بازگشت

درخشندگي نور آن حضرت در دنيا


درخشندگي نور شريف آن حضرت در دنيا چند قسم است:

اول: هنگام ولادت.



[ صفحه 358]



دوم: در زمان ظهور و غيبت.

سوم: زمان غيبت به طور خصوص.

چهارم: زمان حضور به طور خصوص.

قسم اوّل: هنگام ولادت، نور آن حضرت به طوري بود که تا آسمان رسيد. چنان که در کتاب کمال الدين از محمد بن عثمان عَمْري - قدّس اللَّه روحه - روايت شده که گفت: هنگامي که خلف مهدي - صلوات اللَّه عليه - متولد شد نوري از بالاي سرش تا بر فراز آسمان ساطع گشت، سپس به رو به سجده افتاد و براي پروردگار متعال سجده بجاي آورد، آن گاه سر برداشت در حالي که مي گفت: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ...» و ولادت اوعليه السلام روز جمعه بود. [1] .

و در روايت ديگري از کنيز امام ابومحمد عسکري عليه السلام روايت شده اين که: وقتي سيّدعليه السلام متولد شد، نوري از آن حضرت ديد که تا افق آسمان ساطع است، و پرندگان سفيدي نيز ديد که از آسمان فرود مي آيند و بال هاي خود را بر سر و صورت و ساير قسمت هاي بدنش مي کشند، سپس پرواز مي کنند. وقتي به جناب ابومحمد اين مطلب را خبر داديم، خنديد و فرمود: آن ها ملائکه بودند، به خاطر تبرک به اين نوزاد فرود آمدند، و آن ها ياران او هستند هنگامي که خروج نمايد. [2] .

در روايت ديگري از حکيمه آمده که گفت: ناگاه او (نرجس) را ديدم که اثر نور بر او هست تا جايي که چشمم را گرفت. [3] .

که در کمال الدين و بحار و غير اين ها ذکر گرديده است.

قسم دوم: درخشندگي نور آن حضرت در هر دو زمان حضور و غيبت. اين درخشندگي دو نحوه است:

1 - اشراق بدون واسطه براي جمعي از مؤمنين تشرّف به ديدار آن اشراق حاصل گرديده است. از جمله در کتاب کمال الدين از محمد بن الحسن کرخي روايت شده که گفت:



[ صفحه 359]



ابوهارون - مردي از هم مسلکان ما - مي گفت: حضرت صاحب الزمان عليه السلام را ديدم در حالي که صورتش مانند ماه شب چهارده مي درخشيد. [4] .

و نيز محدث بزرگوار محمد بن الحسن حرّ عاملي در کتاب اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات به نقل از کتاب اثبات الرجعة شيخ اجل فضل بن شاذان آورده که گفت: ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري گفت: هنگامي که عمرو بن عوف قصد کشتن مرا کرد، ترس شديدي بر من عارض گرديد، با خانواده ام خداحافظي کردم، مي خواستم فرار کنم، به خانه حضرت ابومحمد (امام عسکري عليه السلام) رفتم، وقتي بر آن جناب وارد شدم نوجواني ديدم که در کنارش نشسته بود، چهره اش مانند ماه شب چهارده مي درخشيد، از آن نور و روشنايي تعجب کردم، و نزديک بود وضع و حال خودم را هم فراموش نمايم که به من فرمود: اي ابراهيم! فرار مکن که خداوند شرّ او را از تو دور خواهد ساخت. بر حيرتم افزود، به امام ابومحمدعليه السلام عرض کردم: اي فرزند پيغمبر، مولاي من! اين کيست که از باطن من خبر داد؟ فرمود: او پسر و خليفه من است. [5] .

و از کساني که درخشندگي نور حضرتش را ديده اند، احمد بن اسحاق قمي است که در حرف غين بخش چهارم حديثش را آورديم.

2 - اشراق نور آن حضرت با واسطه است، بدان که درخشندگي تمام نورها در شب و روز، ماه و خورشيد و غير اين ها از اشراقات نور آن حضرت و فيوضات وجود شريف آن جناب است در غيبت و حضور.

توضيح و بيان اين معني به چند وجه تقرير مي گردد:

اوّل: اين که خورشيد و ماه و غير اين ها از نور آن حضرت - صلوات اللَّه عليه - آفريده شده است - چنان که رواياتي بر اين معني دلالت مي کند - و اين منافاتي ندارد با حديثي که قبلاً ذکر شد که خورشيد و ماه از نور امام حسن عليه السلام خلق شده، چون باز در روايات آمده که نور و ارواح و طينت خاندان عصمت عليهم السلام يکي است، يعني از يک اصل آفريده شده اند، بنابراين صحيح است که گفته شود: ماه از نور پيغمبرصلي الله عليه وآله خلق شده يا نور امير المؤمنين يا حضرت قائم يا امامان ديگرعليهم السلام. نظير اين معني را عالم رباني شيخ جعفر شوشتري رحمه الله در



[ صفحه 360]



کتاب خصائص الحسين عليه السلام آورده، وي ضمن بيان اين که نور حسين عليه السلام اولين مخلوقات است گفته: چون نور او از نور پيغمبرصلي الله عليه وآله است و رسول خداصلي الله عليه وآله فرموده: «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورِي»؛ نخستين چيزي که خداوند آفريد نور من بود.

دوم: رواياتي که دلالت مي کند بر اين که تمام مخلوقات به عنوان مقدّمه خلقت وجود آن حضرت و پدران بزرگوارش آفريده شده اند، پس علّت غايي خلقت موجودات هستند، بنابراين وجود خورشيد، و نور و روشنايي آن به واسطه حضرت حجّت و پدران معصوم آن حضرت عليه السلام است.

سوم: اخباري که دلالت مي کند بر اين که بقاي عالم و آنچه در آن است - از خورشيد و ماه و غير اين ها، به سبب وجود حضرت قائم عليه السلام است، بنابراين درخشندگي نور آفتاب و ماه از آثار نور آن حضرت است در غيبت و حضور. گفتني است که در بخش سوم کتاب، استدلال بر اين معني گذشت.

قسم سوم: اشراق نور آن حضرت در زمان غيبت - به طور خصوص - آن نيز بر دو قسم است: باطني و ظاهري.

اشراق باطني: اشراق باطني در دل مؤمنين است که امام خود را با حقايق ايمان مشاهده مي کنند، گويا که جلو چشمشان است در هر زمان و مکان. اين معني را ضمن ابياتي آورده ام:



بَنَيْتُ بِقَلْبِي مَنْزِلاً لِجِنابِکُمْ

أَقَمْتُ بِها مُذْ کُنْتُ فِي غايَةِ الحُبِّ



أَما وَالَّذِي لَوْ شآءَ ما خَلَقَ النَّوي

لَئِنْ غِبْتَ عَنْ عَيْنِي فَما غِبْتَ عَنْ قَلْبِي



يُوَهِّمُنِيکَ الشَّوْقُ حَتّي کَأَنَّما

أُناجِيکَ مِنْ قُرْبٍ وَإِنْ لَمْ تَکُنْ قُرْبِي



در قلبم براي جناب شما منزلي ساخته ام که در منتهاي محبّت از اوّل پيدايشم در آن سکني گزيده ام.

سوگند به آن که اگر مي خواست هسته را نمي آفريد؛ اگر از چشمم غايب شده اي از دلم غايب نيستي.

آن چنان شوق تو خيالت را براي من مجسم مي کند که گويي از نزديک با تو آهسته سخن مي گويم، هرچند که تو نزديک من نباشي.

و ديگري چنين سروده:



[ صفحه 361]





أَحْبابُنا إنْ غِبْتُمْ عَنْ ناظِرِي

فَعَنِ الفُؤادِ وَخاطِرِي ما غِبْتُمْ



اي دوستان! اگر از چشمم پنهان مانديد - از دل و خاطرم غايب و پنهان نيستند.

روايات بسياري نيز بر اين معني دلالت مي کند که بعضي را در فصل سوم آورديم، از جمله:

ثقة الاسلام کليني در اصول کافي از ابوخالد کابلي از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام روايت کرده که فرمود: واللَّه، اي ابوخالد! نور امام در دل هاي مؤمنين از خورشيد تابان در روز نوراني تر است، و آنان (=امامان) به خدا سوگند دل هاي مؤمنين را نوراني مي کنند، و خداوند - عزّوجلّ - نور ايشان را از هر که بخواهد منع مي کند که دلشان تاريک گردد، به خدا، اي ابوخالد! هيچ بنده اي نيست که محبّت و ولايت ما را داشته باشد مگر اين که خداوند قلبش را پاکيزه گرداند، و خداوند قلب بنده اي را تا تسليم امر ما نباشد پاکيزه نگرداند، پس اگر تسليم ما شود خداوند از حساب شديد او را به سلامت بدارد و از هول بزرگ روز قيامت ايمن نمايد. [6] .

همچنين شيخ صدوق در کمال الدين از جابر انصاري حديثي روايت کرده که رسول اکرم صلي الله عليه وآله امامان دوازده گانه را صريحاً اسم برده تا آن جا که فرمودند:... سپس همنام و هم کنيه من حجّت خدا در زمين و بقية اللَّه در بندگانش فرزند حسن بن علي، آن که خداوند متعال مشارق و مغارب زمين را به دست او فتح خواهد کرد، آن که از شيعيان و دوستانش غايب خواهد شد، که در زمان غيبت بر اعتقاد به امامت او ثابت نمي ماند مگر کسي که خداوند دلش را براي ايمان آزموده باشد.

جابر گفت: عرض کردم: يا رسول اللَّه! آيا در غيبت او براي شيعيانش سودي از او مي رسد؟ فرمود: آري سوگند به آن که مرا به پيغمبري برگزيد، آن ها در زمان غيبت به نور او روشني کسب کرده و به ولايت او نفع مي برند، مانند استفاده مردم از آفتاب هرچند که آن را ابر بپوشاند. اي جابر! اين از اسرار الهي و علم مخزون خدايي است، از غير اهلش پنهان کن.... [7] .



[ صفحه 362]



اشراق ظاهري: اشراق ظاهري نور آن حضرت براي بعضي از اخبار اتفاق افتاده که اين امر به برخي از خواص و پاکبازان اهل اخلاص اختصاص دارد که ما به ذکر سه جريان بسنده مي کنيم:

حکايت اوّل: در بحار از سيد علي بن عبد الحميد در کتاب السلطان المفرّج عن أهل الايمان آورده که گفت: از کساني که امام قائم عليه السلام را ديده اند، جرياني است که مشهور و معروف و همه جا خبرش منتشر شده و مردم روزگار آن را بالعيان ديدند، و آن قصه ابوراجح حمّامي است که در حلّه اتفاق افتاد. اين حکايت را عدّه اي از بزرگان و فضلاي برجسته و راستگو نقل کردند از جمله شيخ زاهد عابد محقق شمس الدين محمد بن قارون - سلمه اللَّه تعالي - که گفت: حاکم حلّه شخصي بود به نام مرجان الصغير، به او گزارش دادند که ابوراجح مزبور خلفا را دشنام مي دهد، او را احضار کرد و دستور داد او را به شدّت و به قصد کشت کتک زدند، به طوري که دندان هاي جلوي او افتاد، و زبانش را بيرون آوردند و بر آن حلقه آهني زدند و بيني او را سوراخ کردند و ريسماني که از مو درست شده بود در آن وارد کردند و به آن ريسماني بستند، حاکم او را با اين وضع به دست گروهي از اطرافيان خود سپرد و دستور داد که در کوچه هاي حلّه بگردانند، همين کار را کردند، تماشاچيان هم از هر طرف او را مي زدند تا جايي که روي زمين افتاد و مرگ را پيش روي خود ديد.

وقتي به حاکم اطلاع دادند دستور داد او را بکشند، ولي حاضرين پادرمياني کردند و گفتند: او پيرمرد سالخورده اي است، و آنچه بر سرش آمده برايش بس است و او را از پاي درمي آورد، او را رها کن که خواهد مرد و ديگر خونش را به گردن مگير، آن قدر اصرار کردند تا حاکم از کشتن او صرف نظر کرد.

صورت و زبانش باد کرده بود، بستگانش آمدند و او را در حال مرگ به خانه بردند و کسي ترديد نداشت که او همان شب خواهد مرد.

برخلاف انتظار فرداي آن شب که مردم براي اطلاع از وضع او رفتند ديدند در بهترين حال و وضع نماز مي خواند، دندان هايش به حال سابق برگشته و جراحت هايش التيام يافته و اثري از آن ها باقي نمانده، و پارگي صورتش رفع گرديده است، مردم تعجب کردند و



[ صفحه 363]



ماجرايش را پرسيدند، گفت: من مرگ را ديدم، زبان سخن گفتن هم نداشتم که از درگاه خداوند متعال حاجتي بخواهم، لذا در دل دعا مي کردم و به مولي و آقايم حضرت صاحب الزمان عليه السلام استغاثه نمودم. چون شب فرا رسيد ناگهان ديدم خانه ام پر نور شد و ناگاه ديدم مولايم صاحب الزمان عليه السلام دست مبارکش را بر صورتم کشيد و به من فرمود: بيرون برو، و براي عائله ات کار کن که خداوند متعال تو را عافيت داد، پس به اين وضعي که مي بينيد شدم.

شيخ شمس الدين محمد بن قارون - نامبرده - گفت: به خداي متعال قسم که اين ابوراجح خيلي لاغر و کم بنيه و زردرو و زشت و کوتاه ريش بود، من هميشه به حمّامي که او در آن بود مي رفتم، و پيوسته او را به اين حال مي ديدم، ولي پس از آن جريان از کساني بودم که بر او وارد شدم ديدم نيرويش زياد شده و قامتش راست گرديده و ريشش بلند و صورتش سرخ شده و انگار به سن بيست سالگي برگشته، و پيوسته در اين حال بود تا اين که وفات يافت.... [8] .

حکايت دوم: همچنين در بحار از همان کتاب نقل کرده که مؤلف گفته: يکي از افراد مورد اطمينان اين جريان را برايم گفت، البته اين خبر نزد بيشتر اهل نجف اشرف مشهور است، قضيه چنين است:

خانه اي که در اين وقت - يعني سال هفتصد و هشتاد و هفت - من در آن ساکن هستم ملک مردي از اهل خير و صلاح به نام حسين مدلّل بوده است، و محلّي که گذر سرپوشيده اي تا صحن دارد به نام (ساباط المدلّل) معروف است، اين خانه متصل به ديوار صحن مطهر است که در نجف مشهور مي باشد، اين مرد که صاحب عيال و فرزنداني بود، فلج شد و مدتي به اين حال ماند که براي حاجت هاي ضروري اش عيالش او را از جا بلند مي کردند، از اين روي صدمه شديدي بر زن و بچه اش وارد شد و به مردم احتياج پيدا کردند.

تا اين که در سال هفتصد و بيست هجري يکي از شب ها پاسي از شب گذشته بود که عيالش را از خواب بيدار کرد، وقتي بيدار شدند خانه و بام را پر نور ديدند که چشم ها را



[ صفحه 364]



خيره مي کرد، گفتند: جريان چيست؟ گفت: امام عليه السلام آمد و به من فرمود: برخيز اي حسين! عرض کردم: اي آقاي من مي بيني آيا مي توانم برخيزم؟ پس دستم را گرفت و بلندم کرد و آنچه در من بود رفع شد، اکنون من بهترين حال را دارم، آن حضرت به من فرمود: اين گذر، راه من به سوي زيارت جدّم عليه السلام مي باشد، هر شب آن را قفل کن، عرض کردم: «سَمْعاً وَطاعَةً للَّهِِ وَلَکَ يا مَوْلايَ»؛ انجام مي دهم و فرمانبر شما و خداوند هستم سرور من.

سپس آن مرد برخاست و به حرم شريف امير المؤمنين عليه السلام رفت، و امام عليه السلام را زيارت کرد و حمد الهي را بر آن نعمت بجاي آورد. تا به حال براي گذر مزبور نذر مي شود و به برکت امام زمان - عجّل اللَّه فرجه الشريف - اتفاق نمي افتد که نذر کننده نوميد گردد. [9] .

حکايت سوم: عالم رباني حاج ميرزا حسين نوري رحمه الله در کتاب جنة المأوي گفته: جمعي از ابرار اهل تقوي - از جمله: سيّد سند و دانشمند متعهد عالم عامل و فقيه آگاه کامل سيد محمد فرزند عالم يگانه سيد احمد فرزند سيد حيدر کاظمي - أيّده اللَّه تعالي - که از شاگردان برجسته استاد اعظم محقق انصاري و پناه طلاب و زائرين و مجاورين کاظمين مي باشد، و خاندان او در عراق معروف به صلاح و پاکدامني و علم و فضل هستند و به بيت السيد حيدر شهرت دارند، برايم - هم نوشت و هم شفاهي - تعريف کرد که: محمد بن احمد بن حيدر حسني حسيني مي گويد: وقتي در نجف اشرف براي تحصيل علوم ديني مجاور بودم - يعني حدود سال هزار و دويست و هفتاد و پنج هجري - مي شنيدم که گروهي از اهل علم و ديگر افراد متدين، شخصي را که قاطر و مانند آن را مي فروخت تعريف مي کنند که خدمت مولي صاحب الزمان عليه السلام مشرف شده، تحقيق کردم تا آن شخص را شناختم، او را فردي صالح و متدين يافتم، و خيلي دوست داشتم او را جاي خلوتي ببينم تا درباره ديدارش با حضرت حجّت - روحي فداه - پرسش نمايم.

با او طرح دوستي ريختم، زياد بر او سلام مي کردم، و احياناً چيزي از او مي خريدم، تا اين که نوعي مودّت بين من و او برقرار شد، همه اين ها مقدمه بود که خبر مورد نظر را از او بشنوم، تا اين که يک بار براي عبادت و نماز و دعا شب چهارشنبه اي به قصد مسجد سهله



[ صفحه 365]



حرکت کردم، و چون به در مسجد رسيدم نامبرده را در آن جا ديدم، فرصت را غنيمت شمردم و از او خواستم که آن شب را با من بماند، قبول کرد و وقتي از اعمال مسجد سهله فراغت يافتيم، با هم طبق معمول آن زمان که مسجد سهله جاي ماندن نداشت به سوي مسجد اعظم - مسجد کوفه - روي آورديم، هنگامي که به آن جا رسيديم و اعمال آن مسجد را نيز بجاي آورديم، از جريانش سؤال کردم و درخواست نمودم که قصّه اش را به تفصيل برايم بيان کند، مضمون گفته هايش چنين است:

من از اهل معرفت و ديانت زياد شنيده بودم که هرکس چهل شب چهارشنبه متوالي در مسجد سهله به نيّت ديدن حضرت قائم عليه السلام بماند، اين توفيق برايش حاصل مي شود و اين امر مکرر تجربه شده، من هم به اين امر اشتياق يافتم و نيّت کردم که هر شب چهارشنبه اين عمل را انجام دهم و هيچ گرما و سرما و باران و غير اين ها مانع از کارم نمي شد، تا اين که نزديک به يک سال از مداومت من گذشت که پس از انجام عمل مسجد سهله مطابق معمول براي ماندن به مسجد کوفه مي رفتم. عصر روز سه شنبه اي بود که به حسب عادت پياده راه افتادم، ايام زمستان بود و هوا خيلي تاريک، ابرهاي تيره آسمان را پوشانده بود و باران نم نم مي باريد.

من با اطمينان به اين که مردم به عادت هميشگي خواهند آمد حرکت کردم، ولي هنگامي که به در مسجد رسيدم آفتاب غروب کرده و هوا تاريک شده و رعد و برق شدّت يافته بود. ترس زيادي مرا گرفت، چون اصلاً هيچ کس نبود، حتي خادمي که هر شب چهارشنبه مي آمد هم نبود، خيلي وحشت کردم ولي بعد با خود گفتم لازم است نماز مغرب را بخوانم و مراسم مخصوص را بجاي آورم و زودتر به مسجد کوفه بروم، خودم را دلداري دادم و براي نماز مغرب برخاستم، پس از نماز مغرب شروع به انجام مراسم مخصوص نمودم که از حفظ بودم، در اثناي نماز به مقام شريف معروف به مقام صاحب الزمان عليه السلام - که در قبله جايگاه نمازم بود - ملتفت شدم، روشنايي کاملي در آن ديدم و قرائت نمازگزاري را شنيدم، دلم خوش و خاطرم کاملاً آسوده و مطمئن گشت، و چنين گمان کردم که در آن مقام شريف افرادي از زائرين بوده اند و من هنگام آمدن به مسجد مطلع نشده ام پس برنامه ام را با کمال اطمينان به پايان رساندم.



[ صفحه 366]



سپس به سوي مقام شريف رفتم، هنگامي که داخل شدم روشنايي عظيمي ديدم ولي هيچ چراغي به چشمم نخورد، اما از انديشيدن در اين باره غفلت داشتم، سيد جليل با هيبتي در لباس اهل علم ديدم که ايستاده نماز مي خواند، دلم به وجود او آسايش يافت، پنداشتم از زائرين غريب باشد، چون با اندک تأمّلي چنين دانستم که او از ساکنان نجف اشرف است.

به زيارت مولي حضرت حجّت عليه السلام مشغول شدم و نماز زيارت را خواندم وقتي فراغت يافتم خواستم درباره رفتن به مسجد کوفه با او سخن بگويم، ولي هيبت و بزرگي او مرا گرفت، به بيرون مقام نگاه مي کردم و تاريکي شديد و صداي رعد و برق را مي ديدم و مي شنيدم، چهره گرامي اش را با رأفت و تبسّم به سويم گرداند و به من فرمود: دوست داري به مسجد کوفه بروي؟ عرض کردم: آري سرورم! عادت ما اهل نجف اين است که هرگاه مراسم اين مسجد را انجام مي دهيم به مسجد کوفه مي رويم و شب را در آن مي مانيم چون ساکنين و خادم و آب دارد.

برخاست و فرمود: برخيز با هم به مسجد کوفه برويم، با او بيرون رفتم در حالي که به او و نيکي صحبتش خوشحال بودم، در روشنايي و هواي خوش و زمين خشک راه مي رفتيم، و من از وضع باران و تاريکي که پيش تر ديده بودم غفلت داشتم، تا اين که به آن مسجد رسيديم و آن حضرت - روحي فداه - با من بود و من در نهايت خوشحالي و ايمني در خدمتش نه تاريکي ديدم نه باران.

درب خروجي مسجد را - که قفل بود - کوبيدم. خادم گفت: کيست کوبنده در؟ گفتم: درب را باز کن. گفت: در اين تاريکي و باران شديد از کجا آمدي؟ گفتم: از مسجد سهله، وقتي خادم درب را گشود به سوي آن سيّد جليل ملتفت شدم ولي او را نديدم و ناگهان همه جا تاريکي شديد بود و باران خوردم، شروع کردم صدا کردن: آقاي ما مولانا بفرماييد درب باز شد، و به پشت سر در جستجوي او برگشتم و صدا مي زدم، ولي اصلاً کسي را نديدم و در همان مقدار کم هواي سرد و باران ناراحتم کرد.

داخل مسجد شدم، آن وقت از غفلت بيرون آمدم گويي خواب بودم و بيدار شدم، خودم را ملامت کردم بر عدم تنبّه با آنچه از معجزات مي ديدم و از آن غفلتي که مرا فرا



[ صفحه 367]



گرفته بود، آن روشنايي عظيم را که در مقام شريف ديدم با اين که چراغي نبود که اگر بيست چراغ هم بود آن روشنايي را نداشت، و يادم آمد که آن سيّد جليل مرا به اسم خواند با اين که من او را نمي شناختم و قبلاً نديده بودم، و نيز به ياد آوردم که من در مقام که بودم به فضاي مسجد نگاه مي کردم تاريکي شديدي مي ديدم و صداي باران و رعد مي شنيدم، ولي وقتي در مصاحبت با او از آن جا بيرون آمدم در روشنايي راه مي رفتم به طوري که جاي پايم را مي ديدم و زمين خشک بود و هوا خوش، تا اين که به درب مسجد رسيديم، و از وقتي که او از من جدا شد تاريکي و باران و سختي هوا را ديدم و امور عجيب بسيار ديگري که برايم يقين آورد که او حضرت حجّت صاحب الزمان عليه السلام است که از فضل الهي تمنّا داشتم به ديدارش مشرّف شوم و مشقّت هاي انجام مراسم را در شدّت گرما و سرما متحمل شدم به خاطر لقاي طلعتش، پس شکر خداوند متعال را بر اين توفيق بزرگ بجاي آوردم، والحمد للَّه. [10] .

قسم چهارم: اشراق نور آن حضرت در زمان ظهور، اين قسم نيز بر دو گونه است: باطني و ظاهري. و بر نحوه اوّل آنچه در قسم سوم گذشت دلالت مي کند، و بر قسم دوم دلالت دارد روايتي که شيخ جليل علي بن ابراهيم قمي قدس سره در تفسير خود مُسنداً از مفضّل بن عمر روايت کرده که گفت: از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام شنيدم که درباره آيه شريفه: «وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»؛ [11] و زمين به نور پروردگارش روشني يافت. مي فرمود: ربّ الارض يعني امام الارض؛ پروردگار [مربي] زمين يعني امام زمين. عرض کردم: هرگاه ظهور کند چه مي شود؟ فرمود: آن هنگام مردم از نور آفتاب و نور ماه بي نياز مي شوند و به نور امام اکتفا مي کنند. [12] .

و نيز سيّد جليل سيد هاشم بحراني در کتاب المحجّة مسنداً از مفضّل آورده که گفت: شنيدم که امام صادق عليه السلام مي فرمود: وقتي قائم بپاخيزد، زمين به نور پروردگارش درخشان مي شود و بندگان از نور خورشيد بي نياز مي گردند و شب و روز يکي مي شود و مرد در



[ صفحه 368]



زمان او هزار سال عمر مي کند هر سال برايش يک پسر متولد مي شود و دختر متولد نمي گردد، جامه اي به قامت خودش بر او هست که هرچه قدش بلندتر مي شود آن لباس هم بزرگ تر مي گردد، به هر رنگي که بخواهد. [13] .

همچنين عالم کامل مجلسي رحمه الله در بحار از مفضّل نيز روايت کرده که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام فرمود: هرگاه قائم بپاخيزد زمين به نور پروردگارش درخشان گردد، و بندگان از نور خورشيد بي نياز شوند و ظلمت برطرف گردد. [14] .

در همان کتاب از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله منقول است که فرمود: اگر جز يک روز از عمر دنيا باقي نماند خداوند آن روز را طولاني خواهد کرد تا اين که فرزندم مهدي در آن روز قيام کند. پس روح اللَّه عيسي بن مريم فرود مي آيد و پشت سرش نماز مي خواند، و زمين به نور پروردگارش تابناک گردد و حکومت او مشرق و مغرب را فرا مي گيرد. [15] .

و امّا اشراق نور آن حضرت در آخرت: روايتي که ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کليني در اصول کافي آورده بر آن دلالت مي کند. روايت چنين است: از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام است که درباره آيه شريفه: «يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمانِهِمْ»؛ [16] نور آنان پيشاپيش و در سمت راستشان در حرکت است. فرمود: ائمه معصومين روز قيامت پيشاپيش و سمت راست مؤمنين مي روند تا به منازل اهل بهشت آنان را منزل دهند. [17] .

و نيز سيد بحريني در البرهان از امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: «نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» نور ائمه مؤمنين روز قيامت پيشاپيش و سمت راست مؤمنين مي رود تا اين که آن ها را در منازلشان در بهشت فرود آورند. [18] .



[ صفحه 369]




پاورقي

[1] کمال الدين: 433:2.

[2] اين روايت با روايت ديگري که مي گويد: آن حضرت در شب متولد شد، منافاتي ندارد، زيرا که ولادت آن حضرت هنگام سپيده دم بوده، لذا هم مي توان گفت در روز متولد شده و هم مي شود بگوييم شب متولد گرديده است. (مؤلف).

[3] کمال الدين: 434:2.

[4] کمال الدين: 434:2.

[5] اثبات الهداة: 356:7.

[6] کافي: 194:1.

[7] کمال الدين: 253:1.

[8] بحار الانوار: 70:52.

[9] بحار الانوار: 73:52.

[10] جنّة المأوي: 309.

[11] سوره زمر، آيه 69.

[12] تفسير القمي: 253:2.

[13] المحجّة: 184.

[14] بحار الانوار: 330:52.

[15] بحار الانوار: 71:51.

[16] سوره حديد، آيه 12.

[17] کافي: 195:1.

[18] تفسير البرهان: 289:4.