بازگشت

ولايت آن حضرت


ولايت آن حضرت براي خداوند، و ولاي ما نسبت به آن حضرت، و نيز ولايت آن حضرت بر ما، از مهم ترين اموري است که به دليل عقلي و شرعي موجب و انگيزه دعا براي آن حضرت است. در اين جا سه موضوع بحث مي شود:

موضوع اوّل، ولايت آن حضرت نسبت به خداوند: ولايت در اين جا - به فتح واو - به معني محبّت است، پس هرکه خداوند را دوست مي دارد وليّ خداست، بنابراين همه مؤمنين شايسته و صالح، اولياي خداوند - عزّوجلّ - مي باشندو دليل بر اين معني است از آيات قرآن: «أَلا إِنَّ أَوْلِيآءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا وَکانُوا يَتَّقُونَ»؛ [1] آگاه باشيد که اولياي خدا نه ترسي بر آنان هست و نه اندوهگين شوند، آنان که ايمان آورده و تقوي پيشه ساختند.



[ صفحه 390]



بنابر اين که «الَّذِينَ آمَنُوا وَکانُوا يَتَّقُونَ» بيان و تفسير اولياء باشد.

و از روايات: ثقة الاسلام کليني به سند خود از مفضّل بن عمر روايت کرده که گفت: ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه روز قيامت شود منادي ندا کند، کجايند آن ها که از اولياي من جلوگيري کرده اند؟ پس گروهي که بر صورت هايشان گوشت نيست بپاخيزند. آن گاه اعلام مي شود: اين ها کساني هستند که مؤمنين را اذيّت کرده اند و با آنان دشمني و مخالفت نمودند، ودر دينشان تکبّر ورزيدند. پس امر مي شود تا آن گروه را به جهنم ببرند. [2] .

و در همان کتاب به روايت ابان بن تغلب از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آمده که فرمود: وقتي پيغمبرصلي الله عليه وآله به معراج برده شد، گفت: پروردگارا! حال مؤمن نزد تو چگونه است؟ خداوند فرمود: اي محمدصلي الله عليه وآله! هر کس يکي از اولياي مرا اهانت کند، آشکارا با من جنگ کرده و من براي ياري اولياي خودم بيشترين شتاب را دارم. [3] .

و نيز در آن کتاب به سند صحيحي از امام صادق عليه السلام مروي است که فرمود: مؤمن دوست خداوند است او را ياري مي کند، و جز حقّ بر او چيزي نمي گويد و از غير او نمي ترسد.

و در همان کتاب به سند خود از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام آورده که فرمود: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: پروردگارم مرا به معراج برد و از پشت حجاب به من وحي کرد آنچه وحي کرد و به من فرمود: اي محمد! هر آن که يکي از دوستان مرا خوار کند به جنگ من سنگر گرفته، و هرکه با من جنگ کند با او جنگ نمايم. گفتم: پروردگارا! اين وليّ تو کيست؟ فرمود: او کسي است که براي تو و وصيّ تو و ذرِّيه شما به ولايت بر تو پيمان گرفته ام. [4] .

چون اين را دانستي مي گويم: در وجوب محبّت و دوستي اولياي خدا و وجوب بغض و دشمني با دشمنان خدا ترديدي نيست بلکه از ضروريات مذهب ما است، عقل و نقل نيز بر آن دلالت دارند.



[ صفحه 391]



امّا عقل: شايد نياز به بيان نداشته باشد.

و امّا نقل: متواتر است ولي ما - از باب تيمّن - به ذکر چند روايت اکتفا مي کنيم:

1 - در کافي به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر ثاني امام جوادعليه السلام از پدرش از جدّش مروي است که امير المؤمنين عليه السلام فرمود: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمودند: خداوند اسلام را آفريد و براي آن ميدان و نور و درّ و ياوري قرار داد، عرصه ميدان اسلام قرآن و نور آن حکمت، و درّ آن نيکي و معروف است، امّا انصار و ياران آن من و خاندانم و شيعيان ما هستيم. پس خاندان من و شيعيانشان را دوست بداريد که: وقتي در معراج به آسمان دنيا برده شدم، جبرئيل مرا به اهل آسمان معرفي کرد، خداوند محبّت من و محبّت خاندانم و شيعيانشان را در دل فرشتگان به وديعت سپرد، که اين محبّت تا روز قيامت نزد آن ها امانت است، سپس مرا به سمت اهل زمين فرود آورد، و مرا به اهل زمين معرفي نمود، پس خداوند - عزّوجلّ - محبّت من و خاندان من و شيعيانشان را در دل هاي مؤمنين امّتم قرار داد. بنابراين مؤمنان امّت من امانت مرا تا روز قيامت حفظ مي کنند. آگاه باشيد که اگر کسي از امّت من در تمام عمرش - که همه دوران ها را پر کند - خداوند - عزّوجلّ - را عبادت کند ولي خداي - عزّوجلّ - را در حالي که بغض خاندانم و شيعيانم را در دل داشته باشد ملاقات نمايد، خداوند سينه اش را جز به نفاق نگشايد. [5] .

2 - همچنين در اصول کافي به سند خود از يعقوب بن الضحاک از يکي از اصحاب ما - که سرّاج و خدمتگزار حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام بود - چنين آورده است: امام صادق عليه السلام در حيره بود، من و عدّه اي از دوستانش را براي انجام کاري فرستاد - تا آن جا که گويد: بازگشتم و - سخن از قومي به ميان آمد، عرض کردم: فدايت شوم! ما از آن ها بيزاري مي جوييم، چون آن اعتقادي که ما داريم آن ها ندارند، شما از آن ها بيزاري مي جوييد؟ عرض کردم: آري. فرمود: پس نزد ما هم چيزهايي هست که شما نمي دانيد، شايسته است که از شما بيزاري بجوييم؟ عرض کردم: فدايت شوم، خير. فرمود: و همچنين مطالبي نزد خداوند هست که نزد ما نيست پس بايد خداوند ما را دور بيندازد؟ عرض کردم: نه سوگند به خدا



[ صفحه 392]



قربانت گردم. فرمود: پس آن ها را دوست بداريد و از آن ها بيزاري مجوييد، بعضي از مسلمان ها يک سهم و بعضي دو سهم از ايمان دارند. [6] .

اين خبر طولاني است و در باب درجات ا يمان اصول کافي آمده است.

3 - در باب «الحبّ في اللَّه» در کتاب مذکور از حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: از محکم ترين گيره هاي ايمان اين که [شخص] در راه خدا محبّت کند، و در راه خدا حکم گيرد، و در راه خدا ببخشد، و در راه خدا منع کند. [7] .

4 - و نيز در همان باب از کتاب مزبور روايت از آن حضرت از رسول خداصلي الله عليه وآله آمده که فرمود: کدام يک از گيره هاي ايمان محکم تر است؟ اصحاب گفتند: خدا و رسولش بهتر مي دانند، و بعضي گفتند: نماز. بعضي گفتند: زکات. برخي گفتند: روزه. و بعضي گفتند: حج و عمره. و بعضي گفتند: جهاد. آن گاه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: براي هر يک از آنچه گفتيد فضيلتي هست ولي اين ها نيست، و امّا محکم ترين گيره هاي ايمان محبّت در راه خدا و بغض در راه خدا و دوستي دوستان خدا و بيزاري از دشمنان خدا است.

5 - و از حضرت صادق عليه السلام مروي است: هر کس دوستي در راه دين و خشم به خاطر دين نداشته باشد، دين ندارد. [8] .

مي گويم: اين ها قسمتي از اخبار است که بر وجوب محبّت اوليا و دوستان خدا دلالت دارد، و چون اين مطلب روشن شد، مي گويم: ترديدي نيست که هرچه ايمان کامل تر باشد، محبّت نسبت به اهل ايمان هم شديدتر خواهد بود، و هرچه مؤمن کامل تر باشد شايسته است که محبّت نسبت به او شديدتر و بيشتر باشد، زيرا که اين محبّت به سبب ارتباط ايماني است که بين مؤمنين وجود دارد.

با اين بيان واجب است که محبّت تو نسبت به امام زمانت که اصل و گيره ايمان و کوه ولايت و قله آن است شديدتر و قوي تر از محبّت نسبت به تمام مؤمنين باشد، بلکه بايد آن حضرت را از پدر و فرزند و بلکه از خودت هم بيشتر دوست بداري چنان که آيه شريفه:



[ صفحه 393]



«قُلْ إِنْ کانَ آبآؤُکُمْ وَأَبْنآؤُکُمْ وَإِخْوانُکُمْ وَأَزْواجُکُمْ وَعَشِيرَتُکُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبُّ إِلَيْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»؛ [9] بگو چنانچه پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان و اموالي که جمع کرده ايد و تجارتي که از کسادي آن مي ترسيد، و منزل هايي که خوشايند شما است را، از خدا و رسول او و جهاد در راه او بيشتر دوست داريد، پس منتظر باشيد تا خداوند امر حتمي و نافذش را جاري سازد. بر آن دلالت دارد، و نيز حديثي که در دارالسلام و غير آن از علل الشرايع منقول است که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: هيچ بنده اي ايمان نمي آورد تا اين که من نزد او از خودش محبوب تر باشم، و به عترت من از عترت و بستگان خودش بيشتر محبّت داشته باشد، و خاندان مرا از خاندان خودش بيشتر دوست بدارد، و ذات من نزد او از ذات خودش محبوب تر باشد. [10] .

نکته اين که: پوشيده نيست که محبّت امري است قلبي و کيفيتي است نفساني، ولي آثار و نشانه هاي آشکاري دارد که به وسيله آن ها درجات و مراتب محبّت تو نسبت به محبوب شناخته مي شود، از جمله آن نشانه ها اين که: اگر از نظرت غايب شود در دعا کردن براي او اهتمام بورزي، و اگر مصيبتي برايش رخ دهد براي او غمگين شوي، مگر نمي بيني که هرگاه فرزند شايسته خوشروي وارسته اي داشته باشي و آن فرزند به سفري برود که جايش را نداني، هيچ ساعتي از شب و روزت از فکر او بيرون نمي روي و پيوسته برايش دعا مي کني، و از مؤمنين و صالحين تقاضا مي کني که براي او دعا کنند، آيا اين کار جز به خاطر محبّت و علاقه شديد است؟ بنابراين اي کسي که مدّعي محبّت مولاي خودت هستي آيا روزي بر شما مي گذرد که او را فراموش نکني؟ پس در غيبت او برايش دعا بسيار کنيد و فرصت را غنيمت بشماريد.

موضوع دوم: اينکه دوستي ما مقتضي اين است که در دعا کردن براي آن حضرت کوشش و جدّيت داشته باشيم.

دعا کردن براي محبوب در نهاد افراد بشر نهفته و با سرشت آنان آميخته است، و اين



[ صفحه 394]



امر کاملاً واضح است، ولي منظور ديگري را در اين جا دنبال مي کنيم اين که: لازم است دعاي براي آن حضرت را بر هر دعايي مقدم بداريم. توضيح اين مطلب نياز به مقدّمه اي دارد که مي آوريم، انگيزه ها و اسباب محبّت سه چيز است: لذّت و نفع و نيکي. مهم ترين و کاملترين اين انگيزه ها سومين آن ها است، [11] بلکه مي توان گفت: آن دو سبب اوّل و دوم هم به اين سبب برمي گردد.

منظور از نيکي و خير اين است که وجود چيزي به وجهي از وجوه خير و نيک باشد، که هرگاه انسان بداند وجود چيزي يا شخصي مايه نيکي و خير است از روي طبع آن را دوست مي دارد هرچند که از آن، خير به او نرسد و هرچه خيرش بيشتر باشد علاقه و محبّت انسان نسبت به او زيادتر مي گردد، البته برحسب درجات معرفت و شناخت خيرهاي وجود او. حال که اين مقدّمه را دانستي بدان که تمام انگيزه هاي موجب محبّت در وجود مولاي ما حضرت حجّت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - جمع است.

امّا لذّت، کدام لذّت براي مؤمن شيرين تر و بالاتر از زيارت جمال مبارک آن حضرت و تشرّف به وصال او است؟ که لذت هاي ظاهري و باطني آن به قدري زياد است که نمي توانم بشمارم، لذا امير المؤمنين عليه السلام از روي شوق ديدارش آه مي کشيد - چنان که در حديثي در غيبت نعماني آمده است -. [12] .

و امّا نفع: همان طور که در بخش سوم کتاب دانستي تمام منافع و بهره ها به برکت وجود آن حضرت به خلايق مي رسد، اضافه بر منافع و آثار مخصوصي که متوقف بر ظهور آن حضرت است، و چه خوش گفته اند به عربي:

«لَقَدْ جُمِعَتْ فِيهِ الَمحاسِنُ کُلُّها»؛ به راستي که همه خوبي ها در او جمع گرديده است.

و به فارسي سروده اند:



[رخ يوسف کف موسي دم عيسي داري]

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري





[ صفحه 395]



و امّا خيرات وجودش: عقل هاي ما کوتاه و انديشه هاي ما پايين تر است از اين که آن ها را درک کنيم، که جز اندکي از علم داده نشده ايم، ولي هرکس به قدر فهم و هر مؤمني به اندازه سهم خود مطلب را درمي يابد. هر که معرفتش نسبت به خيرات وجود شريف آن جناب بيشتر باشد، دعا کردن در نظر او مهم تر است، زيرا که اهتمام و کوشش در دعا از کمال محبّت و دوستي سرچشمه مي گيرد، و کمال محبّت از کمال معرفت حاصل مي شود و اين يکي از وجوه شدّت اهتمام ائمه عليهم السلام در دعا کردن براي آن جناب و درخواست تعجيل فرجش از درگاه خداوند مي باشد. بعضي از وجوه ديگر هم در اوّل بخش هفتم با توضيح بيشتري خواهد آمد.

نتيجه اين که: دوستي و محبّت و ولاي ما نسبت به آن حضرت موجب اهتمام و کوشش ما در دعا براي فرجش مي باشد، که بيشتر و پيش تر از دعا کردن براي خودمان و آنچه مربوط به ما است لازم است براي آن جناب دعا کنيم ان شاء اللَّه تعالي.

موضوع سوم: ولايت آن حضرت بر ما: ولايت در اين جا - به کسر واو - به معني سلطه و استيلاء و سرپرستي است، و منظور از ولايت آن حضرت بر ما همان است که در آيه شريفه: «اَلنَّبِيُّ أَوْلي بِالمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از آنان نسبت به خودشان سزاوارتر است. به آن تصريح شده، چنان که حديثي را در بخش سوم در حقّ آقا بر بنده آورديم، بدانجا مراجعه شود.

و هرگاه يقين و باور داشته باشيم که آن حضرت در تمام آنچه متعلق به ما است، از خود ما شايسته تر و اولي است، بر خود لازم خواهيم دانست که در همه چيزهايي که مورد علاقه ما است آن حضرت را اولي و شايسته تر بدانيم و مقدّم بداريم. و احتمال دارد که در عبارت زيارت جامعه همين معني منظور باشد که مي خوانيم: «وَمُقَدِّمُکُمْ أَمامَ طَلِبَتِي وَحَوائِجِي وَإِرادَتِي فِي کُلِّ أَحْوالِي وَأُمُورِي»؛ و شما را بر خواسته ها و نيازها و تصميم هاي خودم مقدّم مي دارم.

پس ولايت آن حضرت موجب اين است که ما در تمام امور آن جناب را مقدّم بداريم، و در حديث نبوي نيز دلالت بر اين معني گذشت. و از مهم ترين امور دعا است که کليد هر



[ صفحه 396]



خير و صلاح هر پرهيزکار مي باشد، پس شايسته است که آن حضرت را بر خود و هرکه مورد علاقه ماست در دعاي براي فرج و عافيت سزاوارتر بدانيم.

و در اين سه موضوع به حدّ کافي دلايل قوي بيان نموديم.


پاورقي

[1] سوره يونس، آيه 63.

[2] کافي: 351:2.

[3] کافي: 352:2.

[4] کافي: 353:2.

[5] کافي: 46:2.

[6] کافي: 43:2.

[7] کافي: 125:2.

[8] کافي: 127:2.

[9] سوره توبه، آيه 24.

[10] علل الشرايع: 140.

[11] زيرا که غالباً آن دو سبب نخستين در معرض زوال و از بين رفتن است که محبّت نيز از بين مي رود، ولي وجود مولاي ما حضرت صاحب الزمان - صلوات اللَّه عليه - منافع وجودش پيوسته موجود است و لذّت مؤمن به وجود آن حضرت پايدار است. (مؤلف).

[12] الغيبة النعماني: 214.