بازگشت

توجه و تحقيق در معني فرموده اميرالمؤمنين «ماييم شعائر و اصحا


بدان که در اين حديث چند وجه محتمل است: يکي: اين که اشاره باشد به آنچه در دعاي شب نيمه شعبان وارد شده که امامان عليه السلام اصحاب حشر و نشر مي باشند. و از اميرالمؤمنان عليه السلام در حديثي که از بصائر حکايت شده، آمده است: أنا الحاشِرُ إلي اللَّه؛ من حشر دهنده به سوي خداوند هستم.

و در بخش چهارم کتاب در بحث شفاعت آن حضرت عليه السلام حديثي که بر اين معني دلالت دارد نيز گذشت، و در اين معني تعجُّبي نيست زيرا که آنان عليه السلام جايگاه هاي مشيَّت خداوند و «حاميان و مدافعان دين خداوند» مي باشند چنان که در دعاي ماه رجب از حضرت حجّت عليه السلام رسيده، و خداي تعالي به حضرت عيسي فرمود:«وَإذْ تُخْرِجُ المَوْتي باءذنِي»؛ [1] و آن گاه که به اذن من مردگان را زنده مي کني. و بدون شک ايشان از حضرت عيسي عليه السلام افضل هستند، و نيز از اءسرافيل که در صور خواهد دميد، و از ايشان عليه السلام بارها زنده کردن مردگان به اءذن خداي تعالي در دنيا صادر گشته تا جايي که به حدّ تواتر رسيده است، و مؤيّدات اين مطلب زياد است که جاي ذکر آن هانيست. و محتمل است که منظور اين باشد که آنان صاحب حشر و نشر در زمان رجعت مي باشند. و اللَّه العالم.



[ صفحه 443]



دوّم: اين که منظور از فرمايش آن حضرت عليه السلام: و الأصحاب اين است که ايشان اصحاب سِرّ و راز مي باشند. و مؤيد اين است آنچه در روايات آمده که خداي تعالي روز عزوه طائف و خيبر و حُنين و تبوک با علي عليه السلام راز گفت. اي روايات در البرهان و چند کتاب معتبر ديگر ياد شده اند. و نيز مؤيّد آن است آنچه از امامان عليه السلام در بصائر و غير آن روايت آمده که: «امر ما سِرّ، و سِرّي است که با سِرّ پوشانده شده است». [2] .

و در حديث ديگري آمده است: «همانا امر ما خودِ حق است، و حقِّ حقّ، و آن ظاهر است، و باطن ظاهر، و باطن باطن، و آن سِرّ است، و سِرّ سرّ و سِرّ پنهان شده، و سرّي که با سِرّ پوشانده شده است، و شرح اين سخن را بسياري از فهم ها در نمي يابند». [3] چنان که در بسياري از روايات از ايشان عليه السلام روايت گرديده که: «حديث ما صعب مستصعب است، آن را متحمل نشود مگر فرشته اي مقرَّب، و يا پيغمبري مرسل، و يا مؤمني که خداوند دلش را براي ايمان آزموده باشد، از اين روي ديديم که اجمال بهتر است از شرح آن خودداري کرديم». و نيز مؤيد آنچه ياد کرديم رواياتي است که در ابواب [و منابع] علوم امامان عليه السلام رسيده که از گونه هاي علوم ايشان عليه السلام: «تأثير در گوش هاي آنان است». در اين باره روايات متعدد معتبري آمده که در کتاب هاي کافي و بصائر و غير آن ها ذکر گرديده است.

و از جمله روايتي است که در بصائر در وصف امام و بعضي از شئون او روايت آمده از مولايمان حضرت باقرعليه السلام که فرمود: «در حالي که [امام] جنيني است در شکم مادر سخن را مي شنود، و چون به زمين رسد بر بازوي راستش نوشته شده است: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛ [4] و کلمه پروردگارت از روي صدق و عدل به حدّ تمام و کمال رسيد، هيچ کس کلمات او را تبديل نتواند کرد و او است شنواي دانا. پس از آن نيز برايش عمودي از نور زير عرش تا زمين بر مي انگيزد که در آن تمام کارهاي خلايق را مي بيند، سپس براي او عمود ديگري از نزد خداوند تا گوش امام



[ صفحه 444]



منشعب گردد که هرگاه [علم امام] فزوني نياز داشت [بدين وسيله] به او القا مي شود» [5] .

سوم: اين که فرموده اميرمؤمنان عليه السلام: وَالأَصحاب اشاره به روايتي باشد که از ايشان رسيده است: «ما را با خداوند حالت هايي است: او در آن ها ماييم، ما او هستيم، و [در عين حال] او [در مقام خدايي] او است، و ما [در مقام بندگي] خودمانيم». و در دعايي که در کتاب اقبال از حضرت صاحب الامر - عجل اللَّه تعالي فرجه - به توسط شيخ بزرگوار محمد بن عثمان قدس سره براي هر روز از ماه رجب روايت گرديده چنين آمده است: لا فَرْقَ بَيْنَکَ وَبَيْنَها إلَّا أنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ فَتْقُها وَرَتْقُها بِيَدِکَ بَدْؤُها مِنْکَ وَعَوْدُها إلَيکَ؛ [6] ميان تو و آنان جدايي نيست جز آن که [تو خدايي و] آنان بنده و مخلوق تواند، فتق و رتق و پيوستن و جداگشتن آن آيات به دست تو و سرآغازشان از تو، و بازگشت آن ها به سوي تو است.... و اين مرتبه برترين مراتب است، و آن مراتبه اي است که بالاتر از آن براي ممکن الوجود امکان ندارد، و اين مرتبه پيغمبر اکرم و ائمه طاهرين عليه السلام است که «عالم الهاهوت» ناميده مي شود، و آن عالم وجه اعلي از ناحيه اي است که قسمت اعلاي حقيقت محمّديه است و با قطع نظراز آنچه پايين تر از آن است، و بالاتر از اين جايگاه مقامي نيست مگر عالم ازلِ اصلي يعني عالَم ذات بحت باري تعالي است، که نه اسمي دارد و نه رسمي، و اوست غيب الغيوب، و اين عالَمِ ربوبيّت است، و آن در عالَم هست و در عالَم نيست، و در جايي نيست و هيچ جا از او خالي نباشد، زمان بر او نمي گذرد، و هيچ زماني از او خالي نيست، و اگر بخواهي توضيح مقام هاهوت را بداني به آهن گداخته نظر کن که چگونه با مصاحبت آتش؛ آتش شده، ولي آتش نيست، هم آن است و هم آن نيست، و آتش آتش است و آهن گداخته شده آهن، پس فرموده آن حضرت عليه السلام: «اوم در آن ها ماييم، و ما او هستيم» به خاطر ظهور تمام آثار واجب الوجود - تعالي شأنه - از ايشان و در وجود ايشان، و او واجب الوجود است که از شباهت آفريدگان منزَّه است، پس او اوست، و ما بندگاني آفريده شده و نيازمند به اوييم، پس ما؛ ما هستيم.

و از آنچه ياد کرديم معني آنچه از آن حضرت عليه السلام روايت آمده معلوم گشت که فرمود:



[ صفحه 445]



اي سلمان ما را از [مقام] ربوبيّت پايين بدانيد، و قسمت هاي بشري را از ما فع نماييد که ما از آن ها دوريم، و از آنچه بر شما روا است منزَّهيم، سپس درباره ما آنچه خواهيد بگوييد.... و فرموده امام عليه السلام را در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام است که: السَّلامُ عَلَي نَفْسِ اللَّه تَعالي القائمة فيهِ بالسُّنَنِ؛ سلام بر نَفْس خداي تعالي که قائم است در او به سنت ها. و در زيارت ديگري راجع به آن حضرت عليه السلام است که: السَّلامُ عَلَي نَفْسِ اللَّه العُلْيا؛ سلام بر نَفس عاليه خداوند. و آنچه در تأويل فرموده خداي تعاي: «تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَلا أعْلَمُ ما فِي نَفْسِکَ»؛ [7] آمده که منظور از «نَفْس اللَّه» اميرالمؤمنين عليه السلام است. [8] و نيز از اينجا ظاهر مي شود معني فرموده آن حضرت عليه السلام در خطبه شقشقيّه: يَنْحَدِرُ عَنّي السَّيْلُ وَلا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ؛ سيل فضيلت از من سرازير مي شود و هيچ پرواز کننده اي به قلّه عظمت من نخواهد رسيد. [9] و هم چنين معني آنچه از امامان عليه السلام روايت گرديده که هيچ کس نمي تواند آنان را توصيف کند.

و از اينجا معلوم مي شود که تعجُّبي ندارد آن که اميرالمؤمنين عليه السلام حشر دهنده به سوي خداوند و مقلِّب احوال باشد چنان که در زيارت آن حضرت آمده؛ و منافاتي ندارد که آن حضرت هم حشردهنده و هم محشور و هم محشوراليه و حسابرس و جزادهنده باشد، چنان که در روايات متعددي در معني فرموده خداي تعالي: «إنَّ إلَينا إبابَهُمْ-ثُمَّ إنَّ عَلَينا حِسابَهُمْ»؛ [10] البته که بازگشت آنان به سوي ماست، آن گاه حسابرسي شان بر ما خواهد بود. آمده است، به کافي و برهان [11] و غير اين ها رجوع کنيد. و اين سه وجه در معني اين کلام شريف به نظر رسيد.

چهارم: آنچه دوست ما که همنام پنجمين ائمه عليه السلام است [12] احتمال داده، اين که منظور از فرموده آن حضرت عليه السلام: «ماييم شعائر و اصحاب» همان امامان عليه السلام باشند، و معني: «اصحاب»



[ صفحه 446]



اشاره به روايتي باشد که از پيغمبراکرم صلي الله عليه وآله آمده که فرمود: اصحاب همچون ستارگانند به هر کدام اقتدا کنيد هدايت خواهيد شد. يعني مقصود آن حضرت صلي الله عليه وآله از اصحاب؛ همان ائمه اطياب و شفعاي روز حساب مي باشند، نه هر کس که چند روزي با پيغمبر همصحبت شده و در زندگي خود گناهاني مرتکب گرديده، به طوريکه بعضي کوردلان پنداشته اند، و دوست ياد شده ما يادآور شد که حديثي در تفسير فرموده پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله: «اصحاب من همچون ستارگانند» به معني مذکور روايت گرديده است، واللَّه العالِم.

و حديث همان است که شيخ صدوق در معاني الأخبار روايت کرده به سند خود از اسحاق بن عمّار از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام از پدارنش که: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هر چه را در کتاب خداي عز و جل يافتيد بايد به آن عمل کنيد در ترک آن هيچ عذري براي تان نيست، و هر آنچه در کتاب خداي عز و جل نباشد و درباره آن سنّتي از من هست، پس در ترک سنّت من هيچ عذري براي شما نيست، و هر چيزي که درباره آن سنّتي از من به دستتان نرسيده پس آنچه اصحابم گفتند بکار بنديد، که همانا مَثَل اصحاب من در ميان شما همچون ستارگان است که به هر کدام گرفته شود راهنمايي گردد، و هر کدام از گفته هاي اصحابم را که بگيريد هدايت شويد؟ و آمد و شد نزد اصحاب من براي شما رحمت است. عرض شد: يا رسول اللَّه اصحاب تو کيانند؟ آن حضرت صلي الله عليه وآله فرمود: اهل بيت من. [13] .

اکنون به اصل مطلب باز مي گرديم و مي گوييم:

2- و از جمله اموري که بر آن دلالت دارد روايتي است که در کتاب خلاصه علامه، و بحار به سند صحيحي از سليمان بن جعفر آمده که گفت: علي بن عبيداللَّه بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب به من گفت: پس چه چيز تو را از اين کار باز مي دارد؟ جوابد داد: احترام و هيبتي که آن حضرت دارد و اين که بر آن جناب بيمناکم.

سليمان بن جعفر گويد: پس از چندي حضرت ابوالحسن عليه السلام را مختصر کسالتي عارض



[ صفحه 447]



شد، و مردم از آن جناب عيادت کردند، من به ملاقات علي بن عبيداللَّه رفتم و به او گفتم: آنچه مي خواستي برايت پيش آمد، حضرت ابوالحسن عليه السلام مختصر کسالتي يافته و مردم به عيادتش رفته اند، اگر مي خواهي به محضرش شرفياب گردي امروز وقت آن فرا رسيده. راوي گويد: او به عيادت حضرت ابوالحسن عليه السلام رفت، و آن جناب با کمال احترام و تقديري که او مايل بود با وي رفتار کرد، پس علي بن عبيداللَّه از اين جهت بسيار خوشحال شد. مدتي بعد علي بن عبيداللَّه بيمار شد، حضرت ابوالحسن امام رضاعليه السلام از او عيادت کرد، من نيز همراه آن حضرت بودم، پس آن جناب نزد او نشست تا اين که همه عيادت کنندگان رفتند، و چون از نزد او بيرون آمديم يکي از کنيزانم برايم خبر آورد که ام سلمه همسر علي بن عبيداللَّه از پشت پرده به حضرت امام رضاعليه السلام نگاه مي کرد، و چون آن جناب از خانه آن ها بيرون رفت از پشت پرده برآمد و بر جايگاهي که حضرت ابوالحسن الرضاعليه السلام نشسته بود خود را برافکند و بر آن بوسه مي زد و بدن خود را بر آن مي کشيد. سليمان بن جعفر گويد: پس از آن نيز به ديدار علي بن عبيداللَّه رفتم، او نيز از جريان کار ام سلمه مرا خبر داد، من آن را به عرض حضرت ابوالحسن عليه السلام رساندم. آن بزرگوار فرمود: اي سليمان؛ به درستي که علي بن عبيداللَّه و همسرش و فرزندش از اهل بهشت هستند، اي سليمان؛ فرزندان علي و فاطمه عليه السلام هرگاه خداوند اين امر [امامت] را به آنان شناساند، مانند ساير مردم نخواهند بود. [14] .

مي گويم: دليل بر مطلب مورد بحث؛ تقرير آن حضرت عليه السلام است نسبت به کار همسر علي بن عبيداللَّه و مدح و ستودنش به اين که: «اهل بهشت هستند» و «فرزندان علي و فاطمه عليه السلام...». يعني: اين که آن بانو محل نشستن آن جناب را بوسيد و به آن تبرک جست، از جهت معرفتش به حق و مقام امام عليه السلام بود برخلاف بيشتر مردم.

3- و از جمله دلايل فرموده خداي تعالي است: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ السَّلامُ عَلَي نَفْسِ اللَّه وَيُذْکَرَ فِيها اسْمُهُ»؛ [15] در خانه هايي که خداوند امر فرموده [يا خواسته] که رفعت يابند و در آن ها نام خدا ياد گردد. به ضميمه آنچه در تفسير و بيان مراد از آن روايت آمده، چنان که در



[ صفحه 448]



کتاب هاي غاية المرام و البرهان و کتب ديگر بزرگان به سندهاي معتبري از طريق خاصّه و عامّه آوره اند که: رسول خدا: صلي الله عليه وآله آيه: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ...» را قرائت کرد، مردي برخاست و عرضه داشت: اين کدام منزل ها است اي رسول خدا؟ آن حضرت صلي الله عليه وآله فرمود: منزل هاي پيغمبران. ابوبکر عرضه داشت: يا رسول اللَّه اين بيت از آن ها است؟ - و به خانه علي و فاطمه عليها السلام اشاره نمود - حضرت رسول صلي الله عليه وآله فرمودند: آري، از بهترين آن ها است. [16] .

و از عيسي بن داوود از حضرت موسي بن جعفر از پدرش عليه السلام آمده که درباره فرموده خداي تعالي: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيها اسْمُهُ...» فرمود: خانه هاي آل محمد صلي الله عليه وآله بيت علي و فاطمه و حسن و حسين و حمزه و جعفر صلوات اللَّه عليهم اجمعين مي باشد....

و در اين باره روايات متعددي هست که به خاطر رعايت اختصار از آوردن آن هاخودداري کرديم: بيان استدلال اين که: واژه «أذِنَ» در اينجا يا به معني امر است، مانند فرموده خداي تعالي: «وَدَاعِياً إلي اللَّه بِاءذْنِهِ»؛ [17] و [اي پيامبر تو را فرستاديم تا] به امر حق مردم را به سوي خداوند دعوت کني. و يا به معني اراده است، مانند فرموده خداي تعالي: «وَإذْ تُخْرِجُ المَوْتي باءذنِي» [18] و [اي پيامبر متذکر شو هنگامي را که خداوند به عيسي بن مريم فرمود] آن گاه که به اراده من مردگان را از قبرهاي شان بيرون آوري. و بنابر هر دو فرض نتيجه آن است که خانه هاي آل محمد صلي الله عليه وآله خانه هاي است که خداوند دوست مي دارد که رفعت



[ صفحه 449]



يابند و نام او را در آن ها ياد گردد، هر چند که فرض کنيم اءذن به معني اراده تشريعيّه است به قرينه فرموده خداي تعالي «وَيُذْکَرَ فِيها اسْمُهُ». و اءذْن در اينجا نمي تواند به معني رخصت و اجازه باشد، زيرا که بدون ترديد ذکر خداوند رجحان و استحباب دارد، و اگر اءذن به معني رخصت باشد با آن منافات خواهد داشت، پس متعَيَّن است که اءذْن به معني امر باشد، و حاصل معني اين که: (در خانه هايي که خداوند امر فرموده که رفعت يابند و نام او را در آن ها ياد گردد) چون معطوف شريک است. و معني رفعت دادن؛ احترام و تعظيم است نه رفعت حِسّي. و در صدق خانه فرق نمي کند که شخص در بعضي از اوقات در آن سکونت کند يا همه اوقات، عرفاً بر هر دو مورد خانه صدق مي کند، پس هر آنچه بر آن صدق کند که از خانه هاي آل محمدعليه السلام است در رُجحان و استحباب تعظيم و احترام داخل مي باشد.البته هر جاکه توقفشان در آن و اختصاصشان به آن بيشتر و تمام تر بود، تعظيم و احترامش بهتر و مهم تر است. و در تاييد اين معني واقعه خوبي هست که در مبحث دوم ان شاءاللَّه تعالي خواهيم آورد.

و چنان که شخص غير منصفي با ما نزاع و جدال کند و بگويد: نمي پذيرم که عنوان بيت (خانه) بر هر جايي که شخص در بعضي از اوقات در آن توقف داشته، صدق کند. در جواب او گوييم: اوّلاً: درستي آنچه گفتيم آشکار و معلوم است. ثانياً: اگر آن را نپذيريد به مساوي بودن آن ها حکم مي کنيم، به فحواي دليل، زيرا که آنچه سبب احترام خانه هايي که آل محمد صلي الله عليه وآله در آن سکونت داشته اند شده، منسوب بودن آن خانه ها به ايشان است به جهت توقفّشان در آن ها، و اين در هر جايي که از جهت توقفشان در آن انتساب يافته موجود است، چنان که پوشيده نيست.

4- و از جمله فرموده خداي عز و جل: «فاخْلَعْ نَعْلَيکَ إنَّکَ بالوَادِ المُقَدَّسِ طُوي»؛ [19] [اي موسي] پس تو نعلين [همه علاقه غير مرا] از خود دور کن که تو در وادي مقدس قدم نهادي. که توصيف نمودن وادي به مقدس مي رساند که در هر جاي مقدّسي تعظيم و احترام رُجحان و استحباب دارد. و مشهور است که تقييد کردن به وصف، عليّت را مي رساند، چنان که پوشيده نيست.

5- آنچه دلالت دارد بر خوبي تعظيم امام و رُجحان داشتن آنچه از احترام براي او ميَّسر است، که از مصاديق تعظيم و تکريم امام عليه السلام: گرامي داشتن هر آن چيزي است که به او منتسب است، به سبب انتسابش به او، و اين مطلب روشن است و هيچ گونه ابهامي ندارد. و اين وجه به عنوان اين که احترام نمودن و تعظيم کردن مقامات امام عليه السلام در حقيقت احترام و تعظيم خود امام است دلالت دارد. اما اين که به عنوان تعظيم شعائر



[ صفحه 450]



خداوند احترام و تعظيم گردد مطلب و وجه ديگري است، بنابراين در آنچه ياد کرديم تکرار و وحدتي وجود ندارد چنان که مخفي نمي باشد.

6- و از جمله در کتاب هاي مزار مانند: مصباح الزائر سيد بن طاووس و بحارالانوار مجلسي در آداب ورود به مسجد کوفه چنين آمده است: و چون به مسجد رسيدي بر آن در که معروف به باب الفيل است بايست و بگو: السَّلامُ علي سيّدنا رَسوُل اللَّه محمَّد بن عَبْدِاللَّه وَآلِهِ الطّآهرين السَّلامُ عَلي أميرالمؤمنين عليِّ بن ابي طالب وَرَحْمَةُ اللَّه وَبَرَکاتُهُ وَعَلَي مَجالسهَ وَمَشاهِدهِ وَمَقامِ حِکْمَتِهِ وَآثارِ آبائِه آدَم وَنوح وَابرَاهيمَ وَاسمعيل؛ سلام بر سرور ما رسول خدا محمدبن عبداللَّه و بر آل پاکيزه او باد، سلام بر اميرالمؤمنان علي بن ابي طالب و رحمت و برکات او بر ايشان باد، و بر مجالس و جايگاه هاي حضور او و مقام حکمتش و آثار پدرانش آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل... [20] .

وجه اشتهاد اين که: سلام کردن بر مشاهد و مواقف اميرمؤمنان عليه السلام دلالت دارد بر اين که هر جا که مشهد و موقف آن حضرت عليه السلام باشد، شرافت و امتيازي براي آن حاصل مي گردد که مايه تعظيم و احترام خواهد بود، لذا به تحيّت و سلام اختصاص يافته است. و چون اين معني براي مواقف و مشاهد و مجالس مولايمان اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت گشت، براي مواقف مولايمان حضرت حجّت و ساير امامان معصوم عليهم الصلاة و السلام نيز ثابت است، زيرا که در آن فضايل و مانند آن ها که خداي عز و جل به ايشان اختصاص داده شرکت دارند، چنان که مخفي نمي باشد. و از اينجاست که مي توان گفت: سلام و تحيّت براي تمام مواقف و مشاهد امامان عليه السلام رُجحان دارد، هر چند که در هر يک از آن ها نَصِّ خاصّي وارد نشده باشد، نظر به آنچه ثابت شده که تعظيم مشاهد و مجالس ايشان رُجحان دارد، و آنچه نقل کرديم از تحيّت و سلام بر مواقف و مجالس اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت دارد بر اين که اين عمل از اقسام تعظيم و احترام است، چنان که بر اهل خرد پوشيده نيست.

7- و از جمله: آنچه دلالت دارد بر استحباب اظهار محبّت نسبت به کسي که مؤمن او را دوست مي دارد، و نيز آنچه بر فضيلت دوستي کردن با يکديگر و تحابُب وارد گرديده، که اين غير از محبّت است، زيرا که محبّت و دوستي امري قلبي است و آن نشانه ايمان



[ صفحه 451]



مي باشد، و دوستي کردن به ديگري و تحابُب، اظهار محبّت قلبي به وسيله اعمال است، و اين نشانه محبّت قلبي و از ثمرات آن مي باشد. و آنچه در مورد محبّت کردن نسبت به ائمه عليه السلام با دست و زبان وارد شده، که معناي محبّت با دست و زبان،؛ اظهار نمودن محبت به وسيله اين دو عضو و ساير اعضا و اعمال و اموال مي باشد، و اين که دست و زبان به طور خاص ذکر گرديده از لحاظ آن است که آنچه از آثار محبّت ظاهر مي شود - همه آثار يا بيشتر آن ها - از اعمال و اموال از اين دو عضو صادر مي گردد برخلاف ساير اعضا، پس با دست و زبان اموال خرج مي شود،

و اعمال پديد مي آيند، و برادران ديني ياري مي گردند، و ستمگران و تجاوزکاران از آنان دفع مي شوند، و....

و از جمله اقسام دوستي کردن و اظهار محبّت: تعظيم هر آن چيزي است که به محبوب منتسب است از مجالس و مواقف و جامه ها و نوشتار او، و آنچه به وي اختصاص دارد و به او منتسب مي باشد، چنان که از ملاحظه احوال و اعمال محبّان نسبت به محبوبشان مي بينيم، که گفته شده:



أمُرُّ علي الدّيارر ليلي

اُقَبِّلُ ذَا الجِدارَ و ذَا الجِدَارا



فَما حُبُّ الديارِ شَغَفْنَ قلبي

وَلکنْ حُبُّ مَنْ سَکَنَ الدِّيارا



چون گذار من فتد از کوي يار

مي زنم بوسه بر آن دشت و ديار



بوسه ها از عشق آن دلبر زنم

ورنه، با ديوار و در ما را چه کار؟



8- و از جمله فرموده خداي عز و جل است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَکُمْ»؛ [21] اي کساني که ايمان آورده ايد به خانه هاي پيغمبر داخل مشويد مگر اين که به شما اذن داده شود. که اين کار تعظيم و احترام آن حضرت صلي الله عليه وآله و خانه هاي منتسب به او است، و مواقف و مشاهد امامان عليه السلام ملحق به خانه هاي پيغمبر صلي الله عليه وآله مي باشد از جهت موضوع يا حکم و بيان استدلال چنان است که در استدلال به فرموده خداي تعالي: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ...» گذشت.

9- و از جمله؛ روايتي است که در مزار بحار و غير آن از ازاي آمده که گفت: در شهر مدينه به قصد منزل حضرت ابي عبداللَّه امام صادق عليه السلام بيرون رفتيم، پس به ابوبصير



[ صفحه 452]



رسيديم در حالي که از يکي از کوچه هاي مدينه بيرون مي آمد، و او جُنُب بود و ما نمي دانستيم تا اين که بر حضرت امام صادق عليه السلام داخل شديم و بر او سلام کرديم، آن حضرت سر برداشت و به ابوبصير فرمود: اي ابوبصير آيا مي داني که شايسته نيست کسي که جنب است به خانه هاي پيغمبر داخل شود. پس ابوبصير بازگشت و ما بر آن جناب وارد شديم. [22] .

مي گويم: و در اين باره روايات ديگر نيز آمده، و اختصاص دادن منبع به مورد حضور امام عليه السلام در آنجا درست نيست، زيرا که مورد مخصِّص نمي باشد، بلکه از افراد عامّ است، اضافه بر اين که عموم عام افرادي است، و صورت حضور امام يکي از احوال مي باشد، پس نمي توان عام را فقط بر آن حال منطبق ساخت، و ادعاي منصرف بودن عام به حال حضور امام را دليل منع مي کند.

10- و از جمله؛ در بحار و غير آن از عده اي از اصحاب ما روايت آمده که: چون حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام در گذشت، امام صادق عليه السلام امر فرمود در آن اتاقي که آن حضرت سکونت مي کرد چراغ روشن کنند، تا اين که حضرت ابوعبداللَّه عليه السلام وفات يافت، سپس حضرت ابوالحسن امام کاظم عليه السلام نيز مثل همين را نسبت به اتاق حضرت صادق عليه السلام امر فرمود تا وقتي که او را به سوي عراق بردند پس از آن چه شد. [23] .

مي گويم: اين حديث دلالت دارد بر استحباب تعظيم مواقف و مساکن امامان عليه السلام، و بر اين که چراغ روشن کردن در آن ها از اقسام تعظيم و احترام مي باشد، پس به اين حديث مي توان استدلال کرد براي استحباب چراغ روشن کردن در هر جايي که تعظيم آن مصداق تعظيم شعائر اللَّه باشد، بدون واسطه يا با واسطه، هر چند که در آنجا کسي نباشد که از چراغ سودي ببرد، زيرا که احترام و تعظيم به کسي که آن مکان منتسب به اوست - از نظر عرف - با چراغ روشن کردن در آن مکان حاصل مي گردد، هر چند که در آنجا کسي نباشد که از چراغ سودي برد، يا در آن مکان چراغ هاي متعددي باشد که ديگر نيازي به چراغ نباشد، زيرا که تعظيم و احترام خود هدف و غرض صحيحي است که مورد رغبت واقع مي گرد،



[ صفحه 453]



و سود بردن غرض ديگري است، و اگر هر دو غرض جمع گردند اجر و ثواب دو برابر مي شود. و از اينجاست که اين گفته صحيح است که روشن کردن چراغ هاي بسيار در مکان هاي شريف مانند مساجد و منابر و مجالس سوگواري ائمه. و مشاهده و معابد و مقابر علما و صالحين، و امامزادگان، و در زمان هاي منسوب به ايشان مانند شب هاي ولادت آنان، مستحب مي باشد، و اين اصل ارزنده اي است که فروع بسياري از آن بر مي آيد، و اين معني بر جمعي از مدّعيان علم و بصيرت مخفي مانده است.

10- و از جمله؛ فحواي آنچه دلالت دارد بر فضيلت زميني که امام در آن دفن گرديده، و تجليل آن زمين، که بدون ترديد آن فضيلت به خاطر اين است که آن زمين موقف و مقرّ بدن شريف آن امام پس از فوت او است، و اين سبب در هر جايي که موقف او در زمان حياتش بوده جاري است، چنان که پوشيده نيست.

11- و از جلمه؛ فحواي آنچه دلالت دارد بر فضيلت شب ولادت آن حضرت - عجل اللَّه تعالي فرجه - و آنچه در تعظيم و تشريف آن وارد گرديده، به جهت وضوح اين که فضيلت آن شب به خاطر انتساب به آن جناب مي باشد، چون ولادتش در آن واقع شده است، و اين سبب - يعني انتساب به آن حضرت - در مواقف و مشاهد و ساير اموري که منتسب به او است موجود مي باشد. و در تأييد و تأکيد تمام اموري که گفتيم اين که؛ بدون ترديد تمام اماکن و زمين ها به حسب خلقت اصلي مساوي هستند، و هيچ فضيلت و اميتازي بر يکديگر ندارد مگر به سبب عارض شدن چيزي که مايه شرافت و فضيلت جايي بر جاي ديگر شود، و شبهه اي در اين نيست که از مهم ترين اسبابي که موجب امتياز يافتن است اين که زميني محل توقف يا جاي دفن يکي از امامان عليه السلام باشد، و نيز بدون ترديد بدن هاي شريف ايشان آثاري دارد در هر چيزي که قابليّت ظهور آن آثار را دارند.

لذتا در حوله اي که رسول خدا صلي الله عليه وآله دست خود را با آن خشک فرموده آتش اثر نمي کند، به خاطر احترام و تجليل آن حضرت، و نيز پوشيدگي در اين نيست که هر کس به آن حوله تبرک جويد به خاطر انتساب آن به پيغمبر صلي الله عليه وآله کار او در نظر مؤمنين تعظيم پيغمبر صلي الله عليه وآله به شمار مي آيد، و هرگاه براي شفاياقتن از بعضي از دردها آن را بر موضع درد قرار دهد البته که شفا خواهد يافت، چنان که هر کس به آن اءسائه ادب کند به رسول



[ صفحه 454]



خدا صلي الله عليه وآله بي ادبي کرده، و اين در هر چيزي که به آن جناب يا يکي از امامان عليه السلام منسوب باشد جاري است.

و نيز از جمله مؤيّدات و مقرِّبات است آنچه در بعضي از زمين ها از تأثير دست هاي ايشان عليه السلام ظاهر گرديده که طلا يا نقره شده، و در بعضي از آب ها ظاهر گشته که به ياقوت و زبرجد مبدَّل شده است و امثال اين ها بسيار است که در حالات و معجزات ايشان عليه السلام ذکر گرديده است. و در خبر است که به سبب قدم هاي مادياني که جبرئيل عليه السلام روز غرق شدن فرعون بر آن سوار بود زمين لرزيد، لذا سامري گفت: «بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها»؛ [24] من چيزي از اثر قدم رسول حق (جبرئيل) را ديدم که قوم نديدند آن را برگرفته و در گوساله ريختم... و آنچه ياد کرديم براي اهل فهم بسنده است، و خداي تعالي توفيق دهنده و هدايت کننده مي باشد.


پاورقي

[1] سوره مائده، آيه 110.

[2] بصائر الدرجات، 126.

[3] بصائر الدرجات، 28، باب 12، جز اوّل، ح 1.

[4] سوره مائده، آيه 115.

[5] بصائر الدرجات، 29، باب 12، ح 4.

[6] بصائر الدرجات، 32، باب 12، جز 9، ح 6.

[7] سوره مائده، آيه 116.

[8] بحارالانوار، 331:100.

[9] نهج البلاغه، خطبه سوّم.

[10] سوره غاشيه، آيات 25 و 26.

[11] تفسير البرهان، 455:4.

[12] در جلد اول کتاب نام او را صريحاً آورده و خوابش را نسبت به امام مجتبيعليه السلام ياد کرده است به جلد اول مراجعه کنيد.

[13] معاني الاخبار، 156.

[14] بحارالانوار، 222:49، ح 15 و رجال کشي، 593، ح 1109 و خلاصه علامه، 48.

[15] سوره نور، آيه 36.

[16] معاني الاخبار، 156.

[17] سوره احزاب، آيه 46.

[18] سوره مائده، آيه 110.

[19] سوره طه، آيه 21.

[20] بحارالانوار، 409:100، ح 67.

[21] سوره احزاب، آيه 53.

[22] بحارالانوار، 336:47، ج 8 و ج 126:100، ح 2.

[23] بحارالانوار، 7:47، ج 22 و اصول کافي، 251:3، ح 5.

[24] سوره طه، آيه 96.