معني امانت محفوظ
بدان که اين عبارت دوازده وجه را محتمل است که همه آن ها - به جز يازدهمين وجه - به اين معني برمي گردد که: امامان عليهم السلام وديعه و امانت الهي هستند که خداوند متعال در حفظ و رعايت خويش قرار داده - به انحاء مختلف حفظ و رعايتي که حکمت الهي بر آن تعلّق گرفته است.
اوّل: حفظ شده در تمام عوالم، تا اين که در آخر الزمان ظاهر گردد. به عبارت ديگر: اين است آن امانتي که خداوند تعالي در عالم انوار و ارواح و اظلّه و اشباح و در عالم دنيا از هنگام خلقت آدم تا دوران حضرت خاتم آن را حفظ فرموده، با آن همه معاندان و مبغضان و حسوداني که همواره در صدد از بين بردن آن و به فکر خاموش کردن نور حق بوده اند، ولي خداوند جز اين نخواسته که نور خويش را تمام (و محفوظ) بدارد هر چند که کافران را خوش نيايد.
خلاصه اين که: امامان عليهم السلام امانت الهي هستند که پروردگار متعال از غيب قدس خويش براي بندگانش برآورده تا از نور آن برخوردار شوند، و در حفظ و حمايت خويش قرار داده که دست بدان نرسد و قصد يورش بر آن نشود، در تمام حالات و مقامات آنان، به طوري که احدي از معاندين و بدخواهانشان نتوانند نورشان را خاموش نموده و ايشان را از بين ببرند، تا اين که در آخر زمان آنان را آشکار گردانيد.
دوم: حفظ شده؛ يعني خداي - عزّوجلّ - اين امانت را از پليدي هاي جاهليت و کثافت ها و نجاست هاي ضلالت نگهداري کرده به اين که آنان را جز در صلب هاي پاکيزه و رَحِم هاي مطهّره به وديعت نسپرده است. زيرا که اجماع علماي شيعه - بلکه ضرورت مذهب - بر اين است که پدران ائمه عليهم السلام که امانت الهي در آنان به وديعه نهاده شده بود - از خاتم انبيا تا آدم عليهم السلام - همگي مؤمن و پاکيزه بوده اند و حتي يک چشم برهم زدن هم به
[ صفحه 523]
خداوند شرک نورزيده اند. همچنين مادران ايشان که اين امانت به ايشان سپرده مي شد، چنان که در زيارت آمده: «لَمْ تُنَجِّسْکَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِها»؛ پليدي هاي جاهليت تو را نيالود و از جامه هاي تيره و تارش بر تو نپوشيد.
و از امام صادق عليه السلام است که فرمود: همانا خدا بود و هيچ چيز نبود، سپس کون و مکان را خلق کرد، و نور الانوار را آفريد که تمامي نورها از او نور گرفت، و در آن (نور الانوار) از نور خويش جاري ساخت که همه نورها از آن نور يافت، و آن نوري است که محمد و علي را از آن خلق کرد، پس محمد و علي دو نور نخستين بودند، زيرا پيش از آن ها چيزي پديد نيامده بود، و آن دو همواره طاهر و مطهّر در صلب هاي پاک جريان داشتند تا آن که در پاکترين آن ها - يعني عبد اللَّه و ابوطالب - از يکديگر جدا گشتند. [1] .
و در احتجاج در پاسخ امام صادق عليه السلام به سؤالات و اشکالات زنديق آمده که آن حضرت فرمود: و خداوند از آدم نسلي پاکيزه و طاهر بيرون آورد، از او پيغمبران و رسولان را به وجود آورد، آنان برگزيده پروردگار و گوهر خالص اند، در صلب هاي پاکيزه و در رَحِم ها محفوظ بوده اند، بي عفتي هاي جاهليت به ايشان نرسيده و نسب هايشان آلودگي نيافته، زيرا که خداوند متعال آنان را در جايگاهي قرار داده که درجه و شرافتي بالاتر از آن نيست، هرآن که گنجينه دار علم الهي، و امين غيب و مرکز سرّ و حجّت بر خلق او، و ترجمان و زبان او باشد، جز اين نخواهد بود، پس حجّت جز از نسل اينان نيست که در ميان خلق به جاي پيغمبرصلي الله عليه وآله بپاخيزد.... [2] .
و اگر بخواهيم آنچه در اين باره وارد شده بياوريم مطلب به طول مي انجامد.
شيخ صدوق رحمه الله در کتاب اعتقاد درباره پدران پيغمبرصلي الله عليه وآله چنين گفته: اعتقاد ما درباره آنان چنين است که آن ها از آدم تا پدرش عبد اللَّه مسلمان بوده اند و اين که ابوطالب مسلمان بوده و مادر پيغمبر آمنه بنت وهب مسلمان بوده است، و پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: من از ازدواج متولد شده ام و از زنا نبوده ام، از زمان آدم عليه السلام. و روايت شده که عبد المطلب حجّت خدا بود و ابوطالب جانشيني او را به عهده داشت. [3] .
[ صفحه 524]
سوم: يعني محفوظ از گناهان و زشتي ها، زيرا که امامان عليهم السلام معصوم هستند که خداوند متعال آنان را در تمام عمر از گناهان و سيئات مصون و محفوظ داشته است و اين امر از ضروريات مذهب اماميه است.
چهارم: حفظ شده از تهمت ها و نسبت خطا و نقصان به آن ها، به طوري که هيچ يک از دشمنان نتوانسته منقصتي به آنان نسبت دهد يا فضيلتي از ايشان انکار کند، بلکه - با همه حسادت و دشمني که نسبت به امامان عليهم السلام داشته اند - جلالت و عظمتشان را اعتراف کرده اند.
پنجم: حفظ شده به طوري که احدي از خلق به آن دست نيابد چنان که در قرآن آمده: «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» و بنابر اين معني، مراد آن است که احدي از خلايق به آخرين مرحله شناخت امامان و درک حقيقت ذات و صفات آناان نرسد، چرا که آن ها که در رتبه پايين تري از ايشان قرار دارند چون نسبت به ايشان ناقص اند نمي توانند به حقيقت کامل احاطه يابند، نمي بينيد کودک شيرخوار نمي تواند به حقيقت پدر و صفات و خصوصيات او دست يابد چون قصور و نقصان در او هست. همين طور بقيه خلايق نمي توانند به حقيقت امامان عليهم السلام و صفات و ويژگي هاي آنان برسند. چنان که در زيارت جامعه آمده است: «مَوالِيَّ لا أُحْصِي ثَنائَکُمْ وَلا أَبْلُغُ مِنَ المَدْحِ کُنْهَکُمْ وَمِنَ الوَصْفِ قَدْرَکُمْ»؛ اي سروران من! نتوانم شما را ستايش کنم، و نه به آخرين حدّ مدح شما رسم، و نه به وصف قدر شما دست يابم.
و در حديث نبوي است که: يا علي! خداوند را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو، و تو را نشناخت جز خدا و من. [4] .
و در اصول کافي در حديثي از حضرت امام باقرعليه السلام است که فرمود: به تحقيق که نمي توان خدا را توصيف کرد، و همانطور که نمي شود وصف خدا گفت بر توصيف ما هم توانايي نيست. [5] .
و نيز به سند صحيحي از زراره از آن حضرت عليه السلام آمده که گفت: شنيدم آن حضرت
[ صفحه 525]
مي فرمود: خداوند - عزّوجلّ - وصف نمي شود، و چگونه وصف شود و حال آن که در کتاب خويش فرمود: «وَما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ [6] و خداي را آنچنان که شايسته است نشناختند. پس هر قدر که توصيف شود بزرگ تر از آن است، و پيغمبرصلي الله عليه وآله وصف ناشدني است. چگونه مي توان توصيف کرد بنده اي را که خداوند به هفت حجابش پوشيده و اطاعت او را در زمين همچون اطاعت خودش قرار داده و فرموده است: «ما آتاکُمُ الرَّسُولَ فَخُذُوهُ وَما نَهيکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ [7] هرچه پيامبر برايتان آورد بگيريد و هرچه نهيتان نمود باز ايستيد. و هرکس از اين پيغمبر اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هرکه نافرماني نمايد مرا معصيت نموده است و کار را به او واگذار کرد. و ما (امامان) نيز وصف نشويم، که چگونه وصف شوند جمعي که خداوند پليدي را - که شک است - از ايشان برداشته است.
و مؤمن هم وصف نشود، و به تحقيق که مؤمن برادر خويش را ديدار نمايد و با او مصافحه کند، پيوسته خداوند به آن دو توجّه نمايد و گناهان از رخسارشان همچون برگ از درخت مي ريزد. [8] .
مي گويم: اين حديث از احاديث دشوار است، و آنچه پس از تأمّل در آن برايم ظاهر شد، اين که: منظور بيان محال بودن احاطه خلايق به صفات خداوند و محال بودن احاطه غير از پيغمبرصلي الله عليه وآله به صفات و مقامات و حقيقت آن حضرت و محال بودن احاطه غير امامان عليهم السلام به صفات و شؤون و حقيقت ايشان، و محال بودن احاطه غير مؤمن بر صفت و شأن مؤمن است، زيرا که ناقص نمي تواند به کُنه کامل برسد که از درک مقام او قاصر است، لذا در حديث آمده: اگر ابوذر آنچه در دل سلمان است مي دانست او را مي کشت. [9] .
[ صفحه 526]
و در حديث ديگري است: او را تکفير مي کرد. [10] .
و بيان اين مطلب نسبت به معرفت خداوند متعال واضح است؛ امّا نسبت به پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: «کَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِسَبْعٍ»؛ چگونه مي توان توصيف کرد بنده اي را که خداوند به هفت حجابش پوشيده.... ممکن است مراد اين باشد که پيغمبرصلي الله عليه وآله به حجاب هاي هفت گانه ايمان پوشيده شده. چنان که در رواياتي از اصول کافي آمده، يعني: چون پيغمبرصلي الله عليه وآله در درجات ايمان به خداوند کامل است به طوري که هيچ کس در ايمان بالاتر از او نيست، براي غير او توصيفش و احاطه به کُنه و شأنش امکان ندارد، چون کوتاه تر از درک آن است.
و ممکن است منظور از کلمه سبع (هفت)، آسمان هاي هفت گانه باشد، يعني: چگونه وصف شود بنده اي که از شأن بلند و مقام شامخ و برجسته اش اين که: خداوند او را به جايگاهي بالا برد که احدي از خلقش را به آن جا نرسانده است. و بنابر هر دو معني، مفعولٌ به محذوف است يعني: «کَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ إِيَّاهُ» و لفظ عبد قرينه بر محذوف مي باشد و حذف مفعولٌ به جدّاً بسيار است، از آن جمله فرموده خداي - عزّوجلّ -: «اَللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ بَشآءُ وَيَقْدِرُ»؛ [11] خداوند روزي هرکس را بخواهد فراخ و يا تنگ نمايد.
و در معني اين جمله: «کَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِسَبْعٍ» وجوه بعيدي نيز گفته شده، کساني که مايل باشند از آن ها مطلع شوند به مجلّد دوم کتاب مرآة العقول مراجعه کنند.
سپس حضرت فرمود: و ما (امامان) نيز وصف نشويم که چگونه وصف شوند جمعي که خداوند پليدي را - که شک است - از ايشان برداشته است.
مي گويم: اين بيان بلندي شأن و مقام آن ها است که غير آن ها پايين تر از آنند که به کُنه معرفتشان دست يابند، زيرا که هر مؤمن موقن به جز امام عليه السلام به مرتبه علم اليقين نمي رسد مگر بعد از طيّ مراحل پايين تر، و تمام آن مراتب و مراحل با شک ملازم است،
[ صفحه 527]
به خلاف امام عليه السلام که معرفتش - از همان آغاز که خداوند او را آفريده - در مرتبه عين اليقين است و کسي که چنين وصفي داشته باشد، کساني که از مرتبه اش پايين ترند نمي توانند مقامش را درک کنند.
و نيز امامان عليهم السلام مظاهر صفات خداوند - عزّوجلّ - مي باشند، پس هرآن که چنين صفتي داشته باشد، هيچ گونه شائبه شک يا وسوسه در وجودش نيست، برخلاف غير او. پس امکان ندارد کسي که پايين تر از او است به کُنه معرفت و حقيقت ذات او دست يابد.
و امّا مؤمن، نسبت به ساير افراد همين طور است، يعني غير مؤمن به درجه ايمان نرسيده تا مقام مؤمن را درک نمايد، و همچنين مؤمنين نسبت به يکديگر آن هايي که مقامشان پايين تر است مانند ابوذر نسبت به سلمان، يا آن که در درجه اوّل ايمان قرار دارد نسبت به کسي که در درجه دوم آن است، نمي تواند بر ايمان کسي که بالاتر از او است احاطه پيدا کند و مقام او را درک نمايد.
و اين که حضرت فرمود: و به تحقيق که مؤمن برادر خويش را ديدار نمايد...، اشاره به بلندي مقام مؤمن است نه بيان سبب و علّت قصور غير او از درک مقامش - چنان که مخفي نيست - (تأمّل کنيد).
ششم: اين که منظور از امانت محفوظ، آن باشد که: نگهبانان اين امانت بزرگ الهي آن را در هر زمان حفظ کرده اند، يعني: اجداد پيغمبر گرامي صلي الله عليه وآله تا حضرت آدم عليه السلام حقوق اين امانت را شناخته و رعايت کردند که آن را جز به اهلش يعني رَحِم هاي پاکيزه و مبرّاي از پليدي هاي شرک و آلودگي هاي کفر، به چنين رحم هايي سپردند. عليرغم معاندين و مخالفين که در طول تاريخ با اين درخت ربّاني در ستيز بوده اند، چنان که بر مطالعه کنندگان تاريخ زندگاني پدران پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله پوشيده نيست.
هفتم: منظور از حفظ شده، حفظ کردن مؤمنين باشد که اين امانت را در دل قرار دادند و معرفت و شؤون امامان عليهم السلام را به سينه ها سپردند، و اين امانت را از اذيّت معاندين حفظ کردند با به کار بستن دستوراتشان در خفا و تقيّه پسنديده در مقابل دشمنان که هم از مقاصد و اغراض فاسد و پليد بدخواهان و هم از فراموشي آثار ارزنده، آنان را حفظ نمودند، و با جسم و جان و اموال و فرزندان، از ايشان پاسداري و محافظت کردند. و
[ صفحه 528]
اينان هستند که امام صادق عليه السلام درباره شان فرموده: فرد بسيار روايت کننده حديث ما که دل هاي شيعيان ما را استوار مي سازد از هزار عابد بهتر است. [12] .
و ان شاء اللَّه تعالي در بخش هشتم کتاب به حدّ کافي اخبار اين باب را خواهيم آورد.
هشتم: اين که مراد از امانت محفوظ يعني: آن که خداوند در حفظ و رعايت خويش قرار داده است که هيچ کس نمي تواند قدرشان را پايين آورد، يا از آن منزلت هاي رفيع و برجسته اي که خداوند براي آنان اختصاص داده، ايشان را برکنار سازد، و يا شؤون و مقاماتشان راسلب نمايد، که هرچه جبّاران و ستمگران کوشش کردند که نور الهي را خاموش سازند خداوند درخشندگي اش را بيشتر کرد.
و فرق بين اين معني و معني اوّل و چهارم اين که: در وجه اوّل مقصود حفظ بودن از معدوم و منتفي شدن و نابودي است که دشمنان و کاهنان بارها قصد نابودي آنان را داشتند، و در پي کشتن ايشان برآمدند. و مراد از معني چهارم، محفوظ ماندن از زيان معاندين و غاصبين است، و زيرا که امامان ماعليهم السلام با همه دشمناني که همواره داشته و بر اطراف زمين مسلط بوده اند، دشمنان نتوانسته اند نسبت بدي به ايشان بدهند يا با دروغ پردازي هايشان براي امامان عليهم السلام منقصتي بسازند.
البته، گروهي از ناصبي ها - لعنهم اللَّه تعالي - به آنان دشنام مي داده و سبّ و شتم مي کرده اند، ولي کار ناروايي به آن ها نسبت نداده اند، و اين مطلب با آنچه ذکر گرديد منافاتي ندارد، بلکه دشمنان هم به فضل و برتري و عظمت و بزرگواري امامان عليهم السلام اذعان و اعتراف کرده اند، بلکه کتب علماي مخالفين از فضايل ائمه اطهارعليهم السلام آکنده است.
[ صفحه 529]
و منظور از اين معني هشتم آن است که خداوند متعال امامان عليهم السلام را حفظ فرموده از پايين آوردن مقام آن ها به توسط افرادي از قبيل زيد بن الحسن و عبد اللَّه افطح و محمد بن عبد اللَّه که ادعاي مهدويت نمود، و جعفر کذّاب که در صدد نشستن بر جايگاه رفيع امامت گرديد، و امثال اين ها که مقامي را که خداوند به امامان عليهم السلام اختصاص داده مدعي شدند، و خداوند دروغ آنان را آشکار ساخت و معجزات و علوم و برتري مقام امامان برحق عليهم السلام را بر مردم ثابت نمود، و بدين ترتيب بيني مفتريان و مدّعيان دروغگو را به خاک ماليد.
نهم: اين که معني محفوظ، مخصوص باشد، چنان که در قاموس گفته: براي خود حفظ کرد يعني: مخصوص خود گردانيد، پس معني عبارت «امانت محفوظ» بنابر اين وجه چنين است، خداوند - عزّوجلّ - امامان عليهم السلام را براي خويش ساخته و آنان را به کرامت خود اختصاص بخشيده و در دنيا ايشان را نزد خلق به امانت نهاده است.
مؤيّد اين وجه روايتي است که از امير المؤمنين علي عليه السلام آمده که: «نَحْنُ صَنايِعُ رَبِّنا وَالخَلْقُ بَعْدُ صَنايِعٍ لَنا»؛ [13] ما ساخته شدگان پروردگارمان هستيم و آفريدگان، دست پرورده ما مي باشند.
و در توقيع شريف روايت شده در احتجاج [14] «صنايعنا» مي باشد - بدون لام - چنان که در بخش سوم کتاب معنايش گذشت.
و نيز مؤيّد اين وجه است حديثي قدسي که در بعضي از کتاب هاي معتبر، مروي است که خداوند - عزّوجلّ - خطاب به پيغمبرش صلي الله عليه وآله فرمود: اشياء را به خاطر تو آفريدم و تو را براي خودم خلق کردم.
مي گويم: آنچه در معني اين حديث به خاطر مي رسد چند وجه است:
1 - اين که غرض اولي اصلي، وجود حضرت محمدصلي الله عليه وآله بوده، که مقصود بالاصاله آن حضرت است نه ساير مخلوقات، پس اگر خداوند متعال او را نمي آفريد غير او را هم خلق نمي کرد.
2 - خداوند - عزّوجلّ - محمد و آل اوعليهم السلام را آفريد تا کمال قدرت و علمش ظاهر گردد،
[ صفحه 530]
چون کمال مصنوع دليل کمال صانع آن است. پس آشکار شدن قدرت و علم خداوند به نحو کمال، با خلقت محمد و آل اوعليهم السلام تحقق يافته است، سپس ساير مخلوقات را آفريد تا شؤون و کمالات و منزلت آن ها را در تمام عوالم آشکار گرداند.
3 - اين که خداوند متعال محمد و آل محمدعليهم السلام را آفريد و آنان را واسطه تمام فيوضات و افاضات قرار داد - چنان که عبارت زيارت جامعه و اخبار بسيار بر اين معني دلالت دارد - و هيچ فيضي به هيچ چيز نمي رسد مگر به واسطه و به برکت ايشان عليهم السلام و چون وجود و هستي، عالي ترين انواع فيض است، پس خداوند - عزّوجلّ - تمام غير آن ها را به برکتشان ايجاد نموده و اگر نبودند، خداوند تعالي هم احدي را خلق نمي کرد.
احتمال مي رود معني فرمايش امام صادق عليه السلام نيز همين باشد آن جا که فرموده: خداوند مشيّت را به خود مشيّت آفريد سپس اشياء را به مشيّت خلق کرد. اين که: مراد از مشيّت حقيقت محمّدي صلي الله عليه وآله باشد که وجود آن حضرت مطلوب بالاصاله است، و ساير مخلوقات را خداوند به برکت و واسطه آن جناب آفريده است.
و بدان که معاني نه گانه ياد شده مبتني بر آن است که منظور از امانت، امانت الهيّه است، يعني خداوند متعال آنان را نزد خلق خويش امانت سپرده است، و تعدّد معاني به جهت انواع متعدّد حفظ و محفوظيت مي باشد، و اين از قبيل استعمال لفظ در چند معني نيست، زيرا که حفظ امري است کلّي که بر اصناف و اقسام گوناگوني منطبق مي شود. بنابراين تمام معاني به اين امر برمي گردد که امامان عليهم السلام امانت الهي هستند که خداوند - عزّوجلّ - به انواع حفظ خود آنان را نگهداشته است.
دهم: اين که منظور از امانت، امانت نبوي باشد، يعني اين که پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله امامان عليهم السلام را نزد امّت خود امانت سپرد تا روز قيامت، و مراد از حفظ آن، امر کردن آن حضرت است به حفظ و رعايت حقوق ايشان. و شاهد بر اين وجه حديثي است که مورد اتّفاق شيعه و سني است اين که پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: من ميان شما دو شي ء گرانبها ترک مي گويم: کتاب خدا و عترتم را....
و اين وجوه ده گانه را خداوند متعال به برکت عترت طاهره عليهم السلام به من الهام فرمود.
يازدهم: يکي از علما فرموده: منظور از امانت، ولايت کلّيه و مرتبه والا و رفيعي است
[ صفحه 531]
که خداوند متعال براي امامان برحق عليهم السلام قرار داده و به ايشان مخصوص گردانيده است. چنان که در چند روايت آمده، و امامان عليهم السلام حاملان آن امانت هستند، که تعبير از آن ها به امانت - بنابر اين وجه - مجاز است به قرينه حالّ و محلّ.
دوازدهم: يکي از هم کيشان ما احتمال داده که: منظور از امانت، خود امامان عليهم السلام مي باشند و منظور از محفوظ بودنش: حفظ از تغيير و فنا. يعني: خداوند - عزّوجلّ - ارواح آنان عليهم السلام را - از ميان ارواح - به اين ويژگي مخصوص گردانيد که از تغيير و فنا محفوظ بمانند.
مي گويم: مؤيّد اين احتمال فرموده خداوند متعال است: «کُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَيَبْقي وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَلالِ وَالإِکْرامِ»؛ [15] هرکس به روي زمين است فاني است و وجه پروردگار صاحب جلال و اکرام باقي مي ماند.
به ضميمه اخباري که تصريح دارد به اين که امامان عليهم السلام «وجه اللَّه» هستند از جمله:
در تفسير البرهان به نقل از کافي به سند خود از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آمده که فرمود: و ماييم وجه خداوند که در زمين ميان شما آمد و شد مي کنيم. [16] .
و نيز از همان کتاب مروي است که امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند ما را آفريد، و آفرينش ما را نيکو ساخت، و ما را صورتگري نمود و چه خوب صورتگري کرد، و ما را ديده خود ميان بندگانش قرار داد [که شاهد کردار خلق باشيم] و زبان ناطق خويش گردانيد، و دست گسترده بر سر بندگانش قرارمان داد که مايه رأفت و رحمت بر آن ها باشيم، و ما را وجه خويش نمود که به وسيله ما روي به سوي او شود، و ما را دري که بر او دلالت کند ساخت و گنجينه دار آسمان و زمينش گردانيد، به برکت ما درختان بارور شوند، و ميوه ها مي رسند، و نهرها جاري گردند، و از يمن وجود ما باران از آسمان فرو ريزد، و گياه از زمين همي رويد، و به عبادت ما خداي عبادت شده است، که اگر ما نبوديم خداوند عبادت نمي گشت. [17] .
مي گويم: اين که حضرت صادق عليه السلام فرموده: به عبادت ما خداي عبادت شده است، دو
[ صفحه 532]
معني محتمل است، اوّل: اين که هيچ کدام از خلايق آن طور که شايسته است خداي - عزّوجلّ - را همانند عبادت ايشان عبادت نکرده است، زيرا که معرفتشان به خداي متعال کامل تر از معرفت ديگران است، پس عبادتشان هم همين طور مي باشد که کمال عبادت، فرع کمال معرفت است. بنابراين اگر ايشان عليهم السلام نبودند خداوند عبادت نمي شد، حاصل اين که عبادت کامل براي خداوئند متعال منحصر در عبادت آنان است.
دوم: امامان عليهم السلام راه اطاعت را در تمام عوالم به بندگان آموختند و چگونگي عبادت را تعليم کردند، تا جايي که فرشتگان تسبيح و تهليل را از ايشان ياد گرفتند - چنان که در بخش سوم در حديث نبوي گذشت - پس عبادت آنان سبب عبادت ديگران است، بنابراين به عبادت ايشان خداي عبادت شد، و با راهنمايي آنان خداوند شناخته شد. مؤيّد اين معني روايتي است که شيخ صدوق در کتاب توحيد آورده از امام صادق عليه السلام که به ابن ابي يعفور فرمود: اي پسر ابويعفور! ماييم حجّت خداوند در بندگان و گواهان بر خلق و امناي وحي و گنجينه داران علم خدا و وجه او - که از آن روي به سويش توجّه شود - و چشم او در خلايقش، و زبان ناطق او، و قلب آگاه او، و دري که از آن به او دلالت شوند، ماييم عاملان به امر خدا و داعيان به راه او. به ما خداوند شناخته شد، و به ما عبادت گرديد. ماييم دلالت کنندگان بر خداوند، و اگر ما نبوديم خداوند عبادت نمي شد. [18] .
دنباله اي از بحث
ظاهر فرموده خداي تعالي: «کُلُّ شَي ءٍ هالِکٌ إِلّا وَجْهَهُ»؛ [19] همه چيز هلاک شونده است جز وجه او. به ضميمه اخباري که تصريح دارد: منظور از «وجه اللَّه» محمد و آل محمدعليهم السلام هستند [آن است که ايشان فنا ندارند] . اخبار ديگري نيز دلالت مي کند که هنگام دميده شدن صور، همه انبياء فاني مي شوند حتي ارواح، مگر ارواح محمد و آل معصوم او - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - و بعضي از علماي ما همين را اختيار کرده و بدان قائل گشته اند.
[ صفحه 533]
و علاّمه مجلسي در بحار قول به فناي تمام مخلوقات را هنگام انقضاي عالم به جماعتي از متکلّمين نسبت داده است. [20] و عدّه اي ديگر قائلند که همه ارواح زنده مي مانند.
احوط آن است که علم اين مطلب را به ائمه اطهارعليهم السلام واگذاريم، چون از مسائل اصولي است و دليل قطعي هم بر هيچ کدام از دو قول نداريم.
و از جمله رواياتي که بر قول اوّل دلالت دارد، در احتجاج ضمن جواب هاي امام صادق عليه السلام به سؤالات و اشکالات زنديق چنين آمده است: زنديق پرسيد: آيا روح پس از بيرون شدن از قالب و کالبد خود متلاشي مي شود يا باقي مي ماند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: بلکه باقي است تا هنگامي که در صور دميده شود، پس در آن وقت اشياء باطل و فاني شوند که نه حس خواهد بود و نه محسوس. سپس دوباره اشياء بازگردانده شوند هم چنان که مدبّر آن ها آغازشان کرد، و آن بعد از چهارصد سال است که خلق در آن ايام بيارامند و آن مابين دو دميدن در صور مي باشد. [21] .
و در نهج البلاغه در يکي از خطبه هاي امير المؤمنين عليه السلام آمده: و خداي سبحان پس از فناي اشياء به وحدت و يکتايي بازمي گردد که هيچ چيز با او نباشد، هم چنان که پيش از آفرينش مخلوقات چنان بود، و بعد از فناي آن ها خواهد بود بدون وقت و مکان و هنگام و زمان. در آن هنگام اجل ها و وقت ها معدوم باشند، و سال ها و ساعت ها زايل گرديده اند، که هيچ نخواهد بود به جز ذات واحد قهّار او.... [22] .
پاورقي
[1] کافي: 441:1.
[2] احتجاج: 78:2.
[3] اعتقادات صدوق: باب 11، ص 105.
[4] مشارق الانوار: 114.
[5] کافي: 190:2.
[6] سوره انعام، آيه 91.
[7] سوره حشر، آيه 7.
[8] کافي: 182:2.
[9] کافي: 401:1.
[10] مشارق الانوار: 193.
[11] سوره رعد، آيه 26.
[12] اين حديث را کليني رحمه الله در اصول کافي (33:1، باب صفة العلم وفضله) به سند حسن کالصحيح از معاوية بن عمّار آورده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام عرض کردم: مردي از شما بسيار روايت نقل مي کند، بين مردم نشر مي دهد و آن ها را در دل هاي آنان و دل هاي شيعيانتان استوار مي سازد، و عابدي از شيعيان شما که در روايت همچون او نيست کدام يک بهترند؟ فرمود: فرد بسيار روايت کننده حديث ما که دل هاي شيعيان ما را استوار مي سازد از هزار عابد بهتر است. و نيز به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام است که فرمود: عالمي که از علم او استفاده شود از هفتاد هزار عابد بهتر است.
و شايد اختلاف در برتري به اعتبار اختلاف مراتب و درجات علما و عباد باشد و مؤيّد اين معني اينکه در ا ين حديث نسبت بين عالم و عابد بيان شده در صورتي که در حديث سابق نسبت بين راوي و عابد است که از اين ها به دست مي آيد که اگر راوي حديث عالم هم باشد و به علم خود عمل کند بهتر است از آنکه عالم نباشد. (مؤلف).
[13] نهج البلاغه، بخش نامه ها.
[14] احتجاج: 278:2.
[15] سوره الرحمن، آيه 27 و؟.
[16] البرهان: 240:3.
[17] البرهان: 240:3.
[18] التوحيد: 152.
[19] سوره قصص، آيه 88.
[20] بحار الانوار: 338:6.
[21] احتجاج: 97:2.
[22] نهج البلاغه: خطبه 184، (خطبه 228، ص 742 فيض).