بازگشت

ماوراء النهر


اما اگر مقصود حديث از «وراءالنهر» (ماوراءالنهر) باشد، باز هم آنچه را که درباره ي موقعيت جغرافيايي عراق متذکر شديم نسبت به «ماوراءالنهر» نيز صادق است زيرا: ماوراءالنهر، در لسان اخبار و روايات و تاريخ عبارت از: سرزمين خراسان و مناطق اطراف و دور و بر آنست. که در نتيجه باز هم منظور و مقصود روايت از اين سرزمين همان حدود جغرافيايي منطقه ي خراسان وسرزمين فارس، و بالاخره مراد از آن کشور همسايه ي عراق، يعني: سرزمين ايران است و اين مطلب از نظر مشخصات جغرافيايي، و تقسيمات اقليمي قديم که پيشينيان، کليه ي خشکيهاي عالم را به هفت قسمت تقسيم نموده و هر قسمت را بنام «اقليم» نام نهاده اند، ثابت و مسلست.

ياقوت حموي، در کتاب معروف خود بنام «معجم البلدان» درباره (ماوراءالنهر) چنين



[ صفحه 411]



مي نويسد:

مقصود از: ماوراءالنهر، عبارت از آن مناطقي است که در پشت نهر «جيحون» قرار گرفته و آن در سرزمين خراسان واقع شده است.

سپس وي در توضيح کلمه ي (ماوراءالنهر) چنين مي نويسد:

مناطقي که در سمت شرقي رود «جيحون» قرار گرفته، بلاد (هياطله) نام دارد که در دوران اسلام آنرا «ماوراءالنهر» ناميده اند، و مناطقي که در طرف غربي اين رودخانه واقع شده سرزمين خراسان و ولايت خوارزم است. که البته «خوارزم» جزء خراسان نيست بلکه خود يک منطقه ي جداگانه اي است. [1] .

مؤلف کتاب «مجمع البحرين» نيز در ماده ي (جوح) درباره ي رود «جيحون» چنين مي نويسد:

«رود جيحون، بنابر آنچه گفته شده، رودخانه اي است که در پشت (خراسان) قرار دارد. اين رودخانه از قسمت شرقي (بلخ) از منطقه اي از نواحي بلاد ترک، سرچشمه مي گيرد و بسوي غرب رهسپار مي شود، و از سرزمين خراسان عبور مي کند، و سپس از سرزمين «خوارزم» خارج شده و از آنجا مي گذرد تا اينکه در نتيجه، بدرياچه ي خوارزم بنام «آرال» مي ريزد». [2] .

نتيجه اي که از اين توضيحات در مورد کلمه ي (وراءنهر) بدست مي آيد اين است که:بهر حال: مقصود از اين کلمه هر چه باشد: حدود جغرافيائي منطقه ي قيام آن دليرمرد آزاده، و انسان پرتلاش و جهادگري که زمينه ساز حکومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام است، خواه ناخواه از پشت نهر دجله از سمت شرق، يعني: بلاد فارس، و سرزمين (ماوراءالنهر) است که در هر صورت مقصود از آن، سرزمين خراسان و در نهايت کشور اسلامي ايران است.

ضمنا بايد توجه داشت: اينکه ما گفتيم مقصود از (ماوراءالنهر) خراسان، و در نتيجه منظور از آن کشور اسلامي ايران است، بدين لحاظ است که: گرچه در بسياري از روايات نام خراسان به چشم مي خورد اما در عين حال: چنانکه قبلا هم بطور مفصل در



[ صفحه 412]



اين باره سخن گفته ايم مقصود از روايات از ذکر نام خراسان خود خراسان معهود فعلي نيست، بلکه هدف از کلمه ي «خراسان» کشور ايران است.

و چنانکه در حديث بعدي و ساير احاديث ديگري که بعدا خواهد آمد، ملاحظه خواهيد فرمود، بخوبي متوجه خواهيد شد که مراد روايات از خراسان نفس خراسان مشهور نيست، و بالاخره تصديق خواهيد شد که مراد مآلا در برخي از روايات تقريبا به اين مطلب تصريح شده که قيام قيام کننده از خود خراسان، يعني: همان شهر مقدس معهود نخواهد بود.

در هر صورت چنانچه شما خواننده ي عزيز با ما همراهي کنيد و مطالب اين بخش را با دقت مورد مطالعه قرار دهيد بروشني خواهيد دريافت که فريادگر انقلابي و يکه تاز ميدان نبرد و درهم شکننده ي لشکريان سفياني در واقع همان (سيدحسني) معروفي است که قيام او از طرف قزوين و طالقان و ديلم است، و هرگز قيام او از خراسان و شهر مشهد مقدس نيست و اين چيزي است که روايات آينده بدان گواهي خواهند داد.

اما حارث:

حارث: در لغت عرب به کسي گفته مي شود که زمين را آباد کند و آن را براي زراعت و کشاورزي آماده و مهيا سازد.

راغب اصفهاني در کتاب «مفردات» در شرح، و معناي کلمه ي (حرث) که لفظ (حارث) از آن گرفته شده است چنين مي گويد:

(حرث) بمعناي پاشاندن بذر در زمين، و آباد کردن آن براي کشت و زرع است. وي پس از آنکه آيه اي از قرآن را بعنوان مثال و شاهد ذکر مي کند، چنين مي گويد: از معني (حرث) آباد کردن و ساختن نيز که در نتيجه ي زراعت حاصل مي شود تصور شده است.

سپس وي به سخنان خود چنين ادامه مي دهد: در روايت آمده است (أصدق الأسماء الحارث) يعني با حقيقت ترين نامها که دروغ در آن راه ندارد نام زراع و کشاورز است.

و نيز مي گويد: روايت شده «احرث في دنياک لاخرتک» يعني: در دنيا براي آخرتت زراعت کن، آنگاه اين دانشمند چنين نتيجه گيري مي کند که: (بنابراين از تصور معني آباد کردن در مورد معني کلمه ي (حرث) انجام عمل نيک، و کار شايسته در دنيا براي آخرت



[ صفحه 413]



تصور ديگري است که آن تصور، تشويق نمودن و وادار ساختن، براي عمران و آبادي زمين در اثر زراعت است) [3] .

روي اين بيان، نتيجه اي که از معناي کلمه ي (حرث) و (حارث) بدست مي آيد اين است که: کلمه ي (حارث) در حديث سابق الذکر، در حقيقت اسم نيست و بيشتر از هر چيز جنبه ي وصفي دارد و لقبي بيشتر محسوب نمي شود.

و از اينجا فهميده مي شود که اطلاق لفظ و کلمه ي «حارث» در حديث مذکور بر شخص نامعين و ناشناخته اي که از پشت رود دجله، و از طرف شرق، قيام مي نمايد، در حقيقت کنايه از وجود يک شخص زحمتکش، و انسان جهادگر، و مرد خدمتگذار وارسته اي است که علاوه بر تحمل رنجها و سختيها و مشقتها و ناراحتيهاي فراوان در دوران زندگي؛ و صرف عمر گرانمايه ي خود در راه جهاد در راه خدا و عمران و آبادي کشور در طول دوران زمامداري، زمينه ساز حکومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام نيز خواهد بود.

و اما منصور:

اين اسم هم مانند لفظ (حارث) بر نام شخص معيني که نام وي «منصور» باشد دلالت نمي کند، بلکه تنها چيزي که از اين لفظ فهميده مي شود اين است که: کلمه ي «منصور» يعني: انسان پيروز، صفتي از اوصاف شخصي را بيان مي کند که او معمولا در جنگها فاتح و غالب و پيروز است.

و اين صفت پيروزي در جنگ، بطوري که از بسياري روايات فهميده مي شود، غالبا مربوط به شخصي بنام «شعيب بن صالح» است که وي فرمانده سپاه، و سردار لشکريان پيروزمند «سيدحسني» مي باشد، که البته (شعيب بن صالح) ظاهرا نام رمزي اين دليرمرد صحنه ي پيکار است، و کسي هم بحسب ظاهر او را نمي شناسد و او فرد گمنامي است که پس از ظهور مبارک حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء شناخت خواهد شد همچنانکه وجود ذيجود «سيدحسني» براي خيلي از مردم ناشناخته خواهد ماند تا



[ صفحه 414]



زماني که همه چيز آفتابي گردد و حق از باطل شناخته شود.

در هر حال به حسب ظاهر و العلم عندالله (منصور) لقب شعيب بن صالح است و شعيب هم، بنابر آنچه از برخي روايات استفاده مي شود سيدي هاشمي است که پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرماندهي سپاه «سيدحسني» را بعهده دارد، و يا اينکه از فرماندهان رده ي بالاي لشکر و سپاه در طول دوران جنگ است و بعد از ظهور پرچمدار حضرت، و فرمانده لشکريان آن جناب (رزقنا الله رؤية جماله الشريف) خواهد بود.

از آنچه تا بدينجا درباره ي لفظ «حارث» و کلمه ي «منصور» گفته شد مي توان چنين نتيجه گيري کرد که: اين دو اسم، يعني: حارث و منصور، در حديث ياد شده کنايه از او شخصيت بزرگ سياسي انقلابي و دو انسان شجاع و متهور است که يکي از آنها همان «سيدحسني خراساني» و ديگري فرمانده سپاهيان پيروزمند و دشمن شکن او، يعني: شعيب بن صالح است.

2- در حديثي که از پيامبر عظيم الشأن اسلام درباره ي فتنه و آشوبهاي آخرالزمان رسيده، و در کتب حديث ثبت گرديده است چنين آمده است:

«من حديث أبي الحسن الربعي المالکي يسند الي رسول الله صلي الله عليه و آله قال: اذا وقعت الملاحم، بعث الله رجلا من الموالي، أکرم العرب فرسانا و أجودهم سلاحا يؤيد الله بهم الدين، فان قتل الخليفة في العراق، الرجل المربوع القامه، کث اللحية، أشقر الشعر، براق الثنايا، فويل لأهل العراق من أتباعه المراق، ثم يخرج المهدي منا أهل البيت، يملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلما و جورا». [4] .

(پيغمبر گرامي اسلام فرمود: زماني که جنگهاي سخت و خونيني (که در آن کشته هاي فراوان باشد) در گرفت، خداوند مردي از «ايرانيان» را خواهد برانگيخت که از نظر اصل و نسب گرامي ترين عرب، و از نظر سلاح (ابزار و آلات جنگي و اسلحه ي لشکريان) از همه ي «اعراب» برتر و بهتر و نيکوتر است و خداوند بوسيله ي «موالي» يعني: ايرانيان، دين را تأييد خواهد نمود.

پس در آن هنگام که حکمران عراق، يعني: فرمانرواي اين کشور، در آن



[ صفحه 415]



سرزمين، آن مرد متوسطالقامه (و ميان قدي) را که داراي ريش و محاسني انبوه، و موئي سرخ و سفيد، (و يا سرخ متمايل به زردي و دندانهائي سفيد و براق است به قتل رسانيد، واي بر اهل عراق «و مردمي که در اين کشور زندگي مي کنند» از ظلم و ستم بي حدي که از پيروان بي دين، و اتباع از خدا بي خبر آن حاکم ظالم بر آنها خواهد رفت، آنگاه پس از آن، مهدي ما اهل بيت آشکار خواهد شد و سراسر روي زمين را همچنانکه پر از ظلم و جور شده، از عدل و داد پر خواهد کرد).

کلمه ي ملاحم در متن عربي حديث، جمع (ملحمه)و در لغت عرب عبارت از جنگ بسيار سخت و خونيني است که در آن کشتار زياد واقع شود و کلمه ي «موالي» جمع «مولي» است. و چنانکه قبلا هم درباره ي اين کلمه بطور مفصل صحبت کرده ايم کلمه اي است که در لغت عرب معاني متعددي دارد تا آنجا که مرحوم علامه اميني- عليه الرحمه- در کتاب پرارج الغدير براي کلمه ي (مولي) 27 معني ذکر فرموده است. [5] .

و ابن اثير در کتاب «النهايه» في غريب الحديث و الاثر، درباره ي کلمه ي (مولي) چنين مي نويسد: «و قد تکرر ذکر المولي في الحديث و هو اسم يقع علي جماعة کثيرة» يعني ذکر کلمه ي «مولي» در حديث مکرر آمده است و اين کلمه اسمي است که بر جماعت بسياري اطلاق مي شود.

سپس ابن اثير در دنباله سخن خود چنين مي گويد: «و اين کلمه ي (مولي) معاني گوناگوني دارد که از جمله ي آنها: «مولي» بمعني خداوند، و مالک، و آقا، و آزادکننده ي برده، و ياور، و محب، و تابع و همسايه، و پسرعمو، و هم پيمان، و داماد، و عبد، و همچنين بمعني بنده، و برده اي که از قيد بندگي آزادشده، مي باشد و بيشتر اين معاني در حديث آمده است. و از اينرو بايد براي پي بردن به معناي واقعي کلمه ي «مولي» در هر حديث معناي مناسب آنرا پيدا نمود». [6] .


پاورقي

[1] معجم البلدان، ج 5 ص 45، ط بيروت، ماده «ماوراءالنهر».

[2] مجمع البحرين ج 2، ص 348 ط نجف، ماده (جوح).

[3] مفردات راغب، ماده «حرث».

[4] بشارةالاسلام، ص 29.

[5] الغدير ج 1، ص 362.

[6] النهايه في غريب الحديث و الاثر ج 5، ص 228 ماده ي (ولي).