سخن مترجم
اَلْحَمْدُ للَّهِِ رَبِّ العالَمِينَ وَصَلَّي اللَّهُ عَلي سَيِّدِنا وَنَبِيِّنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الأَئِمَّةِ المَعْصُومِينَ الغُرِّ المَيامِينَ،
سِيَّما نامُوسِ الدَّهْرِ وَإِمامِ العَصْرِ وَمُنْقِذِ البَشَرِ وَصاحِب الأَمْرِ الحُجَّةِ بْنِ الحَسَنِ
رُوحِي وَأَرْواحُ العالَمِينَ لَهُ الفِدآءُ وَعَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ
جهان در تب ستمگري ها و گرفتاري ها و جنگ ها و خونريزي ها مي سوزد. از هر سوي امواج سهمگين فتنه و بلا، غوغاها بپا کرده و تاريکي هاي جاهليت بر همه جا سايه شوم گسترده است. گرگ ظلم بر حلقوم مستضعفان چنگال افکنده است. از هر کوي فرياد از بي عدالتي ها و محروميت ها و... به گوش مي رسد و از هر سوي ناله مددخواهي و التماس کمک جويي شنيده مي شود.
آيا اين شام تيره، روز روشني در پي ندارد؟! آيا محرومان را دادرسي نيست؟! آيا مظلومان را منتقمي نيست؟! و بالاخره آيا براي جهان مصلحي نيست که آن را از چنگ و دندان ظلم برهاند و سايه پرعطوفت هماي عدالت را بر پهنه آن بگستراند و درخت تيره روزي ها را ريشه کن سازد و همه مستضعفين را با مهر و مودّت بنوازد؟!
اصولاً براي برقراري حکومت در يک جامعه - اگر بر مبناي زور و استعمار نباشد - به سه شرط اساسي نياز هست:
1. قانوني که ضامن سعادت آن جامعه باشد.
2. اجرا کننده اي که هم کفايت و شايستگي فهم و اجراي آن قانون را داشته باشد و هم معصوم باشد تا مردم تبلور عيني قانون را ببينند.
3. قانون و مجري آن هر دو در جامعه پايگاه مردمي وسيعي داشته باشند.
جامعه اي که قانون کامل ندارد، به خانه اي مي ماند که پايه اش ويران و ديوارش در
[ صفحه 30]
آستانه ريزش و نابودي باشد. قانون، به منزله روح است که هرگونه جنبش و پيشرفت، با رکود و عقب گرد به آن بستگي دارد.
امّا بايد دانست که قانون کامل مورد نياز جامعه در هر زمان و مکان هرگز از مغز افراد بشر تراوش نمي کند.
انسان هر روز فکري تازه و انديشه اي جديد و ابتکاري نوين به دست مي آورد. هيچ بشري نمي تواند تمام جوانب و شئون و ويژگي هاي همه انسان ها را در تمام زمان ها و مکان ها دريابد. و نيز هيچ کس نمي تواند خودش را از کلّيه تمايلات و اغراض و شهوات خالي کند و فقط حقيقت و مصلحت عمومي را در نظر بگيرد و قانون وضع نمايد. لذا مراکز و مجامع قانون گذاري در سراسر عالم هر روز قانوني را نسخ و يا کم و زياد مي کنند. چنان که عملاً مي بينيم هيچ يک از قوانين دست پرورده بشر براي سعادت انسان ارمغاني نياورده، بلکه برعکس بر مشکلات و گرفتاري هايش افزوده اند.
بنابراين قانوني مي تواند عهده دار سعادت انسان بشود که آفريننده انسان آن را بنا نهاده و برايش فرستاده باشد و آن قرآن کريم است که باطل به هيچ وجه در آن راه ندارد. کتابي جامع است که هيچ خشک و تري نيست، مگر آنکه در آن آمده است. ولي اين قانون محکم و کامل الهي اجرا کننده اي مي خواهد که سه شرط اساسي در او بوده باشد:
1. آگاهي و احاطه کامل به علوم و ژرفاي معاني و اسرار آن.
2. عصمت.
3. قدرت و تمکّن از اجراي قرآن.
زيرا اگر از قرآن اطّلاع و آگاهي کامل و همه جانبه اي نداشته باشد، در تبليغ و تفسير و اجراي آن انحراف ها و خطاهاي بزرگي پديد مي آورد، و اصلاً احکام قرآن را مسخ مي کند، به طوري که مردم را به جاي نزديک کردن به قرآن، با آن بيگانه مي سازد. چنان که اين امر در طول تاريخ اسلام از سوي نااهلان اتّفاق افتاده است، ناآشنايان به معارف و حقايق قرآن بر مسند اجراي آن تکيه زدند و آتشي افروختند که نسل هاي بعد نيز در آن مي سوزند.
[ صفحه 31]
اگر مجري قرآن معصوم نباشد، باز از جهات ديگري خرابي هاي بزرگي به بار مي آيد. مجري قرآن که حافظ و نگهبان آن بايد باشد، چگونه مي شود خطايي از او سر زند و باز هم نام حافظ قانون بر او گذاشت؟
و نيز احتياج مردم به اجرا کننده قرآن به خاطر آن است که در علم و عمل قاصرند و در معرض خطا و اشتباه. حال اگر مجري قرآن خود جايز الخطا باشد، چه بايد کرد؟ و چه کسي مانع از خطاي او خواهد شد؟ آيا بايد مردم با او مخالفت کنند و بگويند تو در اينجا اشتباه کردي يا نه؟
بنابراين مجري قانون الهي بايد معصوم باشد، يعني به هيچ وجه خطا و اشتباهي از او سر نزند، چنان که عملاً هم ديده شده که افراد غير معصوم در طول تاريخ اسلام نتوانسته اند احکام قرآن را در جامعه اجرا کنند.
سومين شرطي که گفتيم؛ يعني قدرت و تمکّن از اجراي قرآن، بيشتر به خود مردم مربوط مي شود. در شرايط برقراري يک حکومت اشاره شد که بايد قانون و مجري - هر دو - در جامعه پايگاه مردمي وسيعي داشته باشند.
چنين مصلحي که تمام اين شرايط در او جمع باشد، را خداوند قرار داده است. او يازدهمين فرزند امير المؤمنين و دوازدهمين جانشين برحقّ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، حضرت حجّة بن الحسن العسکري عليه السلام مي باشد. اين مطلب در جاي خودش ثابت شده و در اين مقدّمه جاي بحث آن نيست.
مي پرسيد: پس چرا اين مصلح نهضتش را آغاز نمي کند و براي برچيدن بساط ظلم و برهم زدن دستگاه باطل و نابود کردن ستمگران و سرکشان و مستکبران قيام و اقدام نمي نمايد؟! و چرا اين خورشيد جهان افروز از پشت ابر غيبت بيرون نمي آيد؟!
جواب اين است که: زمينه آن قيام جهاني و حکومت آسماني در تمام عالم انساني فراهم نيست. هنوز آمادگي لازم و شايستگي تمام عيار براي برقراري آن حکومت در ميان مردم به وجود نيامده است. اين يکي از شرايط و ارکان اساسي تربيت است که بدون استعداد و قابليت و آمادگي، تربيت ممکن نيست. پس بايد قدم اول را در ايجاد
[ صفحه 32]
استعداد و زمينه لازم برداشت. که چون انسان به اين مرحله رسيد، خود احساس نياز مي کند و خود به جستجو و طلب مي پردازد. و وقتي به مقصود و مرادش رسيد، قدر آن را مي داند.
پس همان طور که در زمين شوره زار گياه نمي رويد و از آهن بد نمي توان شمشير نيک ساخت، همچنين در جامعه اي که زمينه صلاح و سامان يافتن نداشته باشد، نمي توان برنامه اصلاحي پياده کرد که گفته اند: ملّتي که در انتظار مصلح به سر مي برد، خود بايد صالح باشد.
شمشير نيک ز آهن بد چون کند کسي
ناکس به تربيت نشود اي حکيم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
البته مراتب استعداد و آمادگي نيز فرق مي کند، مثلاً: استعداد ذاتي و آمادگي فطري براي پذيرش عدالت در تمام افراد بشر هست، ولي اين مرتبه - با اين که ريشه و اساس اوّليه استعداد است - براي يک حرکت اصلاحي تمام عيار و فراگير کافي نيست، با توجّه به اينکه اميال و شهوات، روي اين مرتبه از استعداد بسياري از افراد پرده هاي ضخيمي مي افکند و مانع از اين مي شود که حق و عدالت را بپذيرند. پس مرتبه مناسبي از استعداد لازم است که توأم با معرفت و شناخت آن مصلح و شور و شوق و بلکه سوز و گداز براي او باشد.
هر شخص که کاملاً در زندگي خود و جهان خلأ را درک کند و ضرورت حياتي پر کردن آن جاي خالي را لمس نمايد، همچون کودکي که جز پدري دلسوز براي خود نشناسد و او هم در سفر باشد، لحظه اي آرام و قرار نيابد و لختي با آسودگي خيال نياسايد و روزي از گريه و اشک و به زبان آوردن نام پدر باز نماند.
اسلام همچون يعقوب با بي صبري و فرياد، يوسف گم گشته اش را مي طلبد. ولي اين فرزندان کم استعداد و ناقابل بايد در طوفان هاي کوبنده روزگار احساس خطر جدّي کنند و بي درنگ يوسفي را که بر اثر کمي استعداد و لياقت آنها و کارهاي ناشايست و کردارهاي زننده شان از آنها دور شده، بجويند و دست تضرّع و تذلّل به سوي او دراز نمايند که: «يا أَيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنا بِبِضاعَةٍ مَزْجاةٍ»؛ [1] اي عزيز! به همه ما و خانواده هايمان
[ صفحه 33]
بيچارگي رسيده و با کالايي ناچيز به سويت آمده ايم.
آيا هنگام آن نرسيده که فرزندان اسلام به اين مرحله از استعداد برسند؟!
آيا هنگام آن نشده که از خواب گران برخيزند و جاي خالي صاحب و سرپرستشان را حس کنند و به جستجوي او بپردازند؟!
آيا آن زمان نيامده که اين قوم در وضع نابسامانشان تجديد نظر کنند، تا خداوند هم سامان دهنده آنان را برساند؟!
آيا روز آن نيست که خروش انتظار، درياي رحمت کردگار را به تلاطم آرد و خورشيد بهار مستضعفين از افق کعبه سر زند؟!
کتاب حاضر در صدد آن است که اين آمادگي را در وجدان ها بيدار سازد و اين بي تفاوتي کشنده و کمي استعداد و قابليت نسبت به درک حضور کاروان سالار عالم بشريت و يگانه منجي انسان ها و جان عالم، حضرت بقية اللَّه الأعظم حجّة بن الحسن المهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف -، را درمان نمايد.
در اين کتاب با دلايل عقلي و نقلي ثابت شده که دعا براي امام عصر - عجّل اللَّه فرجه الشريف - از مهم ترين وسايل براي رسيدن به مراحل عاليه کمال و نيل به درجات برجسته معنوي است، اضافه بر اين که آثار دنيوي بسياري نيز دارد.
البته عمده، استجابت دعا و تحقّق يافتن مراد و مقصود اصلي آن است، و اين نيز - همان طور که قرآن مي گويد - انجام مي شود. اگر حقيقت دعا - يعني خواستن از خدا - بوده باشد، استجابت هم در پي آن هست. زيرا خداوند در قرآن کريم فرموده است: «وَإِذا سَأَلَکَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ»؛ [2] و چنانچه بندگانم درباره من از تو پرسند، پس همانا من نزديک هستم دعا کننده را. هرگاه مرا بخواند، اجابت مي نمايم.
[ صفحه 34]
مؤلّف اين کتاب عالم جليل القدر مرحوم آيت اللَّه حاج سيد محمد تقي موسوي اصفهاني (مشهور به احمدآبادي) مي باشد که شرح حال ايشان، به قلم دانشمند محقق، استاد گرانمايه، آقاي سيد محمد علي روضاتي با اندکي تصرّف خواهد آمد.
پاورقي
[1] سوره يوسف، آيه 88.
[2] سوره بقره، آيه 182.