بازگشت

وقت ظهور را تعيين نکردن و تکذيب وقتگذاران


بدان - خداوند تو و ما را توفيق دهد - که حکمت الهي بر اين است که وقت ظهور صاحب الامر را پيش از فرا رسيدن آن از بندگانش مخفي بدارد، به خاطر اموري که بر ما پوشيده است، و بعضي از آن ها از اخبار ائمه اطهارعليه السلام استفاده مي شود، که ان شاء اللَّه تعالي به آن ها اشاره خواهيم کرد. زيرا که علم به آن از اسرار اللَّه است که از خلق خود مستور



[ صفحه 459]



داشته، چنان که در دعايي که از آن حضرت عليه السلام به دست شيخ عَمْري قدس سره روايت رسيده چنين آمده است: «[خدايا] و تو عالِمي بدون تعليم به آن وقتي که صالح ام ر [حکومت] ولّي تو است، در اين که به او فرمان دهي امر خود را اظهار نمايد و پرده [غيبتش] را کنار زند، پس مرا بر [انتظار] آن صبر ده تا دوست ندارم آنچه به تأخير انداخته اي جلو بيفتد و آنچه را تعجيل بخواهي من به تأخيرش مايل نباشم، و هر چه تو در پرده قرار داده اي افشايش را نطلبم، و در آنچه نهان ساخته اي کاوش ننمايم، و در تدبير امور جهان با تو [که همه مصالح را مي داني] به نزاع نپردازيم...». تمام اين دعا را در بخش هفتم کتاب آورديم.

و در کتاب حسين بن حمدان به سند خود از مفصَّل بن عمر آورده که گفت: از سرورم حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا ظهور مهدي منتظر وقت معيَّني دارد که مردم آن را بدانند؟ فرمود: حاشا که خداوند براي آن وقتي تعيين کرده باشد يا شيعيان ما براي آن وقتي معين کنند. گويد: عرضه داشتم: اي مولاي من اين از چه جهت است؟ فرمود: زيرا که آن همان ساعت است که خداي عز و جل فرموده: «يَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّه وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»؛ [1] [اي رسول ما] از تو درباره آن ساعت مي پرسند که کي خواهي بود بگو علم آن نزد پروردگار من است که جز او آن ساعت را ظاهر و روشن نتواند کرد [شأن] آن ساعت در آسمان ها و زمين سنگين و عظيم است، جز ناگهاني شما را نيايد از تو مي پرسند که گويي تو کاملاً بدان آگاهي بگو علم آن ساعت محقَّقاً نزد خدا است ليکن اکثر مردم بر اين حقيقت آگاه نيستند. و فرموده خداوند: «هَلْ يَنْظُرُنَ إلَّا السَّاعَةَ أنْ تَأتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْرَاطُها- فَأنّي لَهُمْ اذا جائَتْهُمْ ذِکريهُمْ»؛ [2] آيا کافران که ايمان نمي آرند پس باز انتظاري دارند جز آن که ساعت فرا رسد که همانا شروط و علايم آن [پديد] آمد و پس از آن که بيايد در آن حال تذکر و پند آنان را چه سودي بخشد. و فرموده خداوند: «اقْتَربَتِ



[ صفحه 460]



السَّاعَةُ وَانْشَقَّ القَمَرُ» [3] آن ساعت نزديک آمد و ماه آسمان شکافته شد. و فرموده خداوند: «وَ ما يُدْرِيکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ-يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ»؛ [4] و تو چه داني شايد که آن ساعت نزديک باشد آنان که به آن ساعت ايمان ندارند [به تمسخر] تقاضاي زودتر شدن آن را دارند و [امّا] آنان که ايمان آورده اند از آن سخت بيمناکند و مي دانند که آن روز بر حق است، توجّه کنيد آنان که درباره ساعت جدال کنند در گمراهي دوري هستند.

عرض کردم: اي مولاي من، معني: «يُمارون =جدال مي کنند» چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود: مي گويند قائم کي متولد شده و چه کسي او را ديده و در کجاست و کجا خواهد بود و کي ظاهر مي شود؟ تمام اين ها از جهت عجله کردن در امر خداوند و شک در قضاي الهي است، آنان دنيا و آخرت را زيان کرده اند و پايان بد از آنِ کافران است. مفضَّل گويد: عرضه داشتم: اي سرور من، پس وقتي براي آن تعيين نمي کنيد؟ فرمود: اي مفضّل براي آن وقتي مگذار که هر کس براي ظهور مهدي ما وقتي تعيين نمايد خود را در علم خداوند شريک دانسته و [بناحق] مدعي شده که خداوند تعالي او را از اسرار خويش آگاه ساخته است.... اين حديث طولاني است آن مقدار که مورد نياز بود پايان يافت.

و در غيبت نعماني به سند خود از محمد بن مسلم آورده که گفت: حضرت ابوعبداللَّه امام صادق عليه السلام فرمود: اي محمد هر کس تعيين وقتي را از ما به تو خبر دهد بدون ترديد او را تکذيب کن، زيرا که البته ما براي هيچ کس وقتي را تعيين نمي کنيم. [5] .

و از ابوبکر حضر مي آورده که گفت: شنيدم حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام مي فرمود: همانا ما براي اين امر وقتي تعيين نکنيم. [6] .

و از ابوبصير از حضرت امام صادق عليه السلام آمده که گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: فدايت گردم، خروج قائم عليه السلام کي خواهد بود؟ فرمود: اي ابومحمد ما خانداني هستيم که



[ صفحه 461]



وقت نمي گذاريم، و به تحقيق که حضرت محمد صلي الله عليه وآله فرمود: وقت گذاران دروغ گويند، اي ابومحمد به درستي که پيش از اين امر پنج علامت خواهد بود نخستين آن ها ندا در ماه رمضان است، و خروج سفياني، و خروج خراساني، و کشتن نفس زکيّه و فرو رفتن زمين در بيداء. سپس فرمود: اي ابومحمد به ناچار پيش از آن دو طاعون خواهد بود، طاعون سفيد و طاعون سُرخ. عرض کردم: فدايت شوم: اين دو طاعون چيست؟ فرمود: امّا طاعون سفيد مرگ همگاني خواهد بود، و امّا طاعون سُرخ شمشير. و قائم عليه السلام خروج نخواهد کرد تا اين که در دل فضا شب بيست و سوم ماه رمضان شب جمعه نامش اعلام شود. عرض کردم: چگونه ندا مي شود؟ فرمود: به اسم او اسم پدرش اعلام مي شود: (توجه کنيد که فلاني پسر فلاني قائم آل محمد صلي الله عليه وآله است، پس از او بشنويد و اطاعتش کنيد) آن گاه هيچ جانداري نمي ماند مگر اين که آن صِيحه را خواهد شنيد، و خفته را بيدار مي کند و از حياط خانه بيرون مي رود، و دوشيزه از پس پرده اش بيرون مي دود، و قائم عليه السلام چون آن ندا را بشنود خروج مي کند، و آن صيحه جبرئيل عليه السلام است. [7] .

و در کافي و غيبت نعماني به سند خود آورده اند که مهزم به امام صادق عليه السلام عرضه داشت: فدايت شوم، از اين امر که در انتظارش هستيم خبر ده که کي خواهد بود؟ فرمود: اي مهزم وقت گذاران دروغ گويند و شتابزدگان هلاک شوند، و تسليم شدگان نجات يابند. [8] .

و نيز هر دو به سندشان از ابوبصير آورده اند که گفت: از او - يعني امام صادق عليه السلام - درباره حضرت قائم عليه السلام پرسيدم، آن حضرت فرمود: وقت گذاران دروغ گويند ما خانداني هستيم که وقتي تعيين نمي کنيم. [9] .

و در غيبت نعماني از امام صادق عليه السلام است که فرمود: خداوند جز اين نخواهد کرد که خلاف وقتي را که وقت گذاران تعيين کنند ظاهر سازد. [10] .

و از فضيل بن يسار است که گفت: به حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام عرض کردم: آيا براي



[ صفحه 462]



اين امر وقتي هست؟ فرمود:وقت تعيين کنندگان دورغ مي گويند؛ وقت گذاران دروغ مي گويند. [11] .

و در کافي از احمد به سند خود آورده که گفت: فرمود: خداوند جز اين نکند کخه برخلاف وقتِ وقت گذاران پيش آورد. [12] .

و به سند خود از ابوبصير آورده که گفت: از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام درباره حضرت قائم پرسيدم، فرمود: وقت گذاران دروغ گويند، ما خانداني هستيم که وقتي را تعيين نکنيم.

و در غيبت شيخ طوسي به سند خود از فضل بن شاذان به سند خود از فضيل است که گفت: از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام پرسيدم: آيا اين امر را وقتي هست؟ فرمود: وقت گذاران دروغ گويند، دروغ مي گويند دروغ مي گويند. [13] .

و به سند خود از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام آوره که فرمود: وقت گذاران دروغ مي گويند در گذشته وقتي تعيين نکرديم و در آينده هم تعيين نخواهيم کرد. [14] .

و به سند خود از عبدالرحمن بن کثير آورده که گفت: در محضر امام صادق عليه السلام شرفياب بودم که مهزي اسدي بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: فدايت گردم مرا خبر ده اين امري که انتظارش را مي کشيد چه وقت خواهد بود، که به طول انجاميده؟ آن حضرت عليه السلام فرمود: از مهزم وقت گذاران دروغ مي گويند، و شتابزدگان به هلاکت رسند و تسليم شوندگان نجات يابند، و به سوي ما مي آيند. [15] و به سند صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: هر کس از مردم براي تو هرگونه وقتي را تعيين کرد بدون هراس او را تکذيب کن که ما براي هيچ کس وقتي تعيين نکنيم. [16] .

و در احتجاج شيخ طبرسي از محمد بن يعقوب کليني از اسحاق بن يعقوب آمده که



[ صفحه 463]



گفت: از محمد بن عثمان عَمْري قدس سره درخواست کردم نامه اي از من [به محضر حضرت صاحب الأمرعليه السلام] برساند، که در آن نامه از مسائلي که بر من مشکل شده بود سؤال کرده بودم، پس توقيع به خط مولايمان صاحب الزمان عليه السلام آمد، تا آنجا که فرموده:... و امّا ظهور فَرَج، پس آن به به دست خداي عز و جل است، و وقت گذاران دروغ مي گويند... [17] .

و اين را شيخ طوسي رحمهم الله از گروهي از مشايخ خود از جعفر بن محمد بن قولويه و ابوغالب زراري و غير آن ها از محمد بن يعقوب کليني قدس سره از اسحاق بن يعقوب روايت کرده است. [18] .

مي گويم: توثيق اسحاق بن يعقوب را در کتاب هاي رجالي که نزد من هست نديدم،

ولي در وثاقت و جلالت او همين بس که شيخ کليني با اعتماد بر او از وي روايت کرده، به اضافه قرائن ديگر... چنان که بر هوشمند دانا پوشيده نيست.

توضيح: از تمام آنچه در اين باب آورديم معلوم شد که از وظايف مهم ترک وقت گذاري و تکذيب تعيين کنندگان وقت ظهور حضرت حجّت عليه السلام است هر کس که باشد، و در اينجا شايسته است به چند مطلب توجه داده شود:

مطلب اوّل: ممکن است تصوّر شود که بين روايات ياد شده با روايت که مشايخ سه گانه [19] به سندهاي شان از ابوحمزه ثمالي آورده اند منافاتي هست. ابوحمزه گويد:

به حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام عرضه داشتم: حضرت علي عليه السلام مي فرموده: تا سال هفتاد بلا است، و مي فرموده: پس از بلا راحتي است، و سال هفتاد گذشت و ما را حتي نديديم؟ حضرت ابوجعفرعليه السلام فرمود: اي ثابت خداي تعالي براي اين امر در هفتاد سال وقت تعيين کرده بود، پس هنگامي که حسين عليه السلام کشته شد غضب خداوند بر اهل زمين شديد گشت و آن را به صد و چهل سال تأخير انداخت، پس ما اين را براي تان حديث گفتيم ولي شما آن را فاش کرديد، و پرده از روي سرّ برداشتيد، پس خداوند آن را به تأخير انداخت و پس از آن وقتي نزد ما تعيين نفرموده، و خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را خواهد اثبات



[ صفحه 464]



مي کند و اصل کتاب نزد اوست [20] ابوحمزه گويد: همين مطلب را به حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام گفتم، فرمود: همين طور بوده است.

و شيخ طوسي به سند خود از فضل بن شاذان به سند خود از ابوبصير آورده که گفت: به آن حضرت عليه السلام عرض کردم: آيا براي اين امر مدّت سر رسيدي هست که بدن هايمان رابه آن راحت دهيم و به آن منتهي شويم؟ فرمود: آري، ولي شما فاش کرديد پس خداوند بر آن افزود. [21] و به سند خود از امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: اين امر در من بود، پس خداي تعالي آن رابه تأخير انداخت، و در ذريّه من آنچه را خواهد به انجام رساند. [22] .

و نعماني به سند خود از اسحاق بن عمّار صيرفي روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمود: براي اين امر وقتي بود، و آن در سال صد و چهلم، پس شما آن را بازگو کرديد و منتشر ساختيد، خداي عز و جل هم آن را تأخير انداخت. [23] و در همان کتاب در حديث ديگري از او روايت شده که گفت: حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اي ابواسحاق اين امر دو بار به تأخير افتاد. [24] .

مصنّف اين کتاب، چنگ زننده به ريسمان محکم خداوند؛ ولايت ائمه طاهرين عليه السلام محمد تقي موسوي اصفهاني - عفي عنه - گويد: بين اين احاديث با احاديث سابق منافاتي نيست، چون صراحت و ظهوري در اين احاديث نيست بر اين که منظور از «امرر» ظهور امام دوازدهم عجل اللَّه تعالي فرجه باشد، بلکه نمي تواند مراد از آن ظهور آن حضرت عليه السلام باشد، زيرا که سال هفتاد و سال صدو چهل پيش از ولادت آن جناب بوده، و هم چنين حديث سوم بر آنچه ياد کرديم نصّ است. بنابراين منظور تسلُطّ يافتن امامان عليه السلام و ظهور دولت حق و پيروزي مؤمنين بر مخالفين مي باشد، و اين - به حسب روايات ياد شده - به ظهور آن حضرت عليه السلام مقيَّد نيست، و با ترتيب امامت و اين که شماره امامان دوازده مي باشد منافاتي ندارد، و ظاهر از اين روايات آن است که ظهور دولت حق و غالب شدن



[ صفحه 465]



امامان و شيعيان ايشان، و تسلطّ يافتنشان بر اهل باطل و گسترش دادن عدل و داد در دنيا چنين مقدَّر بوده که در سنه هفتاد واقع شود به شرط آن که مردم بر ياري امام حسين عليه السلام متَّفق مي شدند، که اين تکليفي بود بر عموم آن ها چنان که در احاديثي وارد گرديده که ان شاء اللَّه تعالي بعضي از آن ها را خواهيم آورد، پس چون به امر پروردگارشان فسق ورزيدند، و از ياري وليّ شان خودداري کردند، غضب خداي تعالي بر آنان شدّت گرفت، و نجات و رهايي شان از دست دشمنانشان، و گسترش عدالت در ميانشان را تا سال صد و چهل به تأخير انداخت، و اين موافق زمان امام صادق عليه السلام است، چنان که در ورايت سوم به آن تصريح شده است. و چون شيعيان امر امامان عليه السلام را در مخفي داشتن اسرارشان مخالفت کردند، و آنچه را دستور داشتند کتمان و مستور نمايند افشا ساختند، و اين کفران نعمتي بود که خداوند به آنان عنايت کرده بود، خداي تعالي سزاي عملشان را داد به اين که نجات و خلاصي شان را به تأخير انداخت، چنان که حديث ياد شده اين معني را بازگو مي کند.

خداي عز و جل فرمايد: «ذلِکَ جَزَيْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْکَفُورَ»؛ [25] اين کيفر کفران آن ها بود، و آيا جز کفران کننده را کيفر دهيم؟.

و اما احاديثي که وعده داديم آن ها را ياد کنيم:

از جمله؛ در مجلّد دهم بحار به نقل از کتاب النوادر علي بن اسباط از ثعلبة بن ميمون از حسن بن زياد عطار روايت آمده که گفت: از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداي عز و جل: «أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ کُفُّوا أَيْدِيَکُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ»؛ [26] آيا نمي نگري کساني را که به آن ها گفته مي شد از جنگ خودداري کنيد و نماز را به پاي داريد.... پرسيدم، آن حضرت عليه السلام فرمود: درباره حسن بن علي عليه السلام نازل شد، خداوند او را به خودداي از جنگ امر فرمود. رواي گويد: [پرسيدم]: «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ»؛ پس چون فرمان جنگ بر آنان آمد...؟ فرمود: درباره حسين بن علي عليه السلام نازل شد، خداوند بر او و اهل زمين فرض کرد که در رکاب آن جناب قتال کنند. [27] .



[ صفحه 466]



مي گويم: اين سه تن [که در سند حديث قرار دارند] همگي مورد اعتماد؛ امين؛ و شيعه امامي هستند، چنان که علماي فن تصريح کرده اند، پس حديث در منتهاي صحّت است، و به همين معني روايات متعددي آمده که به منظور رعايت إختصار از ذکر آن ها خودداري کرديم. و به آنچه بيان داشتيم ظاهر گشت که وجهي ندارد اين که اخبار گذشته را حمل کنيم بر آن که نهي از وقت گذاردن را به صورت حتمي و صريح منحصر بدانيم، يا آن که نهي را به غير امامان عليهم السلام اختصاص دهيم چنان که بعضي از علما چنين کرده اند زيرا که دانستي هيچ يک از اخبار پنج گانه ياد شده بر تعيين وقت زمان ظهونر مولايمان صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فرجه - اصلاً دلالت ندارند، بلکه در حديث دوم و سوم بر فَرَج نيز دلالت نيست، زيرا که بيش از اين از آن ها بر نمي آيد که امامان عليهم السلام وقت آن را مي دانستند، نه اين که به ديگران هم خبر داده باشند. اضافه بر اين که توجيهي را که بعضي از علما نموده اند، برخلاف صريح فرمايش امامان عليهم السلام است که: «ما خانداني هستيم که وقت نمي گذاريم» و نيز: «در گذشته وقتي تعيين نکرديم، آينده هم وقتي را تعيين نخواهيم کرد»، و نيز: «براي هيچ کس وقتي را تعيين نکنيم» و غير اين ها...بنابراين روايات گذشته با صحّت و صراحتي که دارند معارضي براي آن ها نيست تا به توجيه و تأويل آن ها نيازي داشته باشيم.

اگر بگوييد: ممکن است تعارض کنند و منافات داشته باشند با آنچه در بحار و برهان از عيّاشي از ابي لبيد مخزومي از حضرت امام باقرعليه السلام آمده که آن حضرت فرمود، «اي ابوالبيد، همانا در حروف مقطَّعه قرآن علم بسياري است، خداي تعالي نازل فرمود: «الم- ذَلِکَ الِکتابُ» پس حضرت محمد صلي الله عليه وآله قيام کرد تا اين که نورش ظاهر گشت و سخنش بر دل ها نشست، و آن حضرت متولد شد هنگامي که از هزاره هفتم، صد و سه سال گذشته بود». سپس فرمود: «بيان اين مطلب در کتاب خداوند در حروف مقطّعه هست، هر گاه آن ها را بدون تکرار بشماري، و از حروف مقطّعه هيچ حرفي نمي گذرد جز اين که با گذشت آن يکي از بني هاشم قيام کند». سپس فرمود: «الف يک، و لام سي، و ميم چهل، و صاد نود است، که مجموع آن ها صد و شصت و يک مي باشد، سپس آغاز قيام امام حسين بن علي عليها السلام (آلم - اللَّه...» بود. و چون به آخر مدتش رسيد قائم فرزندان عبّاس در (المص) قيام کند، و چون آن آن را بگذرد قائم ما در: (الر) بپاخيزد، پس اين را بفهم و به خاطر بسپار و کتمان [از نااهل] کن». [28] .



[ صفحه 467]



و در بحار و شرح اربعين مجلسي دوم آمده از کتاب المحتضر تأليف حسن بن سليمان شاگرد شهيد اوَّل رحمه الله که گفته: «روايت است که حديثي به خط حضرت امام حسن عسکري عليه السلام يافت شده که نوشته بود: «با گام هاي نبوت و ولايت به قُلّه هاي حقايق بالا رفتيم. تا آنجات که فرمود: و به زودي چشمه هاي آب زندگاني براي شان آشکار مي گردد پس از سوزش آتش ها، در وقتي که عدد سال ها به آلم، و طه و طس ها رسد». [29] .

در جواب گويم: اين دو روايت قاصرند از اين که با رواياتي که پيش تر آورديم معارض باشند، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت. زيرا که روايت اوّل مرسل است تا خثيمة بن عبدالرحمن که از ابولبيد روايت کرده، و خثيمه در کتب رجال ياد نشده، و نسبت به ابولبيد هم مدح يا مذمّتي ننموده اند، بنابراين روايت از جهت سند ضعيف است و بر آن اعتماد نمي شود. و روايت دوم اضافه بر اين که مرسسل است در حقيقت چيز يافت شده اي است و روايت نيست، با اين حال اين دو روايت از متشابهات اخبار است که علم آن ها به خود ايشان عليهم السلام واگذار مي شود، اضافه بر اين که در روايت دوم اصلاً ظهور قائم عليه السلام ياد نشده است، و خدا داند که منظور از ظاهر شدن چشمه هاي آب زندگاني چيست. و در روايت اول صراحتي نيست بر اين که مراد از «قائم ما» همان مولايمان صاحب الزمان عليه السلام باشد، زيرا که لفظ «قائم» در چندين روايت بر کسي که به امر حق يا براي ياري آنان عليهم السلام بپاخيزد اطلاق شده است، چنان که بر پژوهنده در روايات ايشان - سلام اللَّه عليهم اجمعين - پوشيده نيست، از جمله آن روايات: نعماني به سند خود از امام صادق عليه السلام آورده اين که: اميرالمؤمنين عليه السلام از چند حادثه که پس از آن حضرت تا قيام قائم عليه السلام خواهد بود سخن گفت، حسين عليه السلام عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين خداوند کي زمين را از ظالمين پاک خواهد ساخت؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: خداوند زمين را از ظالمين پاک نخواهد ساخت تا اين که خون حرام ريخته شود، سپس جريان بني اميّه و بني العبّاس را در حديثي طولاني يادآور شد، آن گاه فرمود: هر گاه قيام کننده در خراسان بپاخاست و بر سرزمين کوفه



[ صفحه 468]



[کرمان - خ ل] و مُلتان تسلط يافت، و از جزيره بني کاوان گذشت، و قائمي از ما در گيلان قيام کرد و آبر و ديلم او را اجابت نمودند، و براي فرزندان (يا فرزند) من پرچم هاي ترک در اطراف و اکناف پراکنده شود. و در اين گير و دارها باشند، هر گاه بصره ويران شود و امير أُمرا در مصر قيام کند. آن گاه آن حضرت حکايتي طولاني بيان داشت سپس فرمود: هنگامي که هزاران نفر آماده نبرد شوند، و صف ها آراسته گردد و قوچ بره را بکشد، آنجاست که آخري قيام کند و انتقام گيرنده در پي انتقام خيرد و کافر هلاک گردد، سپس قائمي که در آرزويش هستند و امامي که ناشناخته باشد، آن که داراي شرافت و بزرگواري است قيام خواهد کرد، و اي حسين او از نسل تو است، هيچ پسري مانند او نيست، ما بين دو رکن مسجدالحرام ظاهر مي شود، و در دو جامه پوسيده بر جن و انس غالب مي گردد، و زميني را آلوده نگذارد، [از وجود افراد پست پاک سازد] خوشا به حال کسي که زمان او را درک کند و به دورانش برسد و آن روزها را ببيند. [30] .

مطلب دوّم: از تمام آنچه ياد کرديم معلوم گرديد که علم به وقت ظهور مولايمان صاحب الأمرعليه السلام از اسرار خداوند است که از بندگان خود مخفي داشته، و براي شان آشکار ننموده، و خود به جهت اين کار داناست و نيز رسول و حُجّت هاي اوعليهم السلام دانند، ولي آنچه از کلمات ايشان استفاده کرده ايم چند وجه است:

وجه اوّل: اين که بندگان نمي توانند آن را تحمل کنند، و بر کتمانش صبر نمايند، اين وجه از دو روايت ابوحمزه و ابوبصير که پيش تر گذشت استفاده مي شود، بيان مطلب اين که: مؤمنين طبقات مختلفي دارند: بعضي از آنان به خاطر ضعف ايمان از تحمل اسرار ناتوان هستند، چنين کسي نمي تواند بر آن اسرار مطلّع شود، بلکه هر گاه بعضي از اسرار برايش ياد شود شک ها و شبهه هايي به دلش راه مي يابد، به سبب طاقت نداشتن و ضعف ايمان، چنان که در بيان مراتب ايمان آمده که: اگر بر کسي که داراي دو بخش است سه بخش قرار داده شود، خواهد شکست همچنان که تخم مرغ بر سنگ صاف مي شکند. و نيز روايت شده که: اگر ابوذر مي دانست در دل سلمان چيست او را مي کشت. و روايات ديگر....و بعضي از مؤمنين ايمانشان قوي و يقينشان ثابت است، و توان تحمُّل بعضي از اسرار را دارند، و



[ صفحه 469]



هيچ شبهه اي بر ايشان عارض نمي شود، ولي توانايي صبر کردن بر زمان طولاني را ندارند، که هر گاه از ابتداي امر وقت ظهور بر ايشان تعيين گردد، و به ايشان مثلاً گفته شود که حضرت حجّت عليه السلام تا هزار سال ديگر ظهور نخواهد کرد، بر اثر اندوه بر طول مدّت مي ميرند، يا بيماري و سختي بر ايشان عارض مي شود، بنابراين مصلحت آن است که از اينچنين مؤمناني نيز وقت ظهور مخفي گردد. و بعضي از آن ها ايمانشان قوي تر است، ولي صبر ندارند که آن را کتمان سازند، که اگر سِرّي به ايشان گفته شود آن را منتشر و فاش خواهند ساخت، پس مصلحت در اين است که از چنين کساني نيز مخفي گردد، و شايد - به تأييد خداي تعالي و برکت اولياي اوعليهم السلام - ناظر به همين معني باشد آنچه در بصائر به سند خود از ابوالصامت روايت آمده که گفت: شنيدم حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام مي فرمود: از جمله حديث ما بخشي را فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و بنده مؤمن تحمل نتوان کرد. عرض کردم: پس چه کسي آن را متحمل گردد؟ فرمود: ما آن را متحمل باشيم. [31] .

و در همان کتاب در حديث ديگري از آن حضرت عليه السلام آمده که فرمود: همانا حديث ما صعب مستصعب است، با شرافت و گرامي و هميشه فروزان و پاکيزه و دشوار است، آن را تحمل نکند فرشته اي مقرّب، و نه پيغمبر مرسل و نه بنده اي که آزموده باشد. عرضه داشتم: پس چه کسي آن را تحمل نمايد فدايت شوم؟ فرمود: هر کس که ما بخواهيم اي ابوالصامت. ابوالصامت گويد: من چنين گمان دارم که خداوند را بندگاني است که از اين سه طايفه برترند. [32] .

و در کافي از بعض اصحابمان روايت آمده که گفت: به حضرت ابوالحسن صاحب العسکر (امام هادي عليه السلام) نوشتم: فدايت شوم؛ معني فرموده امام صادق عليه السلام چيست که: حديث ما [صعب مستصعب] آن را تحمل نکند فرشته مقرَّب و نه پيغمبر مرسل، و نه مؤمني که خداوند دلش را آزموده باشد؟ پس جواب آمد: همانا معني فرموده امام صادق عليه السلام - اين که آن را فرشته اي و پيغمبري و مؤمني تحمل نکند - آن است که فرشته آن را متحمل نگردد تا اين که به فرشته ديگري غير خودش آن را برساند، و پيغمبر آن را



[ صفحه 470]



تحمل نکند تا آن که به پيغمبر ديگري برساند، و مؤمن آن را تحمل ننمايد تا آن که براي مؤمن ديگري بازگو کند، و اين است معني فرمايش جدّم عليه السلام. [33] .

وجه دوّم: اين که حکمت الهي مقتضي آن است که مؤمنين در همه زمان ها منتظر ظهور مولايمان صاحب الزمان عليه السلام باشند، چنان که به اين معني راهنمايي مي کند فرموده خداي تعالي: «فَقُلْ إنَّما الغَيبُ للَّه فانتَظِرُوا إنّي مَعَکُمْ مِنَ المُنْتَظِرين»؛ [34] پس بگو داناي غيب است شما منتظر باشيد که منهم با شما از منتظرانم. و بر اين مطلب اخبار بسياري دلالت دارند که در بحث انتظار پيش تر آورديم. پس اگر وقت ظهور آن حضرت را بدانند نقض غرض لازم مي آيد و پيش از رسيدن وقت معيّن از ظهورش مأيوس مي شوند، و اين مصالح متعددي را از بين مي برد، لذا وقت ظهور آن جناب پيش از رسيدن وقتش از آنان مستور مانده به خاطر رعايت مصالح متعدده اي. و اين وجه از روايتي که در کافي و کتاب هاي ديگر اخبار آمده استفاده مي شود که از علي بن يقطين است از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفرعليه السلام که گفت: حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: شيعيان دويست سال است که با آرزوها تربيت مي شوند. و يقطين به پسرش علي گفت: چگونه است که آنچه درباره ما [حکومت بني العباس] گفته شد، آن چنان که گفته بودند واقع گشت، و آنچه درباره [حکومت حقّه] شما گفته شد واقع نگرديد؟ علي گفت: آنچه راجع به ما و شما گفته شد از يک منبع بوده مگر اين که چون جريان شما وقتش فرا رسيده بود و به طور خالص و بي کم و کاست به شما گفته شد، ولي امر ما هنوز وقتش نرسيده، پس با آرزوها دلگرم شديم، و چنانچه به ما گفته مي شد: اين امر جز تا دويست يا سيصد سال ديگر نخواهد آمد دل ها قساوت مي گرفت و عموم مردم از اسلام برمي گشتند، ولي مي گفتند: چقدر زود و چه نزديک است؛ تا دل ها اُلفت گيرند و فَرَج نزديک آيد. [35] .

توضيح: آنچه در مورد معني فرموده امام عليه السلام: شيعيان دويست سال است که با آرزوها تربيت مي شوند. به نظر من قوي تر مي آيد اين که: چون مصيبت شيعه به خاطر شهادت امام



[ صفحه 471]



حسين عليه السلام بزرگ بود، و بي تابي دوستان بر اثر آن شديد گرديد، امامان عليهم السلام آنان را به ظهور فَرَج با ظهور حضرت قائم - عجل اللَّه تعالي فرجه - اميد و تسلّي مي دادند، و مدّت بين شهادت مولاي مظلوممان تا امامت حضرت قائم عليه السلام دويست سال بوده است. و در معني اين حديث وجوه ديگري نيز گفته شده که بعيد به نظر مي رسد و خالي از تکلُّف نيست، و خداي تعالي داناست. و احتمال مي رود که ابتداي مدّت ياد شده از زمان بعثت باشد، که تا هنگام صدور اين حديث دويست سال مي شود. بعضي از علماي ما گفته اند: و مي توان در تأييد اين احتمال گفت که: مؤمنين از ابتداي بعثت در محنت و شدّت بودند، و همين طور بعد از وفات پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله و در زمان اميرالمؤمنين و امام حسن عليها السلام در سختي به سر مي بردند، و هر کدام از آن بزرگواران شيعيان خود را به ظهور فَرَج و تسلُّط يافتن حضرت قائم عليه السلام تسلّي مي دادند، و اللَّه العالم.

وجه سوّم: در سِرّ مخفي داشتن علم به وقت ظهور از مردم، اين که چون يکي از حکتم هايي که مقتضي غيبت است: بررسي و امتحان مردم مي باشد، همين حکمت مقتضي مخفي داشتن علم به وقت ظهور حضرت حجّت عليه السلام از ايشان است، و گرنه بررسي و امتحان نسبت به بسياري از افراد که به ايمان داشتن تظاهر مي کنند ناتمام مي بود، تا اين که شتابزدگان از ديگران جدا شوند، و اين وجه از اخبار بسياري که در آن ها غيبت حضرت قائم عليه السلام به آن تعليل شده آمده است، و قسمتي از آن ها را در اين کتاب آورديم، و از جمله: در غيبت نعماني از عبداللَّه ابن ابي يعفور آمده که گويد: به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: فدايت گردم، با قائم عليه السلام از عرب ها چقدر خواهد بود؟ فرمود: مقدار کمي، عرض کردم: به خدا سوگند افرادي که اين امر را بر زبان دارند تعداد بسياري از آن ها هستند! فرمود: به ناچار بايد که مردم بررسي شوند و از هم جدا گردند و غربال شوند، و خلايق بسياري از غربال بيرون آيند. [36] و در حديث ديگري از ابوبصير مثل همين آمده است. و در همان کتاب از امام حسن (حسين - خ ل) بن علي عليه السلام آمده که فرمود: اين امري که انتظار داريد نخواهد شد تا اين که بعضي از شما از بعض ديگر بيزاري جويند، و بر روي يکديگر آب دهان بيندازند، پس بعضي از شما بر بعض ديگر به کفر گواهي دهد، و يکديگر را لعنت نمايند،



[ صفحه 472]



به آن حضرت عليه السلام عرض شد: در آن زمان خيري نيست، فرمود: تمام خبر در و در حديث آن زمان است، قائم ما قيام کند و همه آن امور را دفع نمايد. [37] ديگري از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين آمده است: چگونه خواهي بود آن هنگام که شيعيان اين چنين با هم اختلاف کنند - و انگشتان خود را در يکديگر داخل کرد - راوي گويد: عرضه داشتم: يا اميرالمؤمنين در آن هنگام هيچ خيري نيست، فرمود: همه خير در آن وقت است، اي مالک در آن هنگام قائم ما قيام خواهد کرد... [38] و از امام صادق عليه السلام است که فرمود: به خدا که شکسته خواهيد شد همچنان که شيشه مي شکند، و همانا شيشه را بخواهند به حالت اوّل باز مي گردانند، به خدا که همچون شکسته شدن سفال خواهيد شکست، و به درستي که سفال شکسته مي شود و به حال اوّل برگردانده نمي شود، و به خدا غربال خواهيد شد، و به خدا از هم تميز يابيد، و به خدا که بررسي خواهيد شد تا آنجا که از شما باقي نماند جز اندکي. و در اينجا آن حضرت [به عنوان کمي افراد باقي مانده] دست خود را برگرداند. [39] .

و از حضرت موسي بن جعفرعليه السلام است که فرمود: همانا به خدا سوگند آن جريان نخواهد شد تا اين که از هم تميز داده شويد، و بررسي گرديد، تا آنجا که جز کم ترين افراد شما باقي نمانند. [40] .

و از حضرت باقرعليه السلام است که فرمود: هرگز، هرگز، آنچه به سوي آن گردن مي کشيد نخواهد رسيد تا اين که بررسي شويد، و آنچه به سويش گردن مي کشيد نخواهد شد تا اين که از يکديگر تميز يابيد، و آنچه به سويش گردن مي کشيد نخواهد شد تا اين که غربال شويد، به خدا سوگند آنچه به سويش گردن مي کشيد نخواهد آمد مگر بعد از نوميدي، و نه به خدا سوگند آنچه به سويش گردن مي کشيد نخواهد آمد تا اين که به شقاوت رسد هر آن که اهل شقاوت است، و به سعادت رسد هر آن که اهل سعادت است. [41] .



[ صفحه 473]



و مثل اين روايت را محمد بن يعقوب کليني به سند خود آورده، و در آنچه آورديم براي اهل هدايت و درک بسنده است.

وجه چهارم: اين که اين کار (=مخفي داشتن وقت ظهور) تفضُّلِ کامل و عنايت خاص نسبت به مؤمناني است که در زمان غيبت حضرت صاحب الزمان عليه السلام هستند، توضيح اين که ظاهر از روايات - چنان که سابقاً گذشت - آن است که وقت ظهورِ فَرَج از امور بدائيّه است که ممکن است به سبب بعضي از مصالح و حکمت ها، و به سبب تحقُّق يافتن يا نيافتن بعضي از شرايط که بر مردم مخفي است زودتر يا ديرتر شود، پس اگر امامان عليهم السلام وقتي را به مردم خبر مي دادند سپس آن وقت به خاطر بعضي از اسباب و حکمت ها تأخير مي افتاد بسياري از مردم به ترديد مي افتادند چون به نظرشان مي آمد که آن برخلاف وعده خداوند - تعالي شأنه - مي باشد يا شک ها و شبهه ها به دل هاي شان راه مي يافت، و مولايمان حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام به اين وجه اشاره فرموده در حديثي که در کافي و غير آن روايت آمده از فضيل بن يسار که گفت: به آن حضرت عليه السلام عرضه داشتم: آيا براي اين امر وقتي هست؟ فرمود: وقت گذاران دروغ گويند، دروغ گويند، دروغ گويند، همانا موسي عليه السلام وقتي که به دعوت پروردگارش رفت قوم خود را سي روز وعده داد، و چون خداوند ده روز بر آن سي روز افزود قوم او گفتند: وعده اي که موسي داده بود بر خلاف شد، و کردند آنچه کردند، پس اگر ما براي تان حديث کنيم و مطابق آنچه حديث گفته ايم پيش آيد بگوييد خداوند راست فرموده است، و هر گاه براي تان حديثي بگوييم و برخلاف آنچه ما گفتيم پيش آمد بگوييد خداوند راست فرموده است، که دو بار پاداش خواهيد يافت. [42] .

مي گويم: احتمال مي رود اين که دو بار پاداش يابند، يک بار براي ايمانشان، و بار ديگر براي صبرشان، غير اين را نيز محتمل است. واللَّه العالم.

توجه: منظور از بداء ظاهر شدن تقدير چيزي براي بندگان است پس از آن که به خاطر حکمت ها و مصالح خداوندي از آنان مخفي بوده است، و خدا داند که چه چيزي را مخفي بدارد و چه مطلبي را آشکار سازد، و معني بداء بر عامّه مشتبه گرديده لذا آن را إنکار کرده اند



[ صفحه 474]



به گمان اين که به سبب آن جهل بر خداي تعالي لازم مي آيد، و در مکرمت بيست و دوم از بخش پنجم مطالب سودمندي در اين باره گذشت بدانجا مراجعه شود.

تتمّه و توضيح: بدان که سه وجه اوّل از وجوهي که آن ها را از کلمات ائمه معصومين عليهم السلام استفاده کرديم، سِرّ مخفي داشتن علم به وقت ظهور امام عصرعليه السلام را به طور مطلق - يعني وقت حتمي و بدايي - روشن ساختند، زيرا که آن ها حکمت ها و مصالحي هستند که مقتضي پوشيدگي هر دو وقت (حتمي و بدايي) مي باشند، چنان که بر اهل فن و کساني که با اخبار امامان عليهم السلام مأنوسند اين معني پوشيده نيست.

و امّا وجه چهارم: فقط ناظر به سِرّ مخفي داشتن وقت بدايي از مردم است، چون اگر به آن وقت خبر داده مي شدند سپس حکمت خداوند اقتضا مي کرد که از آن وقت به وقت ديگر تأخير افتد بيشتر مردم ترديد مي کردند، و دچار وسوسه مي شدند، و در حيرت و شبهه مي افتادند، چنان که براي بني اسرائيل اين اتفاق افتاد.

اگر بگوييد: پس چگونه بعضي از امور بدائيّه به مردم خبر داده شد سپس به خاطر مصالحي برخلاف آن امور واقع شد، چنان که در جريان جواني که حضرت داوودعليه السلام مرگش را خبر داد، و زني که حضرت عيسي عليه السلام مرگش را خبر داد، و يهوديي که پيغمبر ما صلي الله عليه وآله مرگش را خبر داد، و اين ها نمردند، و وقوع فَرَج و گشايش را در زماني خبر دادند سپس به خاطر بعضي از حکمت ها و اسباب، به تأخير افتاد و در آن زمان واقع نشد، چنان که در روايت ابوحمزه - که سابقاً آورديم - ياد گرديده، و اين ها مايه گمراهي مؤمنين نشد، و در حيرت و شبهه نيفتادند؟

در جواب گويم: اين ها بدان جهت بوده که حجّت هاي خداوند در ميان مردم حضور داشته اند و سرّ بداء و تأخير را براي شان بيان مي نمودند، و پرسيدن از آنان براي مردم ميَّسر بود، در حالي که مؤمنين در زمان غيبت امام عليه السلام از ديدار آن حضرت محجوب و از ملاقات و پرسش مسائل از آن جناب محروم هستند، بنابراين چنانچه از وقوع ظهور در وقت بدايي خير شوند، سپس به خاططر مصلحتي الهي آن وقت به تأخير افتد. و امام و حجّت هم در ميان آنان نباشد تا از حيرت و اشتباه آن ها را برگرداند، و صدق آن اخبار و وجه مصلحت را براي شان بيان سازد، در حيرت و اشتباه خواهند افتاد و در وادي ضلالت



[ صفحه 475]



سقوط خواهند کرد، از همين روي براي مردم نه وقت حتمي بيان شد و نه وقت بدايي، امّا وقت حتمي: به جهت وجوه گذشته، و اما بدايي: به خاطر اين وجه که بيان داشتيم، براي رافت و مهرباني و شفقت نسبت به آن ها، و به خاطر حفظ آنان از لغزش و گمراهي.

اگر بگوييد: چنانچه مؤمنين به صدق امامانشان يقين دارند، و معتقد باشند که در مقدرات الهي و خبرهاي غيبي بداء واقع مي گردد، در حيرت و گمراهي نخواهند افتاد، و در عقايد بر حق خويش متزلزل نخواهند شد، خواه اين که امام در بين آنان حاضر باشد يا غايب.

در جواب گويم: اين حال و وضع مؤمنين کامل است که ايمان در دل هاي شان رسوخ يافته، و با دليل و برهان محکم گرديده و خداي تعالي آنان را با وحي از جانبِ خود تأييد فرموده، و اينان نسبت به سايرين اندک هستند، امّا اکثر افراد عقل و ايمانشان ضعيف است، و مانند گياه تازه برآمده با وزش بادها به راست و چپ متمايل مي گردند و گاهي مي افتند و گاهي برمي خيزند، لذا امامان عليهم السلام خواسته اند اين ها را مواظبت و رعايت کنند تا قوّتشان کامل شود و آمادگي شان به مرحله مطلوب برسد، و آنچه مايه سقوط و از هم پاشيدگي شان مي شود از آنان دفع نمايند، از اين روي امامان عليهم السلام بسياري از مطالب را از عدّه زيادي از اصحاب و شيعيانشان مخفي مي داشته اند به جهت حفظ آن ها و مهرباني نسبت به ايشان، چونکه امام عليه السلام: «پدر شفيق و مهربان است» چنان که در حديث صفات و فضيلت امام در کافي [43] و غير آن روايت آمده است.

و از آنچه ياد کرديم معلوم گشت اين که حضرت موسي عليه السلام وقت بدايي را به بني اسرائيل خبر داد گمراه کردن آن ها نبود، و تقصيري در حق ايشان ننموده، بلکه اين امتحان کردن و بررسي نمودن آنان بود به امر خداي عزوجل، چون وقتي مي خواست از نظر آن ها غايب شود برادرش هارون را به جانشيني خود بر آنان گماشت، و او را حجّتي براي شان قرار داد، پس آن ها بودند که با اعراضشان از حجّت و رها کردن رجوع به او، براي کشف حيرت و شبهه تقصير داشتند بلکه خواستند هارون را بکشند، چنان که گفت: «ابن اُمَّ إنَّ القومَ اسْتَضْعَفُوني وَکادُوا يَقْتُلونَنَي»؛ [44] اي فرزند مادرم [اي جان برادرم] همانا قوم



[ صفحه 476]



مرا خوار و زبون داشتند و نزديک بود [به خاطر ممانعت کردنم از انحرافشان] مرا به قتل رسانند. و خداي تبارک و تعالي فرموده: «وَلَقَدْ قالَ لَهُمْ هارونُ مِنْ قَبلُ يا قوم إنَّما فُتِنتُم بِهِ وَإنَّ رَبَّکُمُ الرَّحمنُ فاتَّبِعُوني وَأطيعوا أمري - قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيهِ عاکِفِينَ حَتّي يَرجِعَ إلَينا مُوسيَ»؛ [45] و به درستي که هارون پيش از آن که موسي باز آيد گفت اي قوم به هوش باشيد که اين گوساله اسباب فتنه و امتحان شما گرديد و محقَّقاً [بدانيد] که پروردگار شما خداي مهربان است پس شما پيرو من باشيد و فرمان مرا اطاعت کنيد، [قوم] گفتند ما به پرستش گوساله ثابت مانيم تا وقتي که موسي به ما باز گردد.

اگر بگوييد: از حضرت حجّت عليه السلام وارد شده: و امّا حوادث و پديده هايي که واقع مي شوند پس در آن ها به راويان احاديث ما مراجعه کنيد که آنان حجّت من بر شمايند و من حجّت خداوند برايشانم... [46] و علما را در زمان غيبت خود حجّت بر بندگان و مرجع آنان قرار داد، بنابراين همان طور که مؤمناني که در زمان حضور امامان عليهم السلام بودند حجّت بر آنان تمام شده، و راه بر طرف گشتن حيرت و شبهه و برداشته شدن آنچه مايه لغزش و ضلالت است براي شان روشن گرديده بود، به خاطر دسترسي به پرسش از امامان عليهم السلام، هم چنين مؤمناني که در عصر غيبت هستند حجّت بر آنان تمام گشته، و راه راست براي شان روشن شده به خاطر رجوع به علماي عاملي که آثار ائمه اطهار را بيان مي کنند و حاملان علوم ايشان هستند، که مردم در هر جرياني که وجه آن را نمي دانند و هر شبهه اي که در ذهنشان وارد مي شود، به آن علما مراجعه نمايند، پس ضرري نداشت که وقت بدايي ظهور که احتمال تأخير افتادنش از جهت بعضي حکمت ها و مصالح هست به آن ها گفته مي شد؟

در جواب گويم: اوّلاً: ممکن است در بعضي از زمان هاي غيبت دوراني بيايد که علم مخفي گردد، يا به خاطر فقدان علما، و يا بر اثر مخفي گشتن آنان به سبب چيرگي باطل و اهل آن، و آن دوران در اخبار: «زمان فترت و سبطه» ناميده مي شود، و در آن هنگام مؤمن کسي را نخواهد يافت که شبهه و حيرت را از او دفع نمايد و وجه مصحلت و حکمت را برايش بيان سازد. و بر اين معني دلالت دارد روايتي که شيخ نعماني قدس سره در کتاب



[ صفحه 477]



الغيبه به سند خود از ابان بن تغلب رحمه الله از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: يأتي عَلي النّاسِ زَمانٌ يُصيبهُمْ فيها سَبَطَةٌ يَأرزُ العِلْمُ کَما تَأرزُ الحَيَّةُي جُحْرِها فَبينَما هُمْ کَذلِکَ اذ طَلَعَ عَلَيْهِمْ نَجْمٌ قلتُ: فَما السَّبَطة؟ قال: الفَتْرةُ: قلتُ: فکيف نَصْنَعُ فيما بينَ ذَلِکَ؟ فقال عليه السلام: کُونُوا عَلَي ما أنتُم عَلَيهِ حَتّي يُطْلِعَ اللَّه لَکُمْ نَجْمَکُمْ؛ [47] زماني بر مردم خواهد آمد که سبطه اي به آنان رسد و علم مخفي شود همچنان که مار خودش را در سوراخش مخفي مي سازد، پس در همين حال به ناگاه ستاره اي بر مردم طلوع مي نمايد.

راوي گويد: عرضه داشتم: سبطه چيست؟ فرمود؛ فترت (فاصله زماني که موجب سستي دين و اعتقاد مردم گردد)، عرض کردم: در آن ميان چکار کنيم؟ فرمود: بر همان اعتقادي که هم اکنون داريد بمانيد تا اين که خداوند ستاره تان را براي تان برآورد.

توضيح: «يَأرز» بر سه وزن يَنْصُرُ و يَضْرِبُ و يَعْلَمُ مي آيد، به تقديم رائ بر زاي، يعني: مخفي مي شود.

و ثانياً: هر چند که علماي بزرگوار در زمان غيبت نواب امام عليه السلام هستند، و در آنچه از قضايا و احکام بر مردم وارد مي شود مرجع آنانند، و در مسائل حلال و حرام حجّتِ بر آن هايند، ولي حکمت هاي تقديرات و مصالح تغييرات را نمي دانند، و از وجوه بدا و اسباب قضا آگاه نيستند، و بسيار مي شود که حيرت بر طرف نمي شود و شبهه از بين نمي رود مگر با بيان وجه مصلحت و توضيح حِکمت، چنان که از حديث ابوحمزه دانستي که از حيرت بيرون نيامد مگر بعد از آن که امام عليه السلام وجه تأخير فَرَج را از آن وقتي که اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داده بود بيان فرمود، و همين طور در نظاير و امثال آن چنان که بر کاوش کننده در اخبار و سِيَر پوشيده نمي ماند، و ذکر آن ها ما را از مقصود اصليمان در اين کتاب خارج مي نمايد، و خداي تعالي هدايت کننده به راه راست است. حاصل اين که کشف مُعضلات و حلّ مشکلات و مانند آن ها از وظايف و شئون امام عليه السلام است، و کشف نشدن آن ها در زمان غيبت به مردم مربوط مي شود، چونکه آن ها سبب مخفي ماندن امام عليه السلام مي باشند، خداي تعالي بر ما منّت گذارد به تعجيل فَرَج و ظهور آن حضرت عليه السلام و ديدارش را با عافيت نصيبمان فرمايد.



[ صفحه 478]



و ثالثاً: البته خداوند - تعالي شأنه - نسبت به بندگانش لطيف است، و الطاف او بر دو گونه است:

گونه اول: الطافي است که به حکم عقل و نقل بر او واجب است، و اين همان است که خلاف آن قبيح و زشت مي باشد، و خداوند اصلاً قبيحي را انجام نمي دهد، چون بر او - عزَّ شأنه - قعل قبيح مُمتنع است، و اين همان است که در زبان ها متداول و مشهور شده اين که: لطف بر خداي تعالي واجب است، و در اين گونه لطف هيچ تفاوتي بين زمان ها و اشخاص نيست، مثل اين که تکليف به کاري کند که مقدور نيست که بر خداي تعالي قبيح است، و تکليف کردن به چيزي که بندگان راهي به علم يافتن به آن ندارند، لذا مبعوث کردن پيغمبران به قاعده لطف واجب است، و معجزه دادن به ايشان به قاعده لطف واجب است، و تمام اهل عالَم در همه زمان ها و مکان ها در اين گونه لطف مساوي هستند.

گونه دوّم: آن است که به حکم عقل واجب نباشد بلکه از روي تفضُّل و إحسان درباره هر کس که بخواهد به هر منظور و هر گونه بخواهد انجام مي دهد، (از او سؤال نشود از آنچه مي کند و اين بندگان هستند که مورد سؤال واقع مي شوند). [48] و از اين گونه است لطف خداوند بر امت مرحومه محمّديه صلي الله عليه وآله به برداشتن تکليف هاي سخت از آن ها چنان که در آيه شريفه است: «وَلا تَحمِلْ عَلَينَنا إصْراً کَما حَمَلْتُهُ علي الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا»؛ [49] بار خدايا تکليف گران و طاقت فرسا را چنان که بر پيشينيان نهادي بر ما مگذار. و نيز اين گونه است مخفي داشتن علم به وقت بدايي ظهور امام عليه السلام از مؤمنان و دوستان آن حضرت، چون خداي عزوجل هر چند که حُجّت را بر آنان تمام کرده و به وسيله عقل و نقل راه را براي شان روشن ساخته که صداقت امامانشان و تماميّت حجتشان را بيان فرموده به طوري که براي هيچ کس در افتادن به شبهه و گرفتار گشتن در حيرت عذري نيست، ولي از جهت شأن امامانشان و رعايت وضع ضعيف ترين افرادشان و کمي تعدادشان بر آنان منّت نهاد و خبر يافتن از وقت بدايي که مي داند ظهور از آن تأخير مي افتاد را از آن ها پوشيده داشت براي حکمت و مصلحتي و به خاطر لطف و تفضلُّل و شفقت نسبت به آنان، و



[ صفحه 479]



مرحمت و احسان براي شان، تا به حيرت نيفتند، و شبهه اي به ذهنشان راه نيابد.

و از آنچه ياد کرديم - بحمداللَّه و له المنّه - سِرّ کتمان نمودن علم به وقت ظهور امام عليه السلام از ساير مردم از عوام و خواص معلوم شد، هم وقت حتمي و هم وقت بدايي آن، و بر تو باد که در آنچه ياد کرديم وقت و تأمل کني که از سخنان ائمه اطهارعليهم السلام - که خداي تعالي ما را در بهشت در جوار آنان إسکان دهد - گرفته شده است.

مطلب سوّم: ظاهر از عمومات بسياري که در روايات زيادي وارد گرديده که دلالت دارد بر اين که امامان عليهم السلام آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت همه را مي دانند، و آنچه روايت آمده در توصيف امام عليه السلام به اين که نسبت به هيچ چيز جاهل نيست، و آنچه وارد شده که علم همه چيز در قرآن است به جهت فرموده خداي تعالي: «وَنَزَّلْنا عَلَيْکَ الکِتابَ تِبْياناً لِکُلّ شَي ء»؛ [50] و ما کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرديم که بيانگر همه چيز است. و امام آن ها را از آن استخراج مي کند، و خداي تعالي فرمود: «وَما مِنْ غائبَةٍ فيي السَّماءِ وَالأرْضِ إلَّا فِي کتابٍ مُبينٍ»؛ [51] و هيچ امري در آسمان و زمين پنهان نيست مگر اين که در کتابي آشکار [مسطور و ضبط] است. و فرموده خداي عزوجل: «ثُمَّ أوْرَثْنا الکِتابَ الَّذينَ اصْطَفَينا مِنْ عِبادِنا»؛ [52] پس از آن کساني را که از بندگان خود برگزيديم وارث [علم] کتاب گردانيديم. و آنان - چنان که در روايت آمده - امامان عليهم السلام مي باشند، و فرموده خداي عزوجل: «وَکُلَّ شيْ ءٍ أحْصَيناهُ فِي إمامٍ مُبينٍ»؛ [53] و همه چيز را در امام آشکاري به شماره آورده ايم. و او اميرالمؤمنين عليه السلام است، چنان که از امامان عليهم السلام روايت آمده، به ضميمه آنچه دلالت دارد بر اين که ايشان در علم و شجاعت يکسانند، و اين که هر چه را اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته بود امامان پس از او آن ها را دانسته اند.

و هم چنين فرموده امام صادق عليه السلام که: خداوند حجّتي را در زمينش قرار ندهد که از چيزي سؤال شود، پس در جواب بگويد: نمي دانم.

و فرموده امام باقرعليه السلام: به درستي که از جمله علمي که به ما ياد داده شده: تفسير قرآن و



[ صفحه 480]



احکام آن، و علم تغييرات و حوادث زمان مي باشد، هر گاه خداوند بخواهد خيري را به قومي رساند آنان را شنوا مي سازد، و چنانچه کسي که گوش شنوا ندارد چيزي از آن را بشنود پشت مي کند و از آن روي مي گرداند انگار که نشنيده است. سپس امام باقرعليه السلام چند لحظه اي ساکت ماند آن گاه فرمود: و اگر ظرف ها يا افراد مورد اطميناني مي يافتيم آنچه را که مي دانيم مي گفتيم.

و غير اين ها از احاديث بسياري که در بصائر و کافي و غير آن ها روايت آمده، ظاهر از تمامي اين ها آن است که: امام عليه السلام وقت ظهورش را مي داند، ولي به او إذن داده نشده که آن را اظهار کند، همچنان که امامان پيشين نيز مجاز نبوده اند که آن را اظهار نمايند، زيرا که امامان عليهم السلام هر چند که به همه چيز عالِم هستند - جز آنچه استثنا شده مانند اسم اعظم که خداي عزوجل آن را براي خود إختصاص داده و هيچ کس از مخلوقاتش را بر آن آگاه ننموده است - و ليکن ايشان: (بندگاني گرامي و مقرَّب هستند که هرگز پيش از امر خدا کاري نکنند و هر چه کنند به فرمان او کنند) [54] و به بندگان خدا خبر ندهند مگر آنچه را خداوند متعال امر فرموده که براي شان إظهار نمايند، چنان که اين معني در روايات متعددي آمده که در بصائر و غير آن مذکور است. [55] .

و حاصل روايات اين که خداي تعالي بندگان را امر فرموده که از ائمه بزرگوارعليهم السلام سؤال کنند، چنان که فرمايد: «فاسْئَلُوا أهْلَ الذِّکْرِ إنْ کُنْتُم لا تَعْلَمُونَ»؛ [56] پس از اهل ذکر بپرسيد چنانچه نمي دانيد. که بر آن ها است که بپرسند، ولي امام عليه السلام لزومي ندارد که حتماً پاسخ گويد، بلکه به خواسته اش موکول است که بر اساس مصحلتي که مي بيند اگر بخواهد جواب مي دهد و اگر بخواهد از جواب خودداري مي نمايد، چنان که خداي عزوجل فرمايد: «هذا عَطاؤُنا فامْنُنْ أوْ أمْسِکْ بِغَيرِ حِسابٍ»؛ [57] اين نعمت و قدرت اعطاي ماست اين که بي حساب به هر که خواهي عطا کن و از هر که خواهي بازدار. پس امام به مقتضاي آنچه صلاح است از جواب و تقيّه و کتمان و توريه عمل مي کند. و اگر بخواهيم رواياتي



[ صفحه 481]



که در هر باب از اين امور وارد گرديده را ياد کنيم، کتاب طولاني شده، و از مقصود اصلي باز خواهيم ماند، و مايه إطناب خواهد شد، و شخص عارف دانا را اشاره کافي است، و در اخبار چيزي که احتمال منافات با اين معني را داشته باشد نيافتم مگر دو حديث:

حديث اوّل: آنچه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت گرديده که آن حضرت فرمود: لَو لا آيَةٌ فِي کِتابِ اللَّه لَأخْبَرْتُکُم بِما يَکُونُ إلي يَوْمِ القيمةِ، و الآية قوله تَعالي: «يَمْحُو اللَّه ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الکِتابِ»؛ [58] اگر يک آيه در کتاب خدا نبود هر آينه شما را خبر مي دادم از آنچه خواهد شد تا روز قيامت، آن آيه فرموده خداي تعالي است: (خدا هر چه خواهد [از احکام يا حوادث عالم] محو و هر چه را خواهد اثبات مي کند و در امّ الکتاب (آفرينش) مشيت اوست. و نظير اين از ديگر امامان عليهم السلام نيز روايت آمده است.

حديث دوّم: خبر ابوحمزه ثمالي است که در تذکر اوّل گذشت، از مولايمان حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام که در آخر آن فرموده: و پس از آن نزد ما وقتي براي آن قرار نداد، «يَمْحُو اللَّه ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الکِتابِ». و با تأمّل کامل در اين دو حديث واضح مي شود که هيچ دلالتي بر نفي علمِ امام عليه الصلاة و السلام به وقت ظهورش نيست.

حديث اوّل: چون معنايش آن است که فرموده خداي تعالي: «يَمْحُو اللَّه ما يَشاءُ...». مانع از آن است که مردم را از آنچه تا روز قيامت واقع خواهد شد خبردار سازند، زيرا که آن حضرت عليه السلام نفرمودند: اگر يک آيه در کتاب خدا نبود آنچه خواهد شد را مي دانستيم، بلکه فرمود: اگر آن آيه نبود به شما خبر مي دادم از آنچه خواهد شد. و کلمه «لَولا» دلالت مي کند بر مُمتنع بودن جمله فعليّه به سبب وجود جمله اسميّه اي که پس از «لَو لا» واقع است، و آن را «لَو لا»ي امتناعيّه خوانند. و تحقيق سخن در اينجا اين است که مقتضاي حکمت الهي آن است که بسياري از امور از بندگان مخفي بماند، و قسمتي از آن ها پس از مخفي شدن ظاهر گردد، و بسياري از تقديرات را متوقف بر وقوع يا عدم وقوع اموري قرار داده است، و در اين گونه تقديرات است که محو و اثبات راه مي يابد، و خداوند از ازل دانسته است که چه چيز را محو کند و چه چيز را ثبت نمايد، و ام الکتاب نزد او است، و آن لوح محفوظ مي باشد که قلم به امر خداي عزوجل به تمامي آنچه مي شود و آن



[ صفحه 482]



چنان که واقع مي شود جاري گرديده است، و به جهت حکمت هاي بسيار و مصالح متعددي وقوع محو و اثبات را به بندگان خبر داده است، از جمله:

1- راهنمايي کردن آنان به عموم قدرت و نفوذ مشيّت و إراده خود، تا همچون يهود و زنادقه نگويند؛ دست خداوند بسته است.

2- اين که؛ نسبت به خداوند تعبُّد کنند و به درگاهش تَضرُّع و زاري نمايند و دعا کنند تا به يکي از دو نيکي نايل آيند، يعني: يا در همين دنيا به مقاصدشان برسند چنانچه از امور موقوف باشد، و يا به ثواب دعا و تَعبُّد و تَضرُّع در آخرت رسند چنانچه از امور حتمي و تَخلُّف ناپذير باشد.

3- بررسي عدّه اي و امتحان عدّه اي ديگر تا خداند بَدان را از خوبان جدا و متمايز کند، و اين بررسي و امتحان گاهي در اصل باور داشتن محو و اثبات انجامن مي وشد، که عده اي به آن ايمان مي آورند و عده اي ديگر آن را إنکار مي نمايند، چنان که عده اي از فلاسفه زنديق پنداشته اند، و گاهي در تصديق کردن ائمه اطهار و حُجت هاي الهي بر عالميان واقع مي گردد، در آنچه خبر داده اند، به اين که بداء در آن واقع شود به جهت اين که از امور موقوفي باشد که محو و اثبات در آن جاري است، پس مؤمنين آن ها را تصديق کرده اند به خاطر اعتقادشان نسبت به آن و به راستگويي امامانشان عليهم السلام. و مولايمان امام باقرعليه السلام به اين معني اشاره فرموده در حديث فضيل بن يسار که در وجه چهارم گذشت، آن را غنيمت شمرده، به آن مراجعه کنيد. ولي معاندين آنان را تکذيب کرده و آنان را به إفترا بستن بر خداي - جلَّ شأنه - در اين مورد نسبت داده اند، و چنين پنداشته اند که اين را امامان عليهم السلام وضع و جعل کرده اند تا راه فراري براي شان باشد در آنچه به شيعيانشان خبر مي دهند سپس برخلاف آن واقع گردد. ولي خداوند - جلَّ و عز - در کتاب کريم خود بر وقوع محو و اثبات دلالت فرموده تا آنچه را حجّت ها و بيّنات او (امامان بر حق عليهم السلام) مي گويند و بيان مي نمايند و جاهلان و معصيتکاران انکار مي کنند را تصديق نمايند که خداوند از آنچه ظالمين گويند بسي بزرگ تر و بالاتر است.

4- گاهي بررسي و امتحان در آثاري است که بر اعتقاد به وقوع محو و اثبات مترتّب مي گردد، در مرحله توکُّل و تعبُّد و تضرُّع و دعا و اهتمام به اموري که مايه تبديل



[ صفحه 483]



و تغيير در تقديرات موقوف که قابليّت محو و اثبات را دارند مي باشند. و در بررسي و امتحان نيز حکمت ها و مصالح بسيار مخفي و آشکاري هست که با پژوهش و تدبُّر در آيات قرآن و روايات رسيده از اهل بيت عصمت عليهم السلام براي اهل نظر معلوم مي شود، و تحقيق سخن در اين باره جاي ديگر دارد.

حاصل اين که خداي عزوجل به وقوع محو و اثبات خبر داده به خاطر مصالح و حکمت هاي بسياري که بعضي مخفي و بعضي آشکار است، و به قسمتي از آن ها إشاره کرديم، و کسي که در آيات و روايات تدبُّر نمايد بر امور ديگري غير از آنچه ياد آورديم ان شاء اللَّه تعالي مطلع خواهد شد، پس اگر امام عليه السلام به هر کسي خبر مي داد که عاقبت کارش به کجا مي انجامد، و اين که در عالم تا ابد چه پديده هايي واقع مي شود، نقض غَرَض مي شد، و حکمت هاي بسياري که موجب جعل محو و اثبات است باطل مي گشت، لذا امام عليه السلام فرمود: اگر آن آيه نبود شما را خبر مي دادم به آنچه تا روز قيامت خواهد شد. و از آنچه بيان کرديم معلوم گشت که آيه محو و اثبات مقتضي منع امامان عليهم السلام از خبر دادن به آنچه خواهد شد تا روز قيامت مي باشد، نه نفي علم آنان - صلوات اللَّه عليهم اجمعين -.

توجه: بدان که آنچه حديث ياد شده و امثال آن دلالت دارند آن است که امامان عليهم السلام مجاز نيستند که تمام آنچه در عالَم واقع خواهد شد را به مردم خبر دهند، و اين مقتضاي حکمت نيز هست، ولي ايشان مأمور بوده اند که بخشي از آنچه در جهان اتفاق خواهد افتاد را إظهار و آشکار نمايند، و اين کار نيز حکمت هاي بسياري دارد، از جمله:

1- دلالت نمودن بر راستگويي ايشان در مورد ساير حوادث و قضايا و احکام و مسائل حلال و حرام و غير اين ها که بيان مي کنند.

2- تکميل ايمان مؤمنين، و اتمام حجّت بر کافرين.

3- تسلّي دل هاي اهل ايمان و تشويق و ترغيب آنان بر انتظار حضرت صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فَرَجه و ظهوره -.

و از همين روي بسياري از وقايعي که در آخر الزمان پيش از ظهور حضرت حجّت عليه السلام پديد مي آيد را بيان داشته و خبر داده اند، و اموري از آن ها واقع شده است، و از جمله اموري که در زمان ما پديد آمد از علائمي که از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله خبر رسيده دو



[ صفحه 484]



امر است: يکي: تبديل کردان عمامه ها به کلاه در اين سال به دستور شاه. دوّم: خوشحالي و شکرگزاري مردم به جهت نداشتن پسر، به خاطر اين که شاه فرمان داده که جوانان بيست و يک ساله را به نظام وظيفه اجباري به مدت دو سال ببرند، و اين در سال هزار و سيصد و چهل و هفت بعد از هجرت نبوي صلي الله عليه وآله مي باشد، از خداي تعالي خواستاريم که ظهور وليّش صاحب الزمان عليه السلام را تعجيل فرمايد تا بنياد ظلم و تجاوز را براندازد.

و در کتاب نوالعيون که حدود صد و هفتاد سال پيش از اين تأليف شده وقوع اين دو امر پيش از ظهور حضرت قائم عليه السلام در آخر الزمان از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله روايت آمده است.

و نيز در اين زمان شيوع يافته؛ شباهت کردن مردان به زنان، و زنان به مردان در لباس ها و زيورها و تجمّل و غير اين ها، و منکرات آشکار شده و شيوع يافته، و وسايل لهو و ساز و تار و چنگ در معابر عمومي به طور علني قرار داده شده، و امر به زشتي و نهي از معروف و خوبي شايع گرديده است، و افراد فاسق را عزيز و گرامي، و مؤمنان را خوار و تحقير شده مي بينيد، و مردم زکات را جريمه و ماليّات مي پندارند و گناه از غنيمتي مي شمارند. و تمام اين امور را صادق مصدَّق (رسول خدا صلي الله عليه وآله) و اوصياي اوعليهم السلام خبر داده اند، و از خداي تعالي خواستاريم که ظهور وليّش را زودتر برساند، که آن حضرت مؤمنين را با خير و عافيت رهايي مي دهد، و از محنت ها بيرون مي برد. و قسمتي از اين علامت ها را که خبر داده اند پيش از چند سال واقع گشت، و بدون ترديد مشاهده کردن آن امور مايه يقين مؤمنين و اتمام حجّت بر منکرين و ترديد کنندگان و مکذّبين مي باشد.

حديث دوّم: و امّا حديث دوم يعني خبر از ابوحمزه ثمالي؛ اوّل و آخرش دلالت دارند بر اين که مقصود امام عليه السلام آن است که خبر را از او مخفي بدارد، و خود حديث اعلام مي دارد که کتمان و پوشيدگي را مي خواهد، و جهت آن را هم در جواب سؤال بيان فرمود: توضيح مطلب اين که: خداوند عزوجل لوح و محفوظ را در آسمان آفريده، و همه علوم و وقايع و حوادث و قضايا و احکام را در آن ثبت کرده، چنان که خداي تعالي فرموده: «وَما مِنْ دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّه رِزْقُها وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَمُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِي کِتابٍ مُبِينٍ»؛ [59] و هيچ جنبنده اي در زمين نيست مگر اين که روزيش بر خداوند است و خدا مي داند قرارگاه



[ صفحه 485]



[منزل دائمي] و آرامشگاه [منزل موّقت] او را، و احوال همه خلق در کتاب بيانگري ثبت است. و در سوره طه فرموده است: «قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي کِتابٍ»؛ [60] [موسي در جواب فرعون] گفت احوال آن ها [اقوام سَلَف] به علم ازلي خداوند در کتابي [لوح محفوظ] ثبت است.

و در سوره نمل فرموده: «وَما مِنْ غائبَةٍ فِي السَّماءِ وَالأَرْضِ اِلّا فِي کِتابٍ مُبينٍ»؛ [61] و هيچ امري در آسمان و زمين پنهان نيست مگر اين که در کتاب آشکاري هست.

و در سوره سَبَأ آمده است: «وَقالَ الَّذِينَ کَفَرُوا لا تَأْتِينَا السّاعَةُ قُلْ بَلي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّکُمْ عالِمِ الغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْبَرُ إِلاَّ فِي کِتابٍ مُبِينٍ»؛ [62] مقدار ذرّه يا کم تر و بيشتر از ذرّه اي از موجودات عالم در همه آسمان ها و زمين نيست جز آن که در کتابي آشکار است.

و در سوره فاطر است: «وَما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا يَنْقُصُ مِنْ عُمُرِهِ إلَّا فِي کِتابٍ»؛ [63] و کسي عمر طولاني نکند و يا از عمرش نکاهد جز آن که همه در کتاب ثبت است.

و در سوره ق فرموده: «وَعِنْدَنا کِتابٌ حَفيظٌ»؛ [64] و کتاب کاملاً حافظي [لوح محفوظ نزد ما است.

و در سوره حديد فرمايد: «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الأَرْضِ وَلا فِي أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فِي کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها»؛ [65] هر رنج و مصيبتي که در زمين [از قحطي و آفت و فقر و ستم] يا در جان هاي خويش به شما رسد همه در کتاب [لوح محفوظ] پيش از آن که در دنيا ايجاد کنيم ثبت است.

و در سوره واقعه فرموده: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِيمٌ - فِي کِتابٍ مَکْنُونٍ - لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ» [66] که اين قرآن کتابي بسيار بزرگوار و سودمند و گرامي است، در لوح محفوظ سِرّ حق، که جز دست پاکان بدان نرسد.



[ صفحه 486]



و نظير لوح محفوظ آسماني را در زمين آفريد و او امام عليه السلام است، که او لوح علم مُلک است چنان که لوح اوّل براي عالم ملکوت مي باشد، و تمام آنچه را در لوح آسماني سپرده در امام عليه السلام قرار داده و ثبت فرموده است، پس خداي تعالي فرموده: «وَکُلَّ شَي ءٍ أحْصَيناهُ فِي إمامٍ مُبينٍ»؛ [67] و همه چيز را در امام مبين شماره کرده ايم. و او تعالي فرموده: «حم - وَالکِتابِ المُبين»؛ [68] که در روايات چندي آمده که اميرالمؤمنين عليه السلام همان امام مبين است.

و در کافي از امام موسي کاظم عليه السلام در حديث نصرانيي که مسلمان شد آمده اين که: حم رسول خدا صلي الله عليه وآله و کتاب مبين؛ علي اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد. [69] .

و روايات در ابواب و چگونگي هاي علوي امامان عليهم السلام بيش از آن است که شمارش گردد، اگر مي خواهيد بخشي از آن ها را ببينيد بر شما باد به کتاب بصائر الدرجات - که خداي تعالي مصنف آن را بهترين پاداش دهد -. [70] و روايات مستفيضي وارد شده که تمام امامان عليهم السلام در علم و نيز در شجاعت و ديگر صفات پسنديده مساوي هستند، و اين که آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته بود امام بعد از او هم دانسته است، و همين طور امامان ديگر.

حال که اين مطلب را دانستي گوييم: همان طور که خداوند در لوح محفوظ آسمان علم همه چيز را ثبت فرموده ولي جز آنچه صلاح است آشکار شود را إظهار نمي نمايد، و غير از آن را از اهل عالم مخفي مي دارد، بر حسب اقتضاي احوال اشخاص و زمان ها، همين طور لوح محفوظي که در زمين قرار داده است، و هر علمي که در لوح آسمان ثبت فرموده و در وي نيز به وديعت سپرده است، براي اهل عالم، از آن ظاهر نمي سازد مرگ آنچه را صلاح در إظهار آن است، و غير از آن را از ايشان مخفي مي دارد، چنان که خداي عزوجل فرموده: «وَلکِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ»؛ [71] و ليکن روزي خلق را به اندازه اي که بخواهد نازل



[ صفحه 487]



مي گرداند. و خداي تعالي فرموده: «أَ لَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللَّه مَثَلاً کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّماءِ

تُؤْتِي أُکُلَها کُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»؛ [72] آيا نمي بيني که خداوند چگونه کلمه پاکيزه را به درخت زيبابي مثل زده که اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه آن به آسمان بر شود، و به إذن پروردگارش همه اوقات ميوه هاي مأکول و خوش دهد. که امام عليه السلام همان درحت پاکيزه است - چناکه در روايات بسيار بلکه متواتري آمده - و ميوه آن علم اوست که هر چه بخواهد به إذن پروردگارش از آن إفاضه مي کند، بر هر کس و هر گونه که بخواهد، چنان که از روايات متواتر و بسياري که از ايشان عليهم السلام رسيده ظاهر مي شود.

و خلاصه سخن اين که امام خواسته است با اين بيان مطلب را از راوي پوشيده بدارد، و شاهد بر اين است اوّل سخن از سؤال و جواب. و نيز شاهد بر آنچه ياد کردمي فرمايش امام صادق عليه السلام است به ابوجعفر محمد بن النعمان احول در حديث طولاني شريفي که در تحف العقول و غير آن روايت آمده که: اي پسر نعمان؛ همانا عالِم نمي تواند هر چه را مي داند به تو خبر دهد، زيرا که آن سرّ خداونداست که به حبرئيل سپرده، و جبرئيل به حضرت محمد صلي الله عليه وآله راز گفت، و محمد صلي الله عليه وآله آن را به علي عليه السلام سپرد، و علي عليه السلام به حسن عليه السلام سپرد، و حسن آن را به حسين عليه السلام سپرد، و حسين آن را به علي عليه السلام سپرد، و علي آن را به محمدعليه السلام سپرد، و محمد آن را به کسي [منظور خود آن حضرت است] راز گفت، پس شتابزدگي مکنيد که به خدا سوگند اين امر سه بار نزديک شد شما آن را فاش کرديد، پس خداوند آن را به تأخير انداخت، به خدا شما هيچ سِرّي نداريد مگر اين که دشمنتان از شما آن را بهتر مي داند.... [73] در اين کلام دقت و تأمل کنيد، که براي کسي که گوش شنوايي داشته باشد فرياد مي زند که امامان عليهم السلام وقت فَرَج را مي دانسته اند ولي از سوي خداي تعالي مأمور بوده اند که آن را کتمان نمايند چونکه شيعيان تحمل آن را ندارند.

اگر بگوييد: بنابراين لازم است که سخن امام عليه السلام در خبر ابوحمزه دروغ باشد، زيرا که



[ صفحه 488]



آن حضرت عليه السلام فرمود: و پس از آن نزد ما وقتي برا آن قرار داده نشد؟ در جواب گويم: شيخ اجل محمد بن الحسن صَفّار در کتاب بصائر الدّرجات به سند صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: به درستي که من کلمه اي را مي گويم هفتاد و جه در آن هست که از عهده هر يک مي توانم بيرون آيم. [74] و به سند خود از علي بن ابي حمزه آورده که گفت: من و ابوبصير بر حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام وارد شديم، در همان حال که ما نشسته بوديم حضرت ابوعبداللَّه عليه السلام سخني گفت: من در دل گفتم: اين را براي شيعيان خواهم برد، به خدا اين حديثي است که اصلاً مثل آن را نشنيده ام، گويد: پس آن حضرت عليه السلام به صورت من نگاه افکند سپس فرمود: من يک حرف را بر زبان مي آورم هفتاد وجه در آن برايم هست، اگر بخواهم اين را مي گيرم و اگر بخواهم آن را مي گيرم. [75] .

و به سند صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: شما تا وقتي که معاني کلام ما را بشناسيد فقيه ترين مردم هستيد، همانا سخن ما بر هفتاد وجه منصرف مي گردد. [76] .

و در معني اين روايات، روايات مستفيض بلکه متواتري هست، و اين ها دلالت مي کند بر اين که هرگاه از ايشان عليهم السلام سخني صادر شد که به ظاهر با ساير احاديثشان اختلاف دارد، يا از ظاهر آن إحتمال دروغ بودنش مي رود، يا مانند اين ها، دلالت مي کند براين که ايشان ظاهر آن را منظور نداشته اند، و راه بيرون شدن از آن براي شان هست، پس بر ما واجب است ايشان را تصديق کنيم، و علم آن را به خودشان واگذار نماييم، که بسا مي شود چيزي را به خاطر بعضي از حکمت ها و مصالح و تقيّه از بعضي از حضّار انکار مي کنند، و در کلامشان توريه اي هست يا يکي از وجوهي که نمي شناسيم، و خودشان نسبت به آن دانا هستند، و شما خواننده عزيز اگر از اهل تتبُّع و کاوش در سخنان ايشان باشيد شواهد بسياري براي صحّت آنچه ياد کرديم به ياري خداي تعالي و برکت اولياي او به دست خواهيد آورد.



[ صفحه 489]



و از جمله آن شواهد در کافي [77] و غير آن از سدير آمده که گفت: من و ابوبصير و يحيي بَزاز و داوود بن کثير در مجلس حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام بوديم که بناگاه آن حضرت خشمگين [از اندرون خانه] نزد ما آمد، و چون در جاي خود قرار گرفت فرمود: شگفتا از عده اي که پندارند ما غيب مي دانيم، غيب را جز خداي عز و جل کسي نمي داند، به درستي که در صدد شدم کنيزم فلانه را بزنم از من فرار کرد، و ندانستم که در کداميک از اتاق ها رفته است. سدير گويد: چون آن حضرت از جاي برخاست و به [درون] منزلش رفت، من و ابوبصير و ميسر بر آن حضرت وارد شديم، و عرضه داشتيم: فدايت شويم، شنيدم که شما در مورد کنيزک خود چنين و چنان فرمودي، و ما مي دانيم که شما علم بسياري مي دانيد، و شما را به علم غيب نسبت نمي دهيم؟ گويد: فرمود: اي سُدير آيا قرآن را نخوانده اي؟ گفتم: چرا، فرمود: آيا از آنچه در کتاب خداي عز و جل خوانده اي نديدي که فرمايد: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الکِتابِ أَنا آتِيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ»؛ [78] و آن کسي که به علم کتاب الهي دانا بود گفت که پيش از آن که چشم بر هم زني تخت را بدينجا آرم. سدير گويد: عرضه داشتم: فدايت گردم، اين را خوانده ام، فرمود: آيا آن مرد را شناخته اي و آيا مي داني که چقدر از علم کتاب نزد او بود؟. گويد عرضه داشتم: آن را به من خبر ده، فرمود: مقدار يک قطره از آب درياي سبز، اين چقدر از علم کتاب است؟ عرض کدرم: فدايت شوم چقدر کم است، فرمود: اي سدير، چقدر زياد است اين که خداي عز و جل او را به علمي نسبت دهد که به تو خبر داده است، اي سدير آيا در آنچه از کتاب عزو جل نيز خوانده اي اين را يافته اي که: «قُلْ کَفي بِاللَّه شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتابِ»؛ [79] بگو تنها گواه بين من و شما خدا و عالمان حقيقي به کتاب خدا کافي خواهد بود. گويد: عرضه داشتم: آن را خوانده ام فدايت گردم، فرمود: آيا کسي که همه علم کتاب نزد اوست داناتر است يا کسي که بخشي از علم کتاب نزدش هست؟ عرض کردم: بلکه کسي که تمام علم کتاب نزد او هست گويد: پس آن حضرت با دست به سينه خود



[ صفحه 490]



اشاره کرد و فرمود: علم کتاب به خدا سوگند همه اش نزد ما است، علم کتاب به خدا سوگند همه اش نزد ما است.

توجه و تتمّه مطلب: به اين حديث شريف نظر کن و در آن از اوّل تا آخر تدبّر بنماي که صحت آنجه گفتيم برايت معلوم مي شود، اين که آنچه از ايشان عليهم السلام صادر گشته که بر سلب علم از خودشان مشتمل است بر ظاهرش نيست، بلکه به خاطر نوعي از مصلحت از آنان صدور يافته، چنان که آن جناب عليه السلام دانستن جاي کنيزک را از خود نفي کرد، از اين جهت بوده که افرادي از اهل نفاق يا غلو در مجلس بوده اند، و يا از جهت ديگري غير از اين از جهاتي که آن حضرت مي دانسته، سپس وقتي مانع برطرف گشت آن حضرت عليه السلام وفور و بسياري علم خود را توضيح داد، و اين که همه چيز را مي داند، و علم غيب دارد، که به اسم خداوند - جل جلاله - سوگند ياد کرد به اين که همه علم کتاب نزد اوست، و اين دلالت دارد بر اين که آن جناب عالم به غيب است و به آنچه بوده و آنچه خواهد بود به جهت آنچه دانستي از آياتي که دلالت دارد بر اين که خداوند - عزوجل - همه آن ها را در کتاب - که لوح محفوظ است - ثبت فرموده است، واين حديث همچون سِاير احاديث دلات مي کند بر علم امام به تمام آنچه در لوح محفوظ هست، از همين روي در چند زيارت و روايت از امام عليه السلام تعبير آمده به: عَيْبَةُ عِلْمِ اللَّه؛ مخزن علم خداوند، و بر شما باد که در کلمات ايشان عليهم السلام جستجو و تدبّر کنيد تا ايمانتان بيشتر و يقينتان کامل تر شود، و توفي از خدا است.

دنباله اي از بحث در تأييد مطلب:

حافظ بررسي رحمه الله در کتاب مشارق انوار اليقين گفته: امام عليه السلام از چند جهت از لوح محفوظ برتر و بالاتر است:

اوّل: اين که «لوح» ظرف حفظ و ظرف سطرها و نوشته هاست، و امام محيط بر سطرها و اسرار سطرهاست، پس او از لوح افضل است.

دوّم: اين که؛ «لوح محفوظ» بر وزن «مفعول» و «امام مبين» بر وزن «فُعيل» و آن به معني فاعل است، پس او به اسرار لوح داناست، و اسم فاعل از اسم مفعول برتر و اشرف است.



[ صفحه 491]



سوّم: اين که وليِّي مطلق ولايتش شامل همه است، و محيط به همه است، و لوح داخل در اشياء مي باشد، پس امام بر لوح دلالت دارد و بالاي آن است، و به هر چه در آن هست دانا مي باشد. [80] .


پاورقي

[1] سوره اعراف، آيه 187.

[2] سوره محمد، آيات 18 و 19.

[3] سوره قمر، آيه 1.

[4] سوره شوري، آيات 17 و 18.

[5] غيبت نعماني، 155.

[6] غيبت نعماني، 155.

[7] غيبت نعماني، 156،155.

[8] اصول کافي، 368:2.

[9] اصول کافي، 368:1.

[10] غيبت نعماني، 155.

[11] غيبت نعماني، 158.

[12] اصول کافي 368:1.

[13] غيبت، شيخ طوسي، 262.

[14] غيبت، شيخ طوسي، 262.

[15] غيبت، شيخ طوسي، 262.

[16] غيبت، شيخ طوسي، 262.

[17] احتجاج، 281:2.

[18] غيبت، شيخ طوسي، 176.

[19] غيبت، شيخ طوسي:263 و اصول کافي، 368 1؛ غيبت نعماني:157.

[20] سوره رعد، آيه 39.

[21] غيبت، شيخ طوسي،:265.

[22] غيبت، شيخ طوسي، 263.

[23] غيبت نعماني، 157.

[24] غيبت نعماني، 157.

[25] سوره سبا، آيه 17.

[26] سوره نساء، آيه 77.

[27] بحارالانوار، 220:44، ح 14.

[28] بحارالانوار، 106:52، ح 13. و عياشي 3:2، ح 3.

[29] بحارالانوار، 121:52، ح 50.

[30] غيبت نعماني، 146 و در بحارالانوار، ج 235:52، ح 104.

[31] بصائر الدرجات، 23، باب 11، ذيل ح 11.

[32] بصائر الدرجات، 22، باب 11، ذيل ح 10.

[33] اصول کافي، 401:1.

[34] سوره يونس، آيه 20.

[35] اصول کافي، 369:1.

[36] غيبت نعماني، 109.

[37] غيبت نعماني،109.

[38] غيبت نعماني، 109.

[39] غيبت نعماني، 110.

[40] غيبت نعماني، 111.

[41] غيبت نعماني، 111.

[42] اصول کافي، 368:1.

[43] اصول کافي، 200:1.

[44] سوره اعراف، آيه 150.

[45] سوره طه، آيات 90 و 91.

[46] کمال الدين، 484:2.

[47] غيبت نعماني، 81.

[48] سوره انبياء، آيه 23.

[49] سوره بقره، آيه 286.

[50] سوره نحل، آيه 89.

[51] سوره نمل، آيه 75.

[52] سوره فاطر، آيه 32.

[53] سوره يس، آيه 12.

[54] سوره انبياء، آيه 27.

[55] بصائر الدرجات، 38، باب 19.

[56] سوره انبياء، آيه 7.

[57] سوره ص، آيه 39.

[58] سوره رعد، آيه: 39.

[59] سوره هود، آيه 6.

[60] سوره طه، آيه 52.

[61] سوره نمل، آيه 75.

[62] سروه سباء، آيه 3.

[63] سوره فاطر، آيه 11.

[64] سوره ق، آيه 50.

[65] سوره حديد، آيه 22.

[66] سوره واقعه، آيه 77 و 78 و 79.

[67] سوره يس، آيه 12.

[68] سوره دخان، آيه 1 و 2.

[69] اصول کافي، 479:1.

[70] بصائر الدرجات، 127؛ باب 6، ح 3.

[71] سوره شوري، آيه 27.

[72] سوره ابراهيم، آيه 24 و 25.

[73] تحف العقول، 229.

[74] بصائر الدرجات، 359؛ باب 9.

[75] بصائر الدرجات، 32؛ باب 9.

[76] بصائر الدرجات، 329؛ باب 9.

[77] اصول کافي، 257:1.

[78] سوره نمل، آيه 40.

[79] سوره رعد، آيه 43.

[80] مشارق انوار اليقين، 125.