بازگشت

حفظ زبان از غير ياد خداوند و مانند آن


و اين کار هرچند که در هر زمان خوب و پسنديده است ولي چون انسان در زمان غيبت حضرت صاحب الزمان عليه السلام بيشتر در معرض خطر و زيان و فتنه و امتحان است، اهتمامش به اين امر مؤکَّدتر و مهم تر از ساير زمان هاست.

شيخ صدوق در کتاب کمال الدين در خبر صحيحي از جابر از مولايمان حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام روايت آورده که فرمود: زماني بر مردم فرا مي رسد که امام آگن ها از نظرشان غايب مي شود، خوشا به حال آن کساني که در آن زمان بر امر ما ثابت بمانند، کم ترين چيزي که از ثواب به آن ها مي رسد اين که خداوند جل جلاله آنان را ندا مي کند و مي فرمايد: اي بندگان و کنيزان من به سرّ من ايمان آورديد و غيب مرا باور داشتيد، پس بشارت باد شما را به نيکي و ثواب از من که شما به حق بندگان و کنيزان من هستيد، از شما مي پذيرم و شما را عفو مي کنم و گناهانتان را مي آمرزم و به سبب شما باران به بندگانم مي رسانم و بلا را از آن ها دفع مي کنم، اگر شما نبوديد عذاب خود را بر آن ها نازل مي کردم. جابر گويد: عرضه داشتم: اي زاده رسول خدا صلي الله عليه وآله بهترين کاري که مؤمن در آن زمان انجام دهد چيست؟ فرمود: حفظ زبان و خانه نشيني. [1] .

و در مجالس شيخ صدوق به سند خود از امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت آمده که رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هر کس خداي تعالي را بشناسد و تعظيمش کند دهانش را از سخن و شکمش را از غذا باز خواهد داشت، و رنج روزه و شب زنده داري را بر خود هموار خواهد ساخت، [اصحاب] گفتند: اي رسول خدا صلي الله عليه وآله پدران و مادرانمان فدايت باد، اينان اولياي خدا هستند؟ فرمود: همانا اولياي خدا ساکت ماندند پس سکوتشان انديشه بود، و چون سخن گفتند سخنشان ذکر بود، و چون نگريستند نگاهشان عبرت بود، و زبان گشودند پس نطقشان حکمت بود، و راه رفتند پس راه رفتنشان در ميان مردم برکت بود،



[ صفحه 530]



چنانچه اجل هايي که خداوند بر آنان محتوم داشته نبود ارواج آن ها از بيم عذاب و شوق ثواب در کالبدهاي شان قرار نمي گرفت. [2] .

توضيح: غالباً سکوت در حفظ زبان از سخن گفتن در جايي که انسان در معرض سخن گفتن است به کار مي رود، و صمت اعم از آن است، و نطق غالباً در مقام مخاطبه به کار مي رود، و تکلُّم اعم از آن است.

در اصول کافي در خبر صحيحي از امام ابوجعفر باقرعليه السلام آمده که فرمود: «همانا شيعيان ما لال ها هستند». [3] و در همان کتاب به سند موثَّقي از امام کاظم عليه السلام آمده که شخصي به آن حضرت عرضه داشت: مرا سفارشي بنماي، فرمود: زبانت را حفظ کن که عزيز شوي، و زمان امورت را به دست مردم مده که خوار و زبون گردي. [4] .

و در همان کتاب به سند صحيحي از امام رضاعليه السلام آمده که فرمود: از نشانه هاي فقه حِلم و علم و خاموشي است، همانا خاموشي يکي از درهاي حکمت است، همانا خاموشي محبّت مي آورد، به درستي که آن راهنماي هر خيري است. [5] .

و در خبر صحيحي از امام صادق عليه السلام آمده که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله به شخصي که به محضر آن جناب مشرَّف شده بود فرمودند: آيا تو را راهنمايي کنم به چيزي که خداوند به سبب آن تو را به بهشت بَرَد؟ عرضه داشت: آري، يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله، فرمود: از آنچه خداوند به تو داده ديگران را دستگيري کن، عرض کرد: اگر خودم به آنچه مي خواهم ببخشم نيازمند باشم چطور؟ فرمود: پس مظلوم را ياري کن، عرضه داشت: اگر از کسي که مي خواهم ياريش کنم ناتوان تر بودم چه؟ فرمود: پس کاري براي نادان کن - يعين او را راهنمايي کن - گفت: چنانچه خودم از کسي که مي خواهم راهنمائيش کنم نادان تر بودم؟ فرمود: پس زبانت را بربند جز از خير، آيا شادمان نيستي که يکي از اين صفات در تو باشد که تو را به بهشت بکشاند؟ [6] .



[ صفحه 531]



و در کافي از امام صادق عليه السلام آمده که فرمود: بنده پيوسته نيکوکار نوشته مي شود مادام که ساکت باشد، و هنگامي که سخن بگويد نيکوکار يا بدکار نوشته شود. [7] .

شيخ صدوق نيز در فقيه مانند اين حديث را از اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است. [8] و اين دو حديث و حديث پيش از آن ها و حديثي که از مجالس شيخ صدوق روايت آورديم دلالت دارند بر اين که سکوت و خاموشي به خودي خود عبادت مستحبّي است، هر چند بر امر راجحي - از قبيل تفکُّر و تقيّه و مانند اين ها - مشتمل نباشد، و روايات چندي بر اين مطلب دلالت دارند که ان شاء اللَّه تعالي آن ها را خواهيم آورد.

و مجلسي رحمه الله در دلالت حديث اخير تأمّل کرده، و در شرح فرموده امام عليه السلام: «نيکوکار نوشته مي شود...» گويد: «يا به خاطر ايمانش و يا براي سکوتش، زيرا که آن [سکوت] از اعمال صالحه و کارهاي نيک است، چنان که ناظران در اين خبر يادآور شده اند». سپس گفته: «و من مي گويم: فرض اوّل نزد من اظهر است، هرچند که بيشتر افراد به آن توجه ننموده اند چونکه آن حضرت عليه السلام فرموده: «و هنگامي که سخن بگويد نيکوکار يا بدکار نوشته شود»، زيرا که بنابر احتمال دوّم حَصْر از بين مي رود، چون ممکن است سخن مباحي بگويد که نه نيکوکار شود و نه بدکار، مگر بدکار ر مجازاً عموميّت دهيم که به طور مطلق غير نيکوکار را شامل گردد، و اين بعيد است.

اگر اشکال شود: بنابر آنچه اختيار کرديد ايراد مي گردد که هنگام گفتم سخن حرام ثواب ايمان برايش حاصل است، پس هم نيکوکار است و هم بدکار بنابراين مردّد بودن بين نيکوکار و بدکار درست نيست؟

در جواب گويم: ممکن است منظور از نيکوکار؛ نيکوکاري است که هيچ بدي نکند، چنان که ظاهر همين است، پس مقابله [بين نيکوکار و بدکار] صحيح مي باشد، اضافه بر اين که باقي بودن ثواب استمرار ايمان با وجود ارتکاب معصيت را ممنوع مي دانيم، و به عدم [إستمرار ثواب ايمان] اشاره دارد فرموده معصومين عليهم السلام: «زنا کننده در حالي که مؤمن است زنا نکند» و امثال آن که بعضي از اين احاديث گذشت، و اين بيان مي تواند يکي



[ صفحه 532]



از محلمل هاي اين اخبار باشد و يکي از علل آنچه روايت آمده که: «خواب عالِم عبادت است» يعني او در حال خواب هم در حکم عبادت است، به خاطر استمرار ثواب عمل و ايمان او و چيزي که آن را در آن حال باطل کند از او صادر نمي شود». [9] .

و اين سخن از چند جهت محل نظر و اشکال است:

اوّل: آنچه ايشان اظهر دانسته اند ظاهر نيست، و مقيَّد نمودن ثواب به اين که براي ايمان اوست دليل و شاهدي بر آن نيست، بلکه ظاهر آن است که ناظران در خبر - که بيشتر صاحب نظران هستند همچنان که خود به آن اعتراف کرده - فهميده اند، و اين که گفته: «بنابر احتمال دوّم حَصْر از بين مي رود...» خطاست، چون کسي که سخن مباحي بگويد نيز نسبت به خودش بد کرده، زيرا که سرمايه خود را ضايع نموده و آن را بدون عوض از بين برده است، چون مي تواند همين مقدار از عمرش را هم که در سخن مباح گفتن صرف مي کند، در ذکر يا دعا يا خواندن قرآن و مانند اين ها مصرف نمايد، و به سبب آن خير بسياري به دست آورد، و در اينجا اصلاً مجازي نيست، چون مخفي نيست اين که هر کسي يا نسبت به خودش نيکوکار است و يا بدکار، اوّلي کسي است که منفعتي به سوي خود جلب نمايد، و دوّمي کسي است که سودي را از خودش دور سازد.

و بدکار بر دو گونه است: يکي آن که عقوبت و صدمه اي نيز به سوي خودش بکشاند، و ديگري کسي که تنها با از دست دادن منفعت به خودش بد مي کند، و هرکدام از اني دو به خودشان بد مي کنند، زيرا شخص بيکاره که عمرش را ضايع مي کند و آن را بدون منفعت دنيوي يا اخروي تلف مي سازد از لحاظ عقل و عُرف به خودش بد کرده است، و هيچ يک از عقلا در اين باره ترديد نمي کنند.

و به آنچه ياد آورديم جهت عموميّت و حصر در فرموده خداي عز و جل: «وَالعَصْرِ - إِنَّ الإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ - إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ...». [10] معلوم مي شود، چون ظهور دارد در اين که هر فرد از افراد انسان که عمر خود را در کارهاي نيک مصرف نکند از زيانکاران است، به سبب اين که سرمايه اش را ضايع نموده، هر چند لحظه اي از



[ صفحه 533]



لحظه هاي عمرش باشد، پس در آنچه گفتيم تدبّر کن که ان شاء اللَّه تعالي فوايد بسياري دارد، و چه خوش گفته اند:



الدَّهْرُ ساوَمَنِي عُمْرِي فقلتُ لَهُ

مابِعْتُ عُمْرِيَ بالدُّنيا و ما فيها



ثمَّ اشتَراهُ بتَدْريجٍ بِلَا ثَمَنٍ

تَبَّت يَدَا صَفْقَةٍ قَدْ خابَ شارِيها



زمانه در پي خريدن عمر من برآمد، به او گفتم عمر خود را به دنيا و آنچه در آن هست نمي فروشم سپس به تدريج و کم کم آن را بدون بها خريداري نمود، بريده با دستان معامله اي که فروشنده اش زيان برده است.

مترجم اين معني را به نظم کشيده:



عمر عزيز من چون طلب کرد روزگار

گفتم فروش نيست در اين لطف کردگار



کم کم ربود عمر و بهايي به من نداد

سرمايه رفت و حسرت و اندوه برقرار



دوّم: اين که در مقام جواب اشکالي که بر خود وارد نموده گويد: «ممکن است منظور از نيکوکار...» وجهي برايش نمي شناسم، و ظاهر از روايت آن است که سکوت کننده يا متکلم به حسب عملش نيکوکار يا بدکار باشد، که اگر ساکت باشد اين عملش إحسان به خودش مي باشد، و اگر سخن مباحي بر زبان براند با اين کار به خودش بد کرده، چون ثواب سکوت را از دست داده است، و چنانچه سخن حرامي بگويد با اين عمل از دو جهت به خودش بدي کرده، يکي از دست دادن منفعت سکوت، و ديگر: استحقاق عقوبت يافتن به سبب سخن گفتن به حرام.

سوم: اينگه گويد: «اضافه بر اين که باقي بودن ثواب استمرار ايمان با وجود ارتکاب معصيت را ممنوع مي دانيم» اشتباه روشني است، زيرا که با عدل الهي سازگار نيست، چون بدون ترديد - به مقتضاي دلايل محکمي که در جاي خود بيان گرديده - ايمان عبارت است از اعتقاد و إقرار و از اين دو ترکيب مي يابد.

و امّا اعمال: در تحقُّق يافتن اصل ايمان مدخليّتي ندارند، هرچند که در کمال يافتن آن دخال دارند، پس چنانچه فرض شود که مؤمنِ زناکار در حال زنا کردن بميرد، قطعاً در آتش جهنم تا ابد نخواهد ماند، هر چند که به خاطر کارش - در صورتي که شفاعت به او



[ صفحه 534]



نرسد - عِقاب مي گردد، و در نظر فرقه اماميّه شبهه اي در اين نيست که ايمان سبب داخل شدن به بهشت مي باشد. و مقتضاي سخن اين فاضل آن است که چنين شخصي تا ابد در جهنم بيفتد، و من نمي دانم اين سخن چگونه از اين فاضل دانشمند صدور يافته! ولي بسا که اسب اصيل هم لغزشي يابد، و شمشير تيز چيزي را نبُرد و معصوم کسي است که خداي تعالي او را مصون بدارد.

چهارم: اين که گفته: «و به عدم [استمرار ثواب ايمان] اشاره دارد فرموده معصومين عليهم السلام: (زنا کننده در حالي که مؤمن است زنا نکند)». نيز سخن نادرست و ادعاي بدون دليل است، و حق اين است که ايمان به حسب کمال مراتب و درجات متفاوت و مختلفي دارد، چنان که از روايات بسياري اين معني استفاده مي شود، و مؤمن کامل کسي است که عملش گفتارش را تصديق کند، و بدون شک گناهکار در حال معصيت عملش برخلاف اعتقاد و گفتارش مي باشد، و از اين جهت نقصان و کمبودي در ايمانش داخل مي شود، ولي اصل ايمان محقَّق و در او موجود است، زيرا که ايمان - چنان که دانستي - اعتقاد و اقرار است، و تا وقتي که اعتقاد و اقرار آن شخص باقي است ثواب ايمان نيز ثابت است، و به آنچه ياد کرديم بسياري از روايات و دعاهايي که از امامان عليهم السلام روايت شده اند راهنما است، از جمله فرموده امام عليه السلام در يکي از دعاها: اَللَّهُمَّ إنْ عَصَيتُکَ فِي أشْياءَ أمَرْتَنِي بِها وَأشْياءَ نَهَيْتَنِي عَنْها فَإنّي قَدْ أطَعْتُکَ فِي أحَبِّ الأَشْياءِ إلَيکَ وَهُوَ الإيمانُ بِکَ مَنّاً مِنْکَ بِهِ عَلَيَّ لَا مَنّاً بِهر مِنِّي عَلَيْکَ...؛ بار خدايا چنانچه من نسبت به بعضي از کارها که امر فرموده اي انجام دهم، و بعضي از کارها که نهي کرده اي تا انجام ندهم [اگر در اين کارها] تو را معصيت و نافرماني نموده ام، پس همانا من در محبوب ترين چيزها نزد تو که ايمان به تو است اطاعتت نموده ام در حالي که آن ايمان را هم تو بر من منّت نهادي نه اين که من بر تو منّتي داشته باشم....

پنجم: اين که گفته: «و اين بيان مي تواند يکي از محمل هاي اين اخبار باشد و يکي از علل آنچه روايت آمده که: (خواب عالِم عبادت است)...» نيز تأويل بدون دليل است، بلکه اولي آن است که فرموده معصومين عليهم السلام: «خوابِ عالِم عبادت است» و مانند آن را بر ظاهرشان باقي بگذاريم، و به تکلّف و تأويلي در اين مورد نياز نداريم، زيرا که تحصيل علوم شرعي



[ صفحه 535]



که خداوند به آن ها فرا خوانده است ثواب هاي بسيار و فوايد زيادي دارد، از جمله اين که: خداي تعالي به خوابيدنش هم ثواب عبادت را مي دهد، و حکمتش آن است که طالبِ علم خودش را در راه تحصيل رضاي خداوند به زحمت افکنده، و راحتي را از جانش سلب نموده تا بندگان خدا را هدايت نمايد، پس خداي عز و جل به او پاداش داده به اين که در عوض خوابش که راحت جان و آرامش بدنش در آن است ثواب عبادت را عنايت فرموده که عبارت است از به کار بردن بدن در سختي اطاعت، پس با هر خواب تازه اي که براي عالِم پيش مي آيد ثواب ديگري برايش تجديد مي گردد به پاداش اين که جان خود را در تحصيل علم به رنج و خستگي افکنده است. و اين نظير آن است که در ثواب زيارت قبر مولاي شهيدمان حضرت ابي عبداللَّه الحسين عليه الصلاة و السلام روايت آمده که: فرشتگان خداي تعالي را عبادت مي کنند در حالي که او (زيارت کننده) خوابيده است و ثواب براي اوست، و پس از مردن او خداي تعالي را عبادت مي کنند، و ثواب براي اوست.

و حاصل آنچه ياد کرديم اين که: ساکت ماندن - جز از سخني که خداي تعالي به آن راضي است، يا گفتن آن ضرورت دارد از حرف هايي که مؤمن در زندگي کردن در اين دنياي فاني و معاشرت با اهل آن ناچار است بر زبان آرد - به خودي خود عبادت مستحبي است، هر چند با قطع نظر از آنچه در آن حاصل مي شود - مانند انديشيدن و غيره - فرض گردد، و چندين روايت که در کتاب لئالي ياد گرديده بر آن دلالت مي کند، از جمله: از پيغمبر صلي الله عليه وآله آمده که [به خداوند متعال] عرضه داشت: پروردگارا، اوّلِ عبادت چيست؟ خداوند فرمود: «خاموشي و روزه». و در خبر ديگري آمده: «چهار چيز است که جز مؤمن به آن دست نمي يابد: خاموشي؛ و آن اوّلِ عبادت است...» و [خداوند فرموده]: «اي احمد صلي الله عليه وآله، هيچ عبادتي نزد من محبوب تر از خاموشي و روزه نيست». و فرموده: «نشانه هاي فقه [و فهم درست] علم و حلم و خاموشي است، همانا خاموشي يکي از درهاي حکمت است، پس زبانت را جز از خير نگاهدار که تو را به بهشت مي کشاند». و به حضرت عيسي عليه السلام عرض شد: ما را به کاري راهنمايي کن که به وسيله آن به بهشت داخل شويم؟ فرمود: «ابداً سخن نگوييد». و پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: «مدارا و ميانه روي و خاموشي يک بخش از بيست و شش بخش پيغمبري است». و به ابوذر فرمود: آيا کاري به



[ صفحه 536]



تو نياموزم که در ترازو[ي قيامت] سنگين و بر زبان سبُک باشد؟ عرضه داشت: چرا يا رسول اللَّه، پيغمبر صلي الله عليه وآله فرمود: خاموشي و حسن خلق، و واگذاردن آنچه به تو مربوط نمي باشد». و حضرت عيسي عليه السلام فرمود: «عبادت دَه جُزء است، نُه جزء آن در خاموشي است، و يک جزء در فرار کردن از مردم مي باشد». و پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرموده: «هرکس زبانش را نگهدارد خداوند زشتي هايش را بپوشاند».

و در روايت آمده اين که: «جواني از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله در غزوه احد در حالي کشته شد که بر اثر گرسنگي شديد سنگي بر شکم بسته بود، پس مادرش کنار بدنش حاضر شد، خاک ها را از صورتش پاک مي کرد و مي گفت: پسرم بهشت تو را خوش باد، پس رسول خدا صلي الله عليه وآله به او فرمود: از کجا مي داني که بهشت برايش خوش است، شايد به چيزي که فايده نداشته سخن گفته باشد». و در حديث قدسي آمده است: «اي فرزند آدم، چنانچه قساوتي در دل، و محروميّتي در روزي، و بيماريي رد بدنت يافتي، پس بدان که تو به چيزي سخن گفته اي که به تو مربوط نبوده است». و نقل شده که خواجه ربيع مدّت بيست سال راجع به امور دنيا سخن نگفت و بيهودگي نکرد، تا اين که مولايمان حضرت حسين به علي عليهما السلام شهيد شد، پس جماعيت گفتند: او امروز سخن خواهد گفت، آن گاه به سراغش رفتند و شهادت آن حضرت را به او خبر دادند، وي گفت: خداود پاداش ما و شما را به کشته شدن حسين عليه السلام بزرگ گرداند، و به آسمان نگريست و گريه کرد و گفت: بار خدايا اي آفريننده آسمان ها و زمين داناي غيب و آشکار، تو بين بندگانت در آنچه اختلاف کنند حکم مي فرمايي، پس از آن به عبادتگاه خود رفت، و جز سخن حق بر زبان نراند تا اين که وفايت يافت.

در کتاب تحف العقول در سفارش هاي امام صادق عليه السلام به عبداللَّه بن جندب آمده که فرمود: «بر تو باد خاموشي که چه جاهل باشي و چه عالم، بردبار محسوب مي شوي، زيرا که خاموشي نزد علما براي تو زينت است و نزد جاهلان پوشش».

مي گويم: و يکي از شعرا چه خوب سروده:



الصَّمتُ زَيْنٌ و السکوتُ سَلَامَةٌ

فَإذَا نَطَقْتَ فَلَا تَکُنْ مِکْثَاراً



ما إنْ نَدَمْتَ عَلَي سکوتِکَ مَرَّةً

وَلَقَدْ نَدَمْتَ عَلي الکلامِ مِراراً





[ صفحه 537]



خاموشي زينت است و سکوت مايه سلامتي است، پس چنانچه زبان گشودي پُر گوي مباش، يک بار هم نشد که بر ساکت ماندنت پشيمان گردي، و همانا بارها بر سخن گفتن پشيمان شده اي.

و نيز در کتاب تحف العقول از امام صادق عليه السلام، در سفارش به ابوجعفر محمد بن النعمان چنين آمده که فرمود: «همانا کساني که پيش از شما بودند خاموشي را مي آموختند و شما گفتن مي آموزيد، هر کدام از آن ها چنانچه مي خواست تعبّد کند ده سال پيش از آن خاموشي را مي آموخت، پس اگر به خوبي از عهده بر مي آمد و بر آن صبر مي کرد تعبُّد مي نمود، وگرنه مي گفت: من نسبت به آنچه مي خواهم شايستگي ندارم...». [11] .

و اخباري که از امامان معصوم عليهم السلام و کلمات حکماي نيکوکار در اين زمينه روايت گرديده بسيار است. جامع ترين آن ها روايتي است که شيخ کليني رحمه الله در اصول کافي به سند خود از امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: «لقمان به پسرش گفت: پسرجان چنانچه پنداري سخن گفتن از نقره است به راستي که سکوت از طلا است». [12] .

مي گويم: اين حديث دلالت دارد بر اين که سکوت به خودي خود از سخن گفتن به خودي خود بهتر است، يعني چنانچه طبيعت سکوت را با صرف نظر از جهاتي که بر آن عارض مي شود در نظر آوريم، و طبيعت سخن گفتن را با قطع نظر از جهاتي که بر آن عارض مي گردد فرض بگيريم؛ سکوت بهتر و نيکوتر است، و جهتش نزد اهلش ظاهر است، زيرا که راحتي بدن و دل در آن است،، و حفظ کردن عمر از مصرف شدن در آنچه ربطي به آن ندارد مي باشد، فوايد ديگري نيز دارد که براي کسي که تدبّر کند روشن مي شود و بنابراين قضيه اي طبيعي است، و بين اين معني و بين آنچه دلالت دارد بر رُجحان سخن گفتن در موارد خاص، و وجوب آن در موارد ديگر، تعارضي نيست، همچنانکه گاهي سکوت واجب؛ و گاهي حرام؛ و گاهي مکروه است، ولي - نظر به اخباري که بر استحباب آن به خودي خود دلالت دارد - مباح نمي شود، و اختلاف حکم سکوت و سخن گفتن در هر جايي به سبب جهتي است که بر هر يک از آن ها عرض مي گردد، و حکم ذاتي طبيعي آن را تغيير مي دهد.



[ صفحه 538]



و شگفت از علّامه مجلسي است که پس از ذکر حديث ياد شده در کتاب مرآة العقول چنين گفته است: «دلالت مي کند بر اين که سکوت از سخن گفتن بهتر است، و گويا اين بنابر غالب موارد است وگرنه ظاهر است که سخن گفتن در بسياري از موارد از سکوت بهتر است، بلکه سخن گفتن هنگام اظهار اصول و فروع دين و امر به معروف و نهي از منکر واجب است، و سکوت حرام. و در مواعظ و نصايح و ارشاد مردم به مصالحشان و ترويج علوم ديني، و وساطت کردن براي مؤمنين، و برآوردن حوائج آن ها، و امثال اين امور سخن گفتن مستحب است، پس آن اخبار به غير اين موارد اختصاص دارد، و يا به احوال عموم خلق مربوط مي شود، زيرا که غالب سخنانشان در چيزهايي است که سودي به حالشان ندارد، و يا اين که در آن احاديث به امور مباح اکتفا شده است». [13] .

مي گويم: پس از تأمّل در آنچه بيان داشتيم خواهيد دانست که نيازي به اين توجيهات نيست، و داعي ندارد که کلام فوق را از ظاهرش بازگردانيم، و براي تان واضح مي شود که اشکالات گفته هاي او - که خداوند مقامش را برتر سازد - چه مي باشد، و گويا به خاطر کارهاي زيادش حقّ نظر کردن و دفت نمودن در حديث را کاملاً ادا نکرده است.

توجّه و توجيه: دانستي که مقتضاي اخباري که از امامان عليهم السلام روايت آمده و به حکم عقل خالص از اوهام تأييد گرديده آن است که سکوت به خودي خود از سخن گفتن برتر است، ولي گاهي مورد انطباق آن عارض مي شود، به سبب امري بر آن وارد يا نهي به آن متوجّه مي گردد، و سخن گفتن نيز همين حکم را دارد به حسب توجه يافتن امر يا نهي نسبت به آن در هر مورد. و اين مطلب بر علما پوشيده نيست، و منظور ما در اينجا بيان مسئله اي است که بسيار مورد ابتلاي مردم واقع مي شود و نديده ام که کسي آن را به خوبي متعرض شده و کاملاً تحقيق کرده باشد، و آن هنگام شنيدن قرائت قرآن سکوت کردن و گوش دادن واجب است يا نه؟ پس مي گوييم در اين مسأله سه مبحث هست:

اوّل: در حکم مسأله در نماز جماعت:

دوّم: در حکم آن هنگامي که امام جماعت مشغول خطبه نماز جمعه است.

سوم: در حکم آن هنگام شنيدن قرائت قرآن در ساير اوقات و احوال.



[ صفحه 539]



مبحث اوّل: گفته شده: بر مأمومي که به امام جماعت جامع الشرايطي اقتدا کرده در نمازهايي که بايد بلند خوانده شوند هرگاه قرائت او به گوشش مي رسد، واجب است قرائت او را گوش دهد و خاموش بماند. و بعضي آن را مستحب دانسته اند، و آنچه در روايات آمده؛ نهي از قرائت در آن حالت است. و امّا اين که ساکت ماندن حتّي از تسبيح و ذکر گرفتن هم واجب باشد، دليل بر آن نيافتم، بلکه دليل برخلاف آن در اخبار موجود است، و تفصيل سخن را در فقه تحقيق کرده ايم.

مبحث دوّم: گفته مي شود: بر حاضرين در محل برپايي نماز جمعه واجب است خاموش بمانند و گوش فرا دهند، و به قولي: بر نمازگزاران واجب است، و به قولي: بر آن تعداد کساني که نماز جمعه به آن ها منعقد مي گردد، و به قولي: بر کساني از مأمومين که صداي خطبه به گوششان مي رسد استماع و سکوت واجب است، و بعضي قائلند: واجب است هر دو خطبه را از اوّل خطبه تا به آخر گوش دهند. و بعضي گويند: خاموش ماندن و گوش دادن به حداقل واجب از دو خطبه واجب است، و بعضي خاموش ماندن و گوش دادن به مواعظ دو خطبه را واجب شمرده اند، و قوله به استحباب و پيش گرفتن راه احتياط روشن و راست است، و تفصيل سخن در اينجا از مقصود ما خارج است.

مبحث سوّم: يعني وجوب يا استحباب خاموش ماندن هنگام به گوش رسيدن قرائت قرآن در مطلق اوقات و احوال، که مقصود اصلي ما - در اينجا - ياد کردن همين مبحث است زيرا که در کتب علماي اعلام حقّ آن کاملاً ادا نشده است: از بسياري از فقهاي عامّه قول به وجوب خاموش ماندن و گوش دادن هنگام شنيدن قرآن به طرو مطلق حکايت شده، ولي علماي اماميّه قدس سره به نفي وجوب و اثبات استحباب قائل شده اند، و عده اي از آنان بر اين مطلب حکايت اجماع کرده اند، و همين قول حق است.

ولي مولانا المجلسي رحمه الله در اين مسأله توقّف نموده، چنان که در کتاب صلاة بحار پس زا ذکر فرموده خداي تعالي: «وَإِذا قُرِئَ القُرْآنُ فاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»؛ [14] گويد: عموم اين آيه بر وجوب گوش کردن و سکوت هنگام قرائت هر خواننده قرآن



[ صفحه 540]



دلالت دارد، در نماز باشد يا غير آن، بنابر اين که امر مطلق باشد يا اوامر قرآن را براي وجوب بدانيم، و مشهور وجوب سکوت هنگام قرائت امام جماعت، و استحباب در غير آن مي باشد، با اين که ظاهر بسياري از اخبار معتبر وجوب آن به طور مطلق است، مگر خبر صحيح زراره از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام که فرمود: وَإنْ کُنْتَ خَلْفَ إمامٍ فَلَا تَقْرأَنَّ شَيئاً فِي الأَوْلَيينَ وَأَنْصِتْ لِقِرائَتِهِ وَلَا أَنَّ شَيئاً فِي الأخيرتينِ فَإنَّ اللَّهَ عَزَّ و جَلَّ يَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ: «وَإذَا قُرِئَ القُرآنُ».

يعني فِي الفَريضَةِ خَلْفَ الإمامِ «فاسْتَمِعوا لَهُ وَأنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تَرْحَمُونَ» وَالأُخريانِ تَبَعٌ [15] للأُولَيَينِ؛ [16] و هرگاه به امام جماعتي اقتدا کردي پس در دو رکعت اوّل چيزي مخان و براي شنيدن قرائت او خاموش بمان، و در دو رکعت اخير قرائت بکن، که خداي - عز و جل - به مؤمنين مي فرمايد: (و چون قرآن قرائت شود) يعني: در نماز واجب پشت سر امام جماعت (پس بدان گوش دهيد و خاموش بمانيد که مورد لطف و رحمت [خداوند] واقع شويد) و دو رکعت اخير همچون دو رکعت اوّلي مي باشند.

و مي توان اين حديث را حمل کرد که آيه در اين مورد نازل شده، و با عموم آن منافاتي ندارد، ولي نقل اجماع کرده اند بر اين که گوش فرا دادن در غير قرائت امام جماعت واجب نيست. و ممکن است اين نظر تأييد گردد به اين که: گوش دادن به هر قرائتي طاقت فرساست، و ديگر اين که امر شده: در جماعت خواندن پشت سر امام جماعتي که نبايد به او اقتدا کرد بايد قرائت را خواند و مي توان از اشکال طاقت فرسا بودن جواب داد که: در صورتي اين حکم لازم مي آيد که جماعت خواندن ترک شود که در اين زمان شايع است. امّا نمازهاي مستحبي را در خانه هاي شان مي خواندند. و امر به قرائت پشت سر



[ صفحه 541]



کسي که نبايد به او اقتدا کرد براي ضرورت است، و سبب نمي شود که خاموشي در غير آن واجب نباشد، اضافه بر اين که درباره آن نيز روايت شد که بايد خاموش ماند. و جان کلام اين که مسأله خالي از اشکال نيست، و احتياط آن است که تا حدّ ممکن خاموش ماندن رعايت گردد». [17] .

پايان گفتار مجلسي که خداوند در بهشت مقامش را برتر سازد. و خواهي دانست که چه اشکالاتي بر سخن او متوجه مي گردد، بنابر آنچه به نظر ما رسيده است.

پس مي گوييم: مستند ما براي منتفي دانستن وجوب: اصل بلکه اصول متعددي است که با اجماعي که در سخن جمعي از علماي برجسته نقل شده تأييد مي گردد، و منظور از اصول: اصل برائت از وجوب خاموش ماندن و گوش کردن به قرائت، و اصلِ مباح بودن سخن گفتن، و استصحابِ عدم وجوب که پيش از شنيدن قرائت بوده. اضافه بر اين که حکم به وجوب استماع قرائت بر عموم مکلَّفين طاقت فرساست، که به نصّ قرآن کريم احکام طاقت فرسا در دين نيست، و اين مطلب بين شيعه اماميّه در مسأله اي که مورد ابتداي عموم عرب و عجم در هر صبح و شام و هر روز و شب است معلوم و ظاهر مي باشد، و چنانچه واجب بود علما آن را در رساله هاي عمليّه خود ياد مي کردند، و بر هر کس که هنگامي که شخص ديگري قرآن مي خواند سخن بگويد اعتراض مي کردند، همچنان که نسبت به کساني که منکرات را مرتکب مي شوند انکار مي نمايند، و اگر چنين بود شيوع و شهرت مي يافت، و به گوش همه مي رسيد و همه سرزمين ها را پر مي کرد.

و دليل استحباب به طور مطلق: شهرت محقَّق و مسلَّم، و اجماع منقول مي باشد، بلکه از کتاب تنقيح اجماع بر استحباب خاموش ماندن - حتّي براي مأموم در نمازهايي که بايد بلند خوانده شوند پشت سر امام جماعت جامع الشرايط حکايت شده است، و اين منافات ندارد با آن که جمعي از علماي ما قائل شده اند که در آن صورت قرائت کردن پشت سر امام جماعت حرام است، زيرا که قرائت کردن از سخن گفتن اخصّ است، و بنابراين تسبيح گفتن در آن حال جايز و يا مستحب است، برخلاف قرائت، پس اعتراضي بر صاحب تنقيح به اين که بررسي اقوال؛ گواهِ خلاف خلاف مدعاي اوست، وارد نيست، زيرا که جستجو کردن در



[ صفحه 542]



اقوال فقها شاهد وجود کساني است که به حرمتِ قرائتِ [مأموم هنگام قرائت امام جماعت] قائل بوده اند. و اما اين که کسي به حرمت تسبيح تصريح کرده باشد نيافتيم، و معترض هم آن را حکايت نکرده است، دقت کنيد، و تحقيق مطلق در فقه انجام مي شود، و همين به عنوان دليل استحباب کافي است، اضافه بر اين که سکوت و گوش فرا دادن تعظيم قرآن است، و تعظيم قرآن در حقيقت تعظيم خالقِ منّان مي باشد.

و دليل ديگر روايتي است که عالم بزرگوار نوري در کتاب مستدرک الوسائل از کتاب العلاء از محمد بن مسلم از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام آورده که فرمودند: خاموش ماندن و گوش دادن به [قرائت] قرآن در نماز و غير آن مستحب است. [18] .

و در تفسير امام عسکري عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده که در فضيلت سوره فاتحه فرموده: و همانا فاتحة الکتاب عظيم ترين و برترين چيزهايي است که در گنجينه هاي عرش مي باشد، و خداوند آن را به حضرت محمد صلي الله عليه وآله اختصاص داده و به آن شرافتش بخشيده است، و هيچ کدام از پيغمبرانش را با وي در آن شريک نساخته به جز سليمان را که از آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم را به وي عطا فرموده است، نمي بيني که [خداوند] از بلقيس حکايت مي کند که گفت: «إنّي أُلْقِيَ کِتابٌ کَرِيمٌ - إنَّهُ مِنْ سُليمانِ وَإنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم»؛ [19] همانا نامه بزرگي به من رسيده است که آن نامه از جانب سليمان و عنوانش به نام خداوند بخشنده مهربان است. توجه کنيد هر کس آن را در حالي بخواند که به ولايت محمد صلي الله عليه وآله و خاندان پاکيزه اش معتقد، و نسبت به امرشان مطيع، و به ظاهر و باطنشان مؤمن باشد، خداوند عز و جل به هر حرف از آن يک حسنه به او عطا خواهد فرمود که هر حسنه از دنيا و آنچه در آن است از انواع ثروت ها [خوبي ها] و گنجينه ها برتر باشد. و هر کس به خواننده آن گوش فرا دهد به مقدار يک سوّم آنچه براي خواننده اش هست برايش خواهد بود، پس هر يک از شما از اين خبري که براي تان عرضه شده [به شما روي آورده] بسيار برگيرد که براي شما غنيمت است مبادا وقتش بگذرد و حسرت در دل هاي تان باقي بماند. [20] .



[ صفحه 543]



مي گويم: از فرموده آن حضرت عليه السلام: «بسيار برگيرد» استحباب قرائت و گوش دادن به قرائت سوره حمد ظاهر مي باشد، چون اگر واجب بود جايي براي امر کردن به بسيار خواندن نبود، چون واضح است که واجب را در هر حال بايد انجام داد، و قطعاً بين اين سوره و سوره هاي ديگر فرقي نيست.

و در کتاب کنز العرفان تأليف فاضل مقداد، در پي فرموده خداي تعالي: «وَإِذا قُرِئَ القُرْآنُ فاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ». [21] گويد: «امام صادق عليه السلام فرمودند: منظور استحباب گوش دادن است در نماز و غير آن».

و در وافي و برهان به نقل از تهذيب شيخ طوسي در خبر صحيحي از معاوية بن وهب از حضرت امام صادق عليه السلام آمده که راوي گويد: از آن حضرت پرسيدم: شخصي به امامت جمعي ايستاده که شما او را نمي پسنديد در نمازي که بايد بلند خواند [مأموم چه وظيفه اي دارد] ؟ فرمود: هرگاه شنيدي کتاب خدا تلاوت مي شود پس به آن گوش فرا ده. عرضه داشتم: آن امام جماعت، مرا مشرک مي داند! فرمود: اگر او خداي را معصيت مي کند پس تو خداي را اطاعت کن، بار ديگر سؤال کردم، ولي آن حضرت از رخصت دادن به من امتناع ورزيد، عرض کردم: بنابراين در خانه ام نمازم را مي خوانم سپس [به ظاهر] به نماز او حاضر مي شوم؟ فرمود: مي توان اين کار را بکني. و فرمود: حضرت علي عليه السلام در نماز صبح بود، پس ابن الکوّا در حالي که پشت سر آن حضرت بود اين آيه را خواند: «وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْکَ وَإِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ»؛ [22] و به راستي که بر تو و به رسولان پيش از تو چنين وحي شده که اگر [به خدا] شرک ورزي عملت را محو و نابود مي گرداند و سخت از زيانکاران خواهي گرديد. پس اميرالمؤمنين عليه السلام به منظور تعظيم قرآن خاموش ماند تا اين که [ابن الکوّا] از خواندن فراغت يافت، سپس آن حضرت عليه السلام به قرائت نماز بازگشت، بار ديگر ابن الکوّا آيه را تکرار کرد، پس علي عليه السلام نيز بار ديگر خاموش ماند، و بعد قرائت نماز را ادامه داد، باز هم ابن الکوّا آيه را قرائت کرد، و علي عليه السلام خاموش ماند، آن گاه [اين آيه را در جواب] به او



[ صفحه 544]



گفت: «فاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّه حَقٌّ وَلا يَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ»؛ [23] پس صبر پيشه کن که وعده خداوند حق و حتمي است و مراقب باش که مردمان بي يقين مقام حلم تو را به خفّت و سبُکي نکشانند. آن گاه سوره را تمام کرد سپس به رکوع رفت. [24] .

مي گويم: از اين حديث صحيح پنج حکم ظاهر مي شود: يکي: استحباب خاموش ماندن براي قرائت قرآن به طور مطلق، هر چند که شنونده در حال نماز باشد، و هر چند که قرائت کننده امام جماعت نباشد.

دوّم: اين که اين مقدار از سکوت با موالاتي که در نماز در بين آيات معتبر است منافات ندارد.

سوّم: جايز بودن قرآن قرآن به طور مطلق در حال نماز.

چهارم: جايز بودن اعلام کردن ديگري و خطاب و تفهيم او با قرآن قرآن.

پنجم: منافات نداشتن اين مقدار از قرائت با موالاتي که معتبر است. و به آنچه ياد کرديم استحباب خاموش ماندن و گوش فرادادن به قرائت قرآن در هر حال و زمان و مکان، ظاهر گشت، بدون فرق بين خطبه جمعه و نماز جماعت و خطبه هاي دو عيد فطر و قربان.

و امّا اين که در اين حديث گويد: «بار ديگر سؤال کردم، ولي آن حضرت از رخصت دادن به من امتناع ورزيد» نسبت به قرائت واجب در نماز است، و اين حکم بدان خاطر بوده که مبادا به وي صدمه اي برسد، چنان که بر کسي که در اخبار اين باب تتبّع نمايد پوشيده نيست، اضافه بر اين که ما يادآور شديم که نهي از قرائت بر حرمت سخن گفتن به ذکر و تسبيح دلالت ندارد، چونکه خاص بر عام دلالت ندارد، چنان که بر اهل خِرَد پوشيده نيست. و امّا رواياتي که به وجوب خاموش ماندن تصريح دارند: يا بر استحباب مؤکّد حمل مي شوند تا بين آن ها و بين



[ صفحه 545]



اخباري که بر آن (=استحباب) دلالت دارند جمع گردد، نظير اخباري که بر وجوب غسل جمعه دلالت دارند. و يا آن ها را بر تقيّه حمل مي کنيم زيرا که وجوب خاموش ماندن مذهب عامّه است، و راه راست برخلاف آن هاست. و امّا اخباري که بر آن ها دست يافته ام و به آن ها اشارت رفت: آن است که مجلسي در بحار از خطّ بعضي از فضلا و او از جامع بزنطي از جميل از زُراره حکايت کرده که گفت: از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام درباره کسي که قرآن مي خواند پرسيدم که آيا بر کسي که آن را مي شوند خاموش ماندن و گوش دادن به آن واجب است؟ فرمود: آري، هرگاه نزد تو قرآن خوانده شود پس بر تو گوش دادن و خاموش ماندن واجب است. [25] .

و آنچه مجلسي [26] نيز از تفسير عيّاشي از زراره روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام مي فرمود: خاموش ماندن براي [قرائت] قرآن در نماز و غير آن واجب است، و چنانچه نزد تو قرآن خوانده شود بر تو واجب است خاموش بماني و گوش فرا دهي. [27] .

مثل همين حديث در وسائل و برهان روايت آمده است.

و در مجمع البيان از عبداللَّه بن يعقوب از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام آمده که راوي گويد: به آن حضرت عرضه داشتم: مردي قرآن مي خواند آيا بر کسي که آن را شنيد واجب است بر آن خاموش بماند و گوش دهد؟ حضرت عليه السلام فرمود: آري، هرگاه نزد تو قرآن خوانده شود بر تو واجب است خاموش بماني و گوش فرا دهي. [28] .

اين ها رواياتي هستند که بر وجوب دلالت دارند، که يا بر تقيّه حمل مي گردند، و يا بر تأکيد استحباب. و به آنچه ياد کرديم برايت ظاهر شد که در آنچه مولانا المجلسي رحمه الله ذکر کرده از چند جهت جاي بحث و مناقشه است: اوّل: اين که گفته: «ظاهر بسياري از اخبار معتبر وجوب آن است». گوييم: اين اخبار بسيار کو؟ و حال آن که در بحار خود جز آنچه را حکايت کرديم ياد ننموده است.

دوّم: معارض بودن اين اخبار با آنچه دانستي، و اينجا جاي جمع بين آن ها است، و جمع عرفيِ مورد قبول همان حمل کردن بر استحباب مي باشد، و بدون ترديد جمع کردن بين دلايل شايسته تر است. و چنانچه از اين جمع چشم بپوشيم جمع کردن به اين که اخبار



[ صفحه 546]



دلالت کننده بر وجوب را بر تقيّه حمل نماييم، همچنان که در روايات علاجيّه [که حکم اخبار متعارض را بيان و علاج مي کنند] آمده و در جاي خود ياد شده اند، و اين را جمع از جهت صدور مي نامند. و هرگاه از اين هم چشم بپوشيم، و فرض کنيم که جاي ترجيح است، بدون ترديد بايد اخبار استحباب را ترجيح دهيم، چون به وسيله اجماع و شهرت و غير اين ها - چنان که دانستي - تأييد و تقويت مي شوند.

سوّم: اين که آيه شريفه با قطع نظر از روايت صحيحي که ياد کرديم نيز بر وجوب سکوت هنگام شنيدن قرائت قرآن دلالت ندارد، هر چند که امر را براي وجوب؛ و خطاب هاي شفاهي را نسبت به ساير مکلَّفيني که در وقت خطاب نبوده اند - به خودي خود و يا برحسب ادلّه اشتراک در تکليف - عام بدانيم، چونکه منظور از «إنصاب» در آيه شريفه معلوم نيست.

نيشابوري در تفسير خود از واحدي حکايت کرده که گفت: «إنصاب نزد عرب ترکِ بلند خواندن مي باشد، هر چند که آهسته پيش خود بخواند اگر کسي نمي شنود». بنابراين دليل مُجمل خواهد بود، يعني بين سکوت محض و آهسته خواندن مردَّد مي باشد؛ و شاهدي بر اين نيست که سکوت همان معني حقيقي باشد تا در صورت شک مقتضاي اصلِ [حمل کردن هر لفظ بر معني حقيقي خود] اين باشد که لفظ را بر آن حمل کنيم؛ در نتيجه به اصل برائتِ از وجوب رجوع مي کنيم. و چنانچه إدّعا شود که از لفظ إنصاب؛ معني سکوت در ذهن تبادُر مي کند، إدّعايي بدون دليل است. و از اينجاست که مي توان وجوب سکوت در قرائت را بر مأمومي که به امام جماعت جامع الشرايطي در نمازي که بايد بلند خواند اقتدا نموده نيز ممنوع دانست، و اجماعي که از تنقيح حکايت شده هم آن را تأييد مي کند، بلکه چند روايت بر عدم وجوب دلالت دارند، از جمله:

در حديث صحيح ابوالمغرا است که گفت: در محضر امام ابوعبداللَّه صادق عليه السلام شرفياب بودم پس حفض کلبي از آن جناب سؤال کرد و گفت: هرگاه به امام جماعتي اقتدا کررده باشم، که قرائت را بلند مي خواند آيا دعا کنم و استعاذه بنمايم؟ فرمود: آري، دعا کن. [29] .

و اين که آن را بر پيش از شروع امام در قرائت، و يا در صورتي که مأموم قرائتش را



[ صفحه 547]



نشنود حمل کنيم درست نيست، زيرا که خبر معارضي نيست که موجب توجيه و حمل کردن اين روايت صحيح برخلاف ظاهرش باشد.

و از جمله: خبر صحيحي است که از زراره آمده از يکي از دو امام [باقر و صادق عليه السلام] که فرمودند: هرگاه پشت سر امام جماعتي بودي که مي تواني به او اقتدا کني پس انصاف کن، و پيش خودت تسبيح بگوي. [30] و اين دلالت دارد که منظور از «إنصاف» در آيه، و خبر صحيحي که در کلام مجلسي رحمه الله ياد گرديده، بلند نخواندن است، وگرنه امر نمي فرمود که پيش خودت تسبيح بگوي، و اين که آن را تنها بر ذِکْر و يادآوري در دل حمل نماييم، اضافه بر اين که بعيد است نه داعي بر آن هست و نه شاهدي.

و از جمله: روايت ابوخديجه سالم بن مکرم از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام است که فرمود: هرگاه امام جماعت عدّه اي بودي بر تو باد که در دو رکعت اوّل نماز قرائت کني، و کساني که پشت سرت هستند بگويد: سَبْحانَ اللَّهِ وَالحَمْدُ للَّهِ وَلَاإلهَ إلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أکْبَرُ در حالي که ايستاده باشند... [31] .

و اخباري که از قرائت کردن پشت سر امام جماعت نهي مي کنند، دلالت ندارند که به طور مطلق تکلُّم کردن حتّي ذکر و تسبيح و دعا ممنوع باشد. و از همه اين مطالب معلوم مي شود که سکوت بر نمازگزاران در حال خطبه امام جمعه واجب نيست، زيرا که عمده دليل کساني که آن را واجب مي دانند آن است که دو خطبه در بعضي از روايات به منزله دو رکعت از نماز به شمار آمده، و هرگاه وجوب آن در نماز ثابت نشود در خطبه ها هم ثابت نيست، اضافه بر اشکالات ديگري که بر قائلين به آن لازم مي آيد که اينجا جاي ذکر آن ها نيست.

پس حاصل تمامي آنچه ياد کرديم اين که سکوت هنگام شنيدن قرائت قرآن در هيچ حالي از احوال واجب نيست، مگر در صورتي که ترک سکوت توهين به قرآن باشد، و چنانچه اين کار از کسي به قصد توهين - العياذ باللَّه - صادر گشت، موجب کفر خواهد بود، پناه بر خدا. و منظور ما در اينجا بيان حکم سخن گفتن به خودي خود و با قطع نظر از



[ صفحه 548]



جهات و عوارض خاجي است که بر آن وارد مي شود. و از آنچه ياد کرديم معلوم شد که در دلالت اخباري که آن را واجب مي دانند مي توان مناقشه نمود از جهت تأمّل در معين إنصات، چنانچه قرينه نباشد بر اين که منظور از انصات سکوت است، چنان که قرينه در کلام دلالت کرد بر اين که منظور از آن سکوت است در خبر صحيح معاوية بن وهب - که پيش تر آورديم - که فعل اميرالمؤمنين عليه السلام را حکايت مي کرد.

چهارم: اين که گفته: «و مي توان از اشکال طاقت فرسا بودن جواب داد به اين که در صورتي اين حکم لازم مي آيد که جماعت خواندن ترک شود...» مردود است به اين که قرائت قرآن به خواندن نماز منحصر نيست، و بين مساجد و خانه ها در تکليفِ مکلَّف هنگام شنيدن قرائت قرآن تفاوتي نمي باشد، و إقامه جماعت در نمازهاي روزانه نزد شيعيان سنّت است نه واجب، و وادار کردن قرآن خوانان در نمازهاي مستحبي و غير آن ها به آهسته خواندن علاوه بر اين که کاري طاقت فرساست؛ هيچ کس آن را قائل نشده، و واجب نمودن سکوت هنگام شنيدن قرائت در هر حال بدون شک طاقت فرسا مي شود، و به آنچه بيان داشتيم حقيقت مطلب در اين مورد معلوم گشت و اين که حق استحباب سکوت هنگام شنيدن قرائت مي باشد. و امّا گوش فرا دادن نيز مستحب مؤکّد است و تقرير دليل آن مانند مسأله سابق است هم از لحاظ اصل عملي و هم از جهت روايت، به آن مراجعه و در آن تأمُّل کن.

بلکه مي توان گفت: بدين جهت به سکوت امر شده که شنيدن حاصل آيد، پس استماع ملازم سکوت مي باشد يا به طور دائم و يا غالباً چنين است، پس حکم به وجوب گوش فرا دادن و استحباب سکوت جداً بعيد است. و از اين گذشته مي توان گفت: اگر فرض کنيم إنصات در آيه شريفه به معني سکوت است، امر به آن براي استحباب خواهد بود، و همين طور امر به استماع و گوش فرا دادن، به قرينه علت آوردن امام عليه السلام در خبر صحيح زراره که در من لايحضره الفقيه روايت شده و مجلسي رحمه الله در سخنان سابق خود آن را حکايت کرده است، که آن حضرت پس از نهي از قرائت پشت سر امام جماعت در دو رکعت اوّل، و امر به إنصات و نهي از قرائت در دو رکعت اخير نيز، آن را به فرموده خداي تعالي: «فاسْتَمِعُوا لَهُ وَأنْصِتُوا»؛ تعليل کرد، و سپس فرمود: «و دو رکعت اخير همچون در رکعت اوّلي مي باشند».



[ صفحه 549]



و از همين تعليل روشن مي شود که حکم از لحاظ قرائت در دو رکعت اوّل و دو رکعت دوّم نماز يکسان و متحد است، و چون بيان گرديد که قرائت در دو رکعت اخير نماز جايز است، هر چند که برگزيدن تسبيح افضل مي باشد، ظاهر شد که قرائت در دو رکعت اوّل پشت سر امام جماعت جايز است، چونکه از آن کلام متحد بودن آن ها در حکم ظاهر مي گردد، پس نهي از قرائت در دو رکعت اوّل براي کراهت مي باشد، بنابراين به ناچار امر به إنصات براي استحباب خواهد بود، و مؤيّد اين معني حديثي است که از کتاب کنز العرفان حکايت کرديم. و از اينجا مي توان گفت: اخبار نهي کننده از قرائت مأموم پشت سر امام جماعت بر کراهت حمل مي شوند، چنان که محقِّق حِلّي به آن قائل شده و جماعتي نظر او را پذيرفته اند. و ممکن است در اين قول اشکال کرد به اين که حمل کردن نهي بر کراهت به قرينه استدلال به آيه هر چند که امکان دارد، ولي دست برداشتن از ظواهر ساير روايات نهي کننده جايز نيست، زيرا که در آن ها قرينه اي نيست، و از بين رفتن ظهور در يک روايت سبب از بين رفتن آن در روايات ديگر نمي شود، در اين باره تأمّل کنيد. و تفصيل سخن در فقه است. و در اين مورد سخن را به درازا کشانديم هر چند که از مطلبِ اصلي ما خراج بود چون همان طور که بين عوام و خواص شايع است: الکلام يجرُّ الکلام؛ حرف، حرف را مي آورد.

مسأله ديگر: که مناسب اصل مقصد و عنوان است، اين که فرشتگان گرامي که کارها و گفته هاي مُکلَّفين را مي نويسند، آيا تمامي آنچه به زبان مي رانند را مي نويسند حتّي سخنان مباح را؟ يا الفاظي را مي نويسند که اثري بر آن ها مترتب است - يعني الفاظي که به اصالت يا به سببي از اسباب واجب و حرام و مکروه و مستحب هستند - و الفاظ که به اصالت يا به سببي از اسباب واجب و حرام و مکروه و مستحب هستند - و الفاظ مباحي که اثر شرعي بر آن ها مترتب نيست را نمي نويسند؟ مسأله اختلافي است، عده اي فرض اوّل و عده اي ديگر فرض دوّم را قائل شده اند، و هر کدام به اموري استناد جسته اند که ياد آن ها مايه طولاني شدن مطلب است و تشنگي را فرو نمي نشاند، و آنچه به نظر مصنّف مورد اعتماد است همان است که از خاندان وحي و تنزيل روايت گرديده، و آن روايتي است که در تفسير برهان از کتاب حسين بن سعيد به سند صحيحي از امام صادق عليه السلام آمده که فرمودند: هر بنده اي دو فرشته دارد که آنچه تلفُّظ مي کند و بر زبان مي راند را مي نويسند.



[ صفحه 550]



سپس آن را به دو فرشته اي که مافوق آنان هستند بالا مي برند، پس آن دو آنچه از خير و شر هست ثبت مي کنند و غير آن ها را ساقط مي نمايند. [32] و تا کنون معارضي براي اين خبر نيافته ام، و خداوند بهترين راهنماست.


پاورقي

[1] کمال الدين، 330:1.

[2] الأمالي، 330.

[3] اصول کافي، 113:2.

[4] اصول کافي، 113:2.

[5] اصول کافي، 113:2.

[6] اصول کافي، 113:2.

[7] اصول کافي، 116:2.

[8] من لايحضره الفقيه، 394:4، ح 5842.

[9] مرآة العقول، 225:8.

[10] سوره عصر، آيات 1 و 2.

[11] تحف العقول، 228.

[12] اصول کافي، 114:2.

[13] مرآة العقول، 214:8.

[14] سوره اعراف، آيه 204.

[15] در بعضي از نسخه هاي من لا يحضره الفقيه «تبعاً» به نصب، و در بعضي نسخه ها «تبع» به رفع آمده، و تبع هم بر يک فرد اطلاق مي شود و هم بر جماعت، خداي تعالي فرموده: «انا کنّا لَکُمْ تَبَعاً». و بدان که مي توان به اين خبر صحيح استناد جست براي اينکه اخبار نهي کننده از قرائت پشت سر امام جماعت را بر کراهت حمل کنيم، زيرا که ظاهر فرموده امام عليه السلام: «وَ الا خيرتان تبع للأوليين» متحد بودن حکم آنها با دو رکعت در قرائت است، و بدون ترديد در دو رکعت اخير نماز قرائت را بجاي تسبيح گفتن مي توان برگزيد، هر چند که تسبيح گفتن افضل مي باشد، پس در دو رکعت اول نيز جايز است، و شايد کساني که قائل شده اند قرائت پشت سر امام جماعت مکروه است - مانند محقق و شهيد ثاني و ديگران - به همين وجه که به خاطر رسيد استناد جسته باشند و اين دور از حقيقت نيست، و خدا داناست و اوست راهنما. (مؤلف).

[16] من لا يحضره الفقيه، 392:1، ح 1161.

[17] بحارالانوار، 21:88.

[18] مستدرک الوسائل، 295:1، باب 21، ح 4.

[19] سوره نمل، آيات 29 و 30.

[20] تفسير امام عسکري عليه السلام:9.

[21] سوره اعراف، آيه 204.

[22] سوره زمر، آيه 65.

[23] سوره روم، آيه 60.

[24] جنّة المأوي، 230، حکايت 8.

[25] بحارالانوار، 222:92، ح 7 و 23:88 با اختلاف در لغات.

[26] بحارالانوار، 221:92، ح 5.

[27] تفسير عياشي، 44:2، ح 132.

[28] مجمع البيان، 515:4.

[29] من لا يحضره الفقيه، 407:1، ح 1209.

[30] اصول کافي، 377:3، ح 3.

[31] تهذيب، 275:3، ح 120.

[32] تفسير البرهان، 220:4، سوره ق، آيه 18، ح 6.