بازگشت

پيدايش دو گروه مختلف قبل از ظهور


همانگونه که در ابتدا حديث ملاحظه فرموديد، نخست مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام به برخي از علائم قيام حضرت مهدي عليه السلام اشاره نموده و سپس به پيدايش دو گروه مختلف، در دو سرزمين جداگانه که از نظر فکر و انديشه با هم تباين کلي دارند خبر داده است.

گروه اول، کساني هستند که در «سواد کوفه» يعني: در عراق پيدا مي شوند و سرکرده ي آنها مردي سياه چهره و سياه دل و بي دين و ناپاک است که در دامن مادراني بدکار و زناکار بزرگ شده و از بدترين نسلهاست و مردم را به جنگ يکي از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام (که البته نام او در حديث مذکور با صراحت ذکر نشده) دعوت مي کند و او با اتباع و ياران و پيروان خود، و حزب و دار و دسته اش (چنانکه حديث مي گويد) براي جباران زمين فتنه انگيزند و آلت دست بيگانگان و دست نشانده ي اجانب مي باشند که تمام فتنه ها و آشوبها و جنگ و خونريزيها و فشارهائي که از طرف بيگانگان بر امت مسلمان تحميل مي شود به وسيله ي اين گروه انجام مي پذيرد.

و گروه دوم: کساني هستند که در ايران پيدا مي شوند، و اينان مردماني مؤمن متدين و خداپرستند که به دين و مذهب پناه برده و اجبارا به جنگ کشيده مي شوند و بزرگشان هم مردي است که: (نام او نام پيغمبري) است و اين جمعيت به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام فقراء و تهيدستان شيعه ي علي عليه السلام مي باشند که با عزمي راسخ، و دلي سرشار از عشق و علاقه ي به (الله) ولي با کراهت و عدم تمايل به جنگ با اعتماد به نفس و قلبي مملو از ايمان مردانه مي جنگند و در اين جنگ پيروز مي شوند، و رسوائي و شکست از آن دشمنان آنهاست.با اين توضيح، با توجه به اينکه حضرت امير عليه السلام در ابتداء حديث، پيدايش اين دو گروه را از علائم قيام (قائم آل محمد صلي الله عليه و آله) دانسته است جاي شک نيست که کسي با



[ صفحه 445]



خود خيال کند و بگويد: اين حديث، و اينگونه وقايع و حوادث، مربوط به دوران حکومت جائرانه ي «بني العباس» و انقراض سلطنت آنهاست، چه آنکه: اولا- حوادث گذشته، و رويدادهايي که در زمان خلافت بني العباس و دوران انقراض خلافت آنان روي داده است مطابق روايات وارده ي از معصومين عليهم السلام از علائم ظهور است نه از علائم قيام و حال آنکه در اين حديث مي بينيم: اميرالمؤمنين عليهم السلام فرموده است: «قائم عليه السلام قيام نمي کند تا اينکه چشم دنيا شکافته شده و اوضاعش پريشان و آشفته گردد، و گروهي که از دين و ايمان بهره اي ندارند در سرزمين (عراق) پيدا شوند».

و ثانيا- از اين مطلب که بگذريم (چنانکه در بخش اول کتاب گفتيم) در بسياري از اخبار اهل بيت عليهم السلام که در مورد قيام حضرت مهدي عليه السلام آمده است رواياتي وجود دارد که دولت بني العباس پس از انقراض، بار ديگر تجديد مي شود و آنها بوسيله ي (هاشمي خراساني) و (سفياني) نيست و نابود مي گردند. و اينک براي اثبات اين مطلب به سه حديث که در اين زمينه آمده است اشاره مي کنيم.

1- جابر گويد: حضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود: در پايان حکومت بني عباس خود را حفظ کنيد (و يا متوقع فرج باشيد) زيرا بني عباس شيعيان ما را خواهند گزيد، در پايان حکومت آنها علامتهائي هست که از شعله هاي آتش گدازنده تر است. [1] .

2- علي بن ابي حمزه گويد: در فاصله ي بين مکه و مدينه، رفيق راه موسي بن جعفر عليه السلام بودم، روزي که به من فرمود: اي علي بن حمزه! اگر همه آسمانها و زمين بر بني عباس خروج کنند، زمين از خون همه ي آنها سيراب مي شود، تا اينکه «سفياني» خروج کند من به حضرتش عرض کردم: آقاي من کار سفياني از حتميات است؟ فرمود: آري، سپس اندکي سر بزير افکند و آنگاه سر برداشت و فرمود: حکومت بني عباس (همه اش) حيله و نيرنگ است. آنچنان از ميان مي رود تا آنجا که مي گويند چيزي از آن باقي نمانده است، و سپس نوسازي مي شود تا آنجا گفته مي شود چيزي بر آن نگذشته است. [2] .

3- حسن بن جهم مي گويد: به حضرت امام رضا عليه السلام، عرض کردم خداوند حال شما



[ صفحه 446]



را به صلاح گردان د، آنان مي گويند: ((يعني مخالفين) سفياني در حالي قيام مي کند که بساط سلطنت بني عباس برچيده شده باشد حضرت فرمود: آنها دروغ مي گويند «سفياني» در حالي قيام مي کند که هنوز سلطنت «بني عباس» پابرجاست). [3] .

تذکر:

ظاهرا مقصود از «بني عباس» در اينگونه احاديث حکومتهاي جور و دولتهاي جابر و ستمکاري است که در «عراق» و بغداد حکومت مي کنند و بر جان و مال و نواميس مردم مسلمان عراق تسلط دارند و احتمال هم مي رود چنانکه سابقا گفتيم سفياني متعدد باشد و يا آنکه در واقع مقصود حديث از نوسازي حکومت بني العباس، همان تجديد دولت آنها در عراق و بغداد بوده، و با خروج سفياني و حمله ي به بغداد و هجوم خراساني به «عراق» اين طايفه، نابود گردند.

يک نکته ي مهم:

در اينجا نکته اي درباره ي نام فرمانرواي «ايرانيان» به نظر مي رسد که تذکر آن لازم است و آن نکته اين است که: عبارت متن عربي حديث در کتاب «بحارالانوار» تأليف مرحوم علامه ي مجلسي (ره) در جلد 52 صفحه ي 227-226 طبع جديد، که در سال 1398 هجري قمري بچاپ رسيده چنين است (يقدمهم رجل من همدان، اسمه (علي) اسم النبي صلي الله عليه و آله).

يعني: بزرگشان مردي است از «همدان» همنام با پيغمبر صلي الله عليه و آله که در اين صورت مفهوم اين جمله، اين مي شود که: نام فرمانرواي (ايرانيان) که رهبري جنگ را به عهده دارد و سپاهيان را از «ايران» عليه دشمن، هدايت مي کند، نامش، نام پيغمبر اسلام است در صورتي که چنين نيست.

زيرا: آنچه از بيشتر روايات وارده، درباره ي رهبر نهضت و قائد عظيم انقلابي اين کشور مستفاد مي شود اين است که: نام او نام پيغمبري است. و گويا مصحح کتاب



[ صفحه 447]



(بحارالانوار) چون در اين روايت به کلمه ي (النبي) برخورد نموده اند، گمان کرده اند که مراد از جمله ي (اسمه علي اسم النبي) يعني: نام او همنام با پيغمبر است، مقصود، نام پيغمبر اسلام است، و لذا در کنار کلمه ي (النبي) يک کلمه ي «ص» گذارده اند. در حالي که شواهدي در دست است که نشان مي دهند در نسخه هاي چاپي قديم کتاب «بحار» گويا کلمه ي «ص» وجود نداشته است. دليل اين گفتار آن است که: درکتاب «بشارةالاسلام» تأليف مرحوم کاظمي که در حدود 69 سال پيش نوشته شده و حديث مذکور را بتمامه، از کتاب «بحارالانوار» نقل نموده، تنها به ذکر جمله ي (اسمه علي اسم النبي) اکتفا نموده و در کنار کلمه ي «النبي» کلمه ي «ص» که منظور از آن صلي الله عليه و آله باشد، وجود ندارد. [4] .

مؤيد ديگر:

ضمنا ناگفته نماند که عين حديث سابق الذکر را، دانشمند محترم جناب ثقه ي المحدثين، آقاي شيخ ذبيح الله محلاتي در کتاب «اخبار غيبيه» يا «کشف المغيبات» که در سال 1335 هجري شمسي به چاپ رسيده است در صفحه ي 254 از کتاب «بحارالانوار» بطور خلاصه نقل نموده و عبارت عربي حديث را درباره ي فرمانرواي، «ايرانيان» اينگونه به فارسي ترجمه نموده است.

«بزرگشان مردي است از اهل همدان، مستوي الخلقه خوش خلق، رنگش تر و تازه، مژگانش بسيار، گردنش پهن، مويش کم، بيخ دندانش از هم جدا، چون سوار شود به بدري ماند که از زير ابر ديده شود، «نامش نام پيغمبري است» منعوت و موصوف، لشکرش جمعي باشند بهترين جماعات در تصديق دين خدا و خضوع و خشوع، بر دشمنان ظفر يابند و آنها را هلاک نمايند». [5] .

بنابراين اگر ما بخواهيم فاصله ي زماني بين اين ترجمه و چاپ جديد «بحارالانوار» را بدقت ارزيابي کنيم، درست در حدود 21 سال فاصله خواهد بود و از اينجا فهميده مي شود که در چاپهاي قديم و قبلي «بحارالانوار» که با دقت و بررسي علامه ي مجلسي -عليه الرحمه- و غور و نکته سنجيهاي وي در اخبار و آثار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام



[ صفحه 448]



و با در دست داشتن نسخه هاي کتابهاي متعدد و گوناگون صورت گرفته است، در کنار کلمه ي (النبي) صلي الله عليه و آله وجود نداشته است.

و بهمين لحاظ هم بوده است که صاحب کتاب «اخبار غيبيه» همانگونه که ملاحظه فرموديد: اسمه (علي) اسم النبي را که در نسخه ي قديم بحار بوده است بعنوان «نامش، نام پيغمبري است» ترجمه نموده اند.

اما افراد ديگري که حديث مورد بحث را به مناسبتي در کتابهاي خود آورده و يا احيانا برخي از کتب حديث را ترجمه کرده اند، از اين نکته ي بسيار دقيق و مهم، غفلت ورزيده و بدون توجه (البته بدون اينکه کوچکترين مسامحه و قصوري در ترجمه ي حديث روا داشته باشند) جمله ي، اسمه علي اسم النبي را اينگونه ترجمه کرده اند که نام وي، نام پيغمبر است.

و ظاهرا علت اينگونه ترجمه ها، اختلاف الفاظ روايات در کتابها بوده است. و لذا برخي از نويسندگان جمله ي عربي (اسمه علي اسم النبي) را به اين صورت ترجمه کرده اند که: (بزرگشان مردي است از اهل همدان، اسم وي با اسم پيغمبر صلي الله عليه و آله) و خيلي سهل و آسان بدون اينکه تحقيقي در اين باره انجام دهند از اين مطلب مهم و پراهميت گذشته اند.

ولي بهرحال، ظاهرا حقيقت همان است که ما گفتيم و جمله ي (اسمه علي اسم النبي) در نسخه هاي پيشين «بحار» بدون ذکر کلمه ي «ص» بوده است، و از اينرو به نظر قاصر نويسنده ي اين سطور، ترجمه دانشمند محترم آقاي محلاتي است از هر جهت قابل تقدير و از همه ترجمه هاي ديگر بهتر و صحيح تر و عميقتر است زيرا:

اولا- همانگونه که قبلا اشاره کرديم، روايت ابوبصير از امام صادق عليه السلام دلالت دارد که سيد بزرگواري پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام، حکومت مي کند و مردم را متوجه تقوا و پرهيزکاري مي نمايد.

و ثانيا- جمله ي: اسمه علي اسم النبي، ظاهرا اشاره به نام همان سيد است. و لذاست که اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: لشکرش بهترين جمعيتهايي هستند که بدين خدا متدين گشته و به آن تقرب جسته اند.

و ثالثا- اينکه: هيچ مانعي ندارد که سيد مزبور، اصالتا از موقعي که آباء و اجداد



[ صفحه 449]



گرامش به ايران آمده اند از همدان و پرورش يافته ي آن محيط بوده و يا اينکه ارتش و سپاه و لشکر را از همان منطقه تجهيز کرده و انقلابيون را از همان غرب کشور براي جنگ با دشمن اعزام کند.

و جالب اينکه: آنچه در حديث آمده است، يقدمهم رجل من همدان است يعني: آن کس که جنگجويان متدين و تهيدستان شيعه ي علي عليه السلام را در جنگ رهبري مي نمايد از اين منطقه آنها را به جنگ با دشمن گسيل مي دارد نه اينکه اهل همدان باشد و بطوري که ملاحظه فرموديد کلمه ي (اهل) در روايت نيامده است بلکه آنچه در روايت ذکر شده عبارت «رجل من همدان» است. و اين عبارت ابهام دارد. و معلوم نيست که آيا او اهل همدان است يا اينکه جنگ و سپاهيان را از انجا هدايت مي کند.

ولي از جمله ي ديگر حديث، که حضرت فرموده است: (واي بر پيروان فرزندان عباس از جنگي که در فاصله ي بين نهاوند و دينور، روي مي دهد) چنين استفاده مي شود که سرکوبي نهائي دشمن از منطقه ي غرب کشور صورت خواهد گرفت. و البته خداوند داناتر و آگاه تر است.

بهر صورت، نتيجه اي که از مجموع گفتار گذشته به دست مي آيد اين است که: آن کس که در اين جنگ پيروز و غالب، و برنده و فاتح است، و دشمنان ايران و متجاوزان به کشور را نيست و نابود مي کند و آنان را بروز سياه مي نشاند، هر کس که باشد مطابق تحقيقاتي که به عمل آمد نامش نام پيغمبري است. و مردي است بسيار شجاع، نيرومند با ايمان، ثابت قدم جليل القدر، رفيع المنزله و سابقه دار که در بين مردم شهرت و محبوبيت فراوان دارد، و همه ي اينها نکات مثبتي است که ازکلمه ي (يقدمهم) يعني: آنها را رهبري مي کند استفاده مي شود.

چه آنکه کلمه ي (قدم) که (يقدم) فعل مضارع از آن مشتق شده است گاهي به معني (سابقه) است چنانکه گفته مي شود (لفلان قدم في الاسلام، او قدم في الحرب) يعني فلان کس در اسلام يا در جنگ سابقه دارد.

و گاهي بمعني مقام و منزلت است، چنانکه در آيه ي شريفه: (و بشر الذين آمنوا ان



[ صفحه 450]



لهم قدم صدق عند ربهم) [6] يعني: و بشارت ده کساني را که ايمان آورده اند که در نزد پروردگار خود منزلتي صادقانه دارند، همين معنا مراد است. و مقصود از (قدم صدق) مقام ارجمند واقعي، و پاداش حقيقي است.

و گاهي هم به معناي «پيشوا» و رهبر است. چنانکه در روايات متعددي که در تفاسير شيعه و سني در ذيل آيه ي شريفه ي (و بشر الذين آمنوا) وارده شده، و قدم صدق را به شخص پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و يا ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام تفسير نموده، و مؤيد همين معنا است. [7] .

کوتاه سخن آنکه، اگر ما بخواهيم واقعيات را بپذيريم، و در صدد بهانه جوئي و اشکال تراشي نباشيم، و با حقايق مسلم، عناد و لجاجت نداشته باشيم و به دنبال تضعيف اين روايت يا رد آن حديث نباشيم و راه را بر خود نبنديم، مسلم است که جمله ي (اسمه علي اسم النبي) در حديث فوق الذکر اشاره به نام يک شخصيت بزرگ سياسي اجتماعي و ديني است که او رهبري تهيدستان شيعه ي علي عليه السلام را به عهده دارد و در نتيجه، دشمن را به شکست مي کشاند و جز خواري و سرشکستگي چيزي براي آنان باقي نمي گذارد.

البته ناگفته نماند که جمله ي: «اسمه علي اسم النبي» که در متن عربي حديث آمده، و معناي آن اين است که: (نامش نام پيغمبري است، و يا اينکه: نامش همنام با پيامبر صلي الله عليه و آله است)، اندکي ابهام دارد.

پس اگر عبارت اول درست باشد، ظاهرش آن است که آن جمله به نام و نشان «سيدحسيني» نخستين رهبر زمينه ساز، اشاره دارد. و اگر عبارت دوم صحيح باشد معنايش آن است که جمله ي مزبور، به نام «سيدحسني» يعني همان سيدحسني معروف، و يا نام واقعي فرمانده سپاه او که «شعيب بن صالح» خوانده مي شود، اشاره دارد. زيرا چنانکه از بعضي روايات استفاده مي شود نام «سيدحسني» و يا نام فرمانده سپاه او «محمد» مي باشد. و العلم عندالله.



[ صفحه 451]




پاورقي

[1] اعلام الوري ص 456 چاپ اسلاميه، طبع سوم.

[2] غيبت نعماني ص 302.

[3] غيبت نعماني، ص 303 ح 11.

[4] براي اطمينان بيشتر به کتاب «بشارةالاسلام» ص 38 طبع مؤسسه اهل بيت مراجعه فرمائيد.

[5] اخبار غيبيه يا کشف المغيبات ص 254 چاپ سال 1335 هجري شمسي.

[6] آيه ي 2- سوره ي يونس.

[7] براي اطلاع بيشتر دراين مورد به کتب لغت مانند- مجمع البحرين لسان العرب نهاية ابن اثير، ماده ي (قدم) برهان ج 2 ص 177 و تفسير فزطبي ج 8 ص 306 طبع مصر مراجعه فرمائيد.