت فرسخ است و آنها عبارتند از: فارياب، و جوزجان، و طخارستان بالا، و خست، و اندرابه، و باميان و باقلان و الج، و رستاق بيل، و بدخشان.

و بخش چهارم: ماوراءالنهر است که عبارتست از بخاري، و شاش، و طراربند، و صغد و هوکس و نسف و روبستان و اشروسنه و سنام قلعه مقنع و فرغانه و سمرقند.

و آنگاه «ياقوت حموي» مي گويد:

سخن صحيح درباره ي خراسان و حدود آن همانست که ما قبلا بيان نموديم، زيرا اگر کسي شهرهاي ديگري را غير از آنچه ما گفتيم به خراسان نسبت دهد بخاطر آنست که آن شهرها جزء قلمرو حکومت خراسان، و تحت نفود، و حيطه ي تصرف والي و حکمران خراسان بوده، و آن شهرها زير نظر او اداره مي شده و نام (خراسان) همگي آن شهرها را در بر مي گرفته است.

سپس مي گويد:

از شريک بن عبدالله روايت شده که وي گفته است: خراسان جعبه ي تيرهاي خداوندي است هرگاه بر ملتي غضبناک شود بوسيله ي «خراسانيان» آنها را سرکوب مي کند و هم چنين مي گويد: در حديث ديگري وارد شده است (که هيچ پرچمي از خراسان براي نبرد بيرون نيامده است که برگشته باشد، نه در جاهليت و نه در اسلام، مگر اينکه بهدف خود رسيده است).

سپس «ياقوت حموي» صاحب کتاب «معجم البلدان» بعد از مدح و تعريف مردم خراسان به دنبال سخنان خود چنين مي گويد:

و قد طعن قوم في أهل خراسان و زعموا أنهم بخلاء و هو بهت لهم، الي أن قال: و من أين لغيرهم مثل محمد بن اسماعيل البخاري، و مسلم بن حجاج القشيري و أبي عيسي الترمذي و أبي حامد الغزالي و الحاکم النيسابوري و غيرهم من أهل الحديث و الفقه».

گروهي ندانسته و از روي ناداني به عيبجويي مردم خراسان پرداخته و مي گويند



[ صفحه 161]



آنها مردماني پست و بخيل اند و اين سخن بهتاني بزرگ به مردم خراسان است. در کجاي عالم مي توان يافت کساني را که مانند مردم خراسان باشند و حال آنکه افرادي مانند «بخاري» و «قشيري» و «ترمذي» و «غزالي» [2] و «حاکم نيشابورري» دانشمنداني از اهل فقه و حديث از ميان آنها برخاسته اند».

نتيجه اي که از مجموع گفتار دو نويسنده بخصوص صاحب کتاب «معجم البلدان» بدست مي آيد اين است که:

اولا: منطقه ي خراسان بگفته ي «ياقوت حموي» در زمان «بلاذري» متوفاي سال 279 هجري بمراتب وسيعتر، بزرگتر، پهناورتر و پرجمعيت تر از زمان خود او بوده تا جائي که حتي بيشتر شهرهاي افغانستان و شوروي، (مانند بلخ و بخارا و سمرقند و جوزجان و قزاقستان و ازبکستان و تاجيکستان و ترکمنستان شوروي) همه ي آنها جزء سرزمين خراسان بوده است، ولي تقسيمات کشوري و اداري جديد، و زور و فشار و قلدري دولتهاي قدرتمند و سهل انگاري زمامداران وقت باعث جدا شدن شهرهاي نامبرده از ايران گرديده است.

ثانيا: خراسان با مرکز قديم آن (طوس) از نظر تاريخي پيوسته جزء نقاط حساس و مرکزي ايران بحساب مي آمده و حتي امروز نيز جزء خاک ايران است و در تعريف و تقسيم بندي «ياقوت حموي» و «بلاذري» داخل، و بحال خود باقي است.

و ثالثا: در روزگار گذشته «خراسان» چنان شهرت داشته که با لفظ «مشرق» برابر و مساوي بوده است تا جائي که «اعراب» و مسلمانان آنروز را بدين سرزمين پهناور نسبت داده و به همه ي ايرانيان «خراسانيان» و يا مردم «خراسان» مي گفته اند.

دليل بر اين مدعا، همان گفتار اخير صاحب «معجم البلدان» است که: مي گويد: (سخن صحيح درباره ي حدود و مرز و بوم خراسان همانست که ما گفتيم) اما در عين حال پس از تعريف و تمجيد مردم خراسان بناگاه سخن خود را باز پس مي گيرد و مي گويد: عده اي ندانسته به عيب جوئي مردم خراسان پرداخته و مي گويند آنها مردماني پست اند و اين سخت بهتان بزرگي به مردم خراسان است.

آنگاه بلافاصله عده اي از دانشمندان بزرگ اهل سنت را مانند «بخاري» و عده اي



[ صفحه 162]



ديگر نام مي برد و آنها را از اهل خراسان مي داند و مي گويد: کجا مي توانيد مانند اين دانشمندان از اهل فقه و حديث پيدا کنيد،! با آنکه بگفته ي «بلاذري» شهر «بخارا» از سرزمين ماوراءالنهر است نه از سرزمين خراسان، با اين وجود مي بينيد که «ياقوت حموي» باز بلاد ماوراءالنهر را از سرزمين را از سرزمين خراسان دانسته و «بخاري» را از مردم خراسان معرفي مي کند.

از اينجا فهميده مي شود که نسبت دادن دانشمنداني چون بخاري و ترمذي و امثال آنان به مردم «خراسان» با آنکه بخاري از اهل بخارا و از سرزمين ماوراءالنهر است، بلحاظ همان شهرت و موقعيت حساس سرزمين خراسان بوده است که اعراب و مسلمانان در هر دوره و زماني آن را مساوي با شرق، و يا «مشرق» مي دانسته اند، و گرنه هيچ دليل ديگري در کار نبوده است.

بطور خلاصه: هم اکنون نيز استعمال لفظ «مشرق» و «خراسان» در مورد ايران در اصطلاح عرب حجاز و شام و عراق، شايع و رايج است، با اين تفاوت که لفظ «خريسان» که مراد از آن همان خراسان است در زبان عرب حجاز و روستانشينان عراق مصطلح است، و نام مشرق در زبان مردم شام رواج دارد.

در هر حال: مشرق و خراسان، دو نام مترادفي است که از قديم الايام تاکنون علي رغم نامگذاري جديد کشور ايران، استعمال مي شده و تاکنون هم، استعمال هر دو لفظ، يعني: مشرق و خراسان، در زبان ساکنين حجاز و مردم عراق، رايج است و اما غربيها، همانگونه که در وجه تسميه ي ايران متذکر شديم نام خراسان در نزد آنها آوازه و شهرتي ندارد بلکه آنها ايران را بنام «پارس» و «پرسا» يا «پرشيا» مي شناسند. و البته علت آنهم دوري آنها از اين منطقه مي باشد، و لذا آنها مناطق شرقي دنيا را به سه بخش - خاورميانه - خاوردور- خاورنزديک- تقسيم نموده و مناطقي را که در طرف شرق آنها واقع شده و نسبت به کشورهاي آنان نزديکتر بوده است بنام خاور نزديک و مناطقي را که نسبت به آنها بعد بيشتر داشته مانند، عربستان و شامات و عراق و ايران بنام خاورميانه و مناطقي را هم که نسبت به آنها خيلي دورتر بوده است بنام خاوردور، نامگذاري کرده اند.



[ صفحه 163]



دليل ديگر:

مورد ديگري که باز هم مي توان گفت: هر جا که در حديث و تاريخ نام خراسان به ميان آمده است مراد از آن، مطلق ايرانيان بوده اند، باز هم گفتار صاحب «معجم البلدان» درباره ي زمينه سازي انتقال دولت بني اميه به بني عباس است.

وي در اين باره چنين مي نويسد:

هنگامي که «محمد بن علي بن عبدالله بن عباس» مي خواست دعوتگران خود را براي دعوت مردم به خلافت بني عباس به سوي شهرها گسيل دارد، درباره ي مقاصد و تمايلاتي که در آن روز بر ولايات اسلام به پيروان خود چنين گفت:

اما مردم کوفه: و پيرامون آن همه شيعه ي علي عليه السلام و دوستدار او و فرزندان اويند، و مردم بصره و اطراف آن همه شيعه ي عثمان و هميشه خود را مظلوم مي دانند و عقيده دارند که بهتر اين است که بنده ي خدا مظلوم و مقتول باشد نه ظالم و قاتل، مردم جزيره يعني: (موصل) در شمال عراق همه خارجي اند و عربهائي هستند که مانند عجمها زندگي مي کنند و مسلماناني هستند که خوي نصاري دارند، اهل شام جز معاويه و طاعت بني اميه و پيروي آل مروان و بغض و کينه ديرين ديگر چيزي نمي شناسند، و اما مکه و مدينه «ابوبکر» و «عمر» بر آنها غلبه يافته اند. پس بر شما باد به «خراسان» به آنجا رو کنيد که مردم آنجا از نظر جمعيت فراوانتر و از نظر شجاعت و مردانگي دليرتر و پايدارترند، سينه هايي سالم و دلهائي پاک دارند که هوسها بدان راه نيافته و همگي آماده ي پذيرش دعوت هستند، آنان سپاهياني نيرومندند که بدنهائي سالم و جسمهائي درشت و مهيب و بازوهايي ستبر و سرهائي بزرگ و پرشور دارند و داراي ريش و سبيلي انبوه مي باشند.

صداهايشان هول انگيز و سخنان خشن و کلمات گويا و رسايشان از اجسام نيرومندشان سرچشمه مي گيرد، گوئي چنان مي بينيم که چراغ نوربخش جهان از خراسان روشن شده و طومار زندگي بني اميه را درهم مي پيچد، من به خراسان که مطلع نور جهان است خوش بينم.

صاحب کتاب «معجم البلدان» در قسمت ديگري از سخنان خود که درباره ي خراسان آورده است، عقيده ي محمد بن علي بن عبدالله بن عباس را از زبان يکي از دعوتگران



[ صفحه 164]



آل عباس بنام «قحطبه بن شبيب» اينگونه بازگو مي کند که قحطبه گفت:

محمد بن علي درباره ي دعوت مردم خراسان به من چنين گفت:

خداوند امتناع دارد از اينکه دوستان و پيروان ما جز اهل خراسان باشند و ما «عباسيان» به پيروزي نمي رسيم مگر بوسيله ي اهل خراسان و آنان نيز به پيروزي دست نمي يابند مگر بوسيله ي ما عباسيان آگاه باش که از خراسان هفتاد هزار قهرمان و جنگجوي مشهور خارج مي شود که دلهاي آنان همچون پاره هاي آهن است.

از ويژگيها و خصوصيات اين مردم آنستکه: نامهايشان کنيه است (مانند ابوالحسن، ابوعلي، ابوريحان) و شهرت و نسبشان به نام شهرهايشان است (مانند خراساني شيرازي، گلپايگاني و امثال اينها) آنان دلير مرداني هستند که پيوسته در جنگها فاتح و غالبند و سلطنت بني اميه را درهم مي پيچند و حکومت را چون عروس زينت داده و آرايش کرده در اختيار ما قرار مي دهند. [3] .

بازهم شاهد ديگر:

در اينجا مناسب است بازهم شاهد ديگري ذکر کنيم که دلالت مي کند که مقصود از هر دو لفظ (مشرق و خراسان) کشور اسلامي ايران است، و هر يک از اين دو کلمه، مفسر و مبين کلمه ي ديگري است و آنگاه به نقل حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام که درباره ي حدود مرز و بوم سرزمين خراسان رسيده و مؤيد گفتار ما درباره ي نام سرزمين خراسان است بپردازيم، تا بر خواننده ي گرامي معلوم شود آنچه را که نگارنده در تفسير و تبين کلمه ي «خراسان» و موقعيت جغرافيائي اين منطقه ي حساس آورده است، سخني به گزاف نگفته است. علي اکبر دهخدا در کتاب «لغتنامه» پيرامون کلمه ي خراسان و تفسير و تبيين آن، چنين مي نويسد:

«خراسان: مشرق است که در مقابل مغرب باشد. در اساطير قديم ما نام شهرها را غالبا نام شخص سازنده ي آن مي شمردند. و مستوفي آرد: خراسان،پسر عالم، و



[ صفحه 165]



عالم پسر سام است، و عراق، پسر خراسان مي باشد.

خراسان: در زبان قديم فارسي به معني خاور زمين، يعني مشرق زمين است.

اين اسم در اوائل قرون وسطي به طور کلي بر تمام ايالت اسلامي که در سمت خاور کوير لوت تا کوههاي هند واقع بود اطلاق مي گرديد. و به اين ترتيب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوري به استثناي سيستان و قهستان در جنوب شامل مي شد.

حدود خارجي خراسان، در آسياي وسطي بيابان چين و پامير، و از سمت هند، جبال هندوکش بود. ولي بعدها اين حدود هم دقيقتر و هم کوچکتر گرديد، تا آنجا که مي توان گفت: خراسان که يکي از ايالات ايران در قرون وسطي بود از سمت شمال خاوري از رود جيحون به آن طرف را شامل نمي شد، ولي همچنان تمام ارتفاعات ماوراء «هرات» که اکنون قسمت شمال باختري افغانستان است، دربرداشت. مع الوصف: بلادي که در منطقه ي علياي رود جيحون، يعني: در ناحيه ي «پامير» واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطي جزء خراسان، يعني: داخل در حدود آن ايالت محسوب مي شدند.

ايالت خراسان در دوره ي اعراب، يعني: در قرون وسطي، به چهار قسمت، يعني چهار ربع تقسيم مي گرديد، و هر ربع به نام يکي از چهار شهر بزرگي که در زمانهاي مختلف کرسي آن ربع يا کرسي تمام ايالت محسوب مي شد واقع گرديدند که اين چهار شهر بزرگ عبارت بودند از: نيشابور، و مرو، و هرات، و بلخ.

پس از فتوحات اول اسلامي، کرسي ايالت خراسان، مرو و بلخ بود. ولي بعدها امراء سلسله ي طاهريان، مرکز فرمانروائي خود را به ناحيه ي باختر برده و نيشابور را که شهر مهمي در غربي ترين قسمتهاي چهارگانه بود مرکز امارت خويش قرار دادند.

آنچه در فوق گذشت وضع خراسان به گذشته بوده است. و اما پس از جنگ «هرات» به سال 1249 هجري قمري، خراسان به دو قسمت تجزيه شد. قسمتي که در مغرب «هريرود» واقع بود جزء ايران، و قسمت ديگري به افغانستان ضميمه گرديد.



[ صفحه 166]



ناگفته نماند که علاوه بر آنچه در بالا درباره ي خراسان گفته شد، در پاورقي کتاب لغتنامه نيز در همان صفحه، پس از آنکه مي گويد: منظور از خراسان، مشرق است، اين چند بيت شعر را نيز در تفسير و تبيين کلمه ي خراسان آورده است.



خوشا جايا بر و بوم خراسان

در و باش و جهان را ميخور آسان



زبان پهلوي هر کو شناسد

خراسان آن بود کز وي خور آمد



خور آسان را بود معني خور آيان

کجا از وي خور آيد، سوي ايران



آنگاه پس از نقل اين اشعار، باز هم نوشته است:

«خراسان، تفسيره، المشرق».

يعني: خراسان، به معني مشرق زمين است. [4] .


پاورقي

[1] جغرافياي کامل جهان ص 123.

[2] معجم البلدان ج 2، ص 353 ماده (خراسان) ط - بيروت.

[3] معجم البلدان ج 2، ص 353، ماده (خراسان) ط- بيروت.

[4] لغتنامه ي دهخدا، ماده ي «خراسان» به نقل از: برهان قاطع، فرهنگ جهانگيري، تاريخ گزيده، سرزمينهاي خلافت شرقي، معجم البلدان و مفاتيح العلوم خوارزمي.