بازگشت

قتل دجال - که رييس گمراهان است - به دست آن حضرت


دليل بر آن، روايتي است که صدوق در کمال الدين به سند خود از امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: خداوند تبارک و تعالي چهارده نور را چهارده هزار سال پيش از آفرينش خلق آفريد که آن ها ارواح ما بودند. به آن حضرت عرض شد: يابن رسول اللَّه! اين چهارده نور کيانند؟ فرمود: محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و اماماني از ذرّيه حسين که آخرين آن ها قائم است (عليهم السلام) که پس از غيبتي بپاخيزد و دجال را بکشد و زمين را از هرگونه جور و ظلمي پاک گرداند. [1] .

و در همان کتاب نيز به سند خود از نزال بن سبره آمده که گفت: امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليهما السلام براي ما سخنراني کرد، حمد و ثناي خداي - عزّوجلّ - را بجاي آورد و بر پيغمبر و آل اوعليهم السلام درود فرستاد. سپس سه مرتبه فرمود: «سَلُونِي أَيُّهَا النَّاسُ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»؛ اي مردم! بپرسيد از من پيش از آن که مرا نيابيد. صعصعة بن صوحان از جاي برخاست و عرضه داشت: يا امير المؤمنين! دجّال کي خروج مي کند؟ فرمود: بنشين که خداوند سخن تو را شنيد و منظور تو را دانست. به خدا قسم آن که پرسيده شده از سؤال کننده داناتر نيست، و ليکن نشانه هايي دارد و آمادگي هايي که مانند دو تاي کفش پي در پي



[ صفحه 238]



واقع مي شوند. اگر بخواهي از آن ها تو را خبر دهم؟ عرضه داشت: آري، يا امير المؤمنين. فرمود: اين نشانه ها را حفظ کن؛ هرگاه مردم نماز را بميرانند، و امانت را خيانت کنند و دروغ را جايز بشمارند، ربا بخورند، رشوه بگيرند، ساختمان ها را محکم بسازند، دين را به دنيا بفروشند، سفيهان را به کارها بگمارند، با زنان مشورت کنند، رَحِم ها را قطع نمايند، دنبال هوس بروند، و خونريزي را آسان و سبک شمارند، علم (يا عدل) ضعيف شود و ظلم افتخار باشد، اُمرا فاجر، وُزرا ستمگر، کدخدايان خائن، قرآن خوانان فاسق گردند؛ شهادت دروغ رايج و زنا و تهمت و گناه و طغيان علني شود؛ قرآن هابه زيور آراسته، مساجد زينت يافته، مناره هاي بلند ساخته، و اشرار احترام شوند؛ در صف ها ازدحام، در دل ها اختلاف و در پيمان ها شکستن واقع گردد، موعود نزديک شود، از روي حرص دنيا زن ها در تجارت با شوهرانشان مشارکت کنند، صداي بي دين ها بلند گردد و به آن ها گوش فرا داده شود، بدترين افراد هر قومي سرپرست آن ها بشود، و از افراد فاجر - از ترس اذيّت آن ها - تقيّه کنند؛ دروغگو به راستگويي و خائن به امانت داري شناخته شوند، زن هاي آوازه خوان و نوازندگان به کار گرفته شوند، و آخرين اين امّت اوّلشان را لعنت نمايد، زنان بر زين سوار شوند، [2] زنان خود را به مردان، و مردان خويش را به زنان شبيه گردانند، شاهد ناديده (يا نخواسته) گواهي دهد و شاهد ديگري براي طرفداري گواهي دهد - بدون اطلاع از جريان -، براي غير خدا فقه بياموزند، کار دنيا را بر کار آخرت ترجيح دهند و بر دل هاي گرگ صفت لباس ميش پوشانند؛ دل هايشان از مردار گنديده تر و از صبر تلخ تر باشد، پس در آن هنگام، زود، زود! و شتاب، شتاب! در آن روز بهترين جاها بيت المقدس باشد که زماني بر مردم فرا مي رسد که هر کدام تمنّا مي کنند از ساکنان آن باشند.

اصبغ بن نباته از جاي برخاست و عرضه داشت: يا امير المؤمنين! دجّال کيست؟ فرمود: دجّال، صايد بن صايد [صيد] است. بدبخت کسي است که او را تصديق کند و نيک بخت آن است که او را تکذيب نمايد. از شهري که آن را اصفهان مي نامند، از روستايي که يهوديه



[ صفحه 239]



خوانده مي شود بيرون آيد، چشم راستش ممسوح است و چشم ديگرش در پيشاني مانند ستاره صبح مي درخشد، و در آن لکه اي باشد که گويي به خون آميخته است. ميان دو چشمش نوشته: اين کافر است، که هر باسواد و بي سواد آن را مي خواند. به درياها فرو مي رود و آفتاب با او مي گردد، در مقابلش کوهي از دود، و پشت سرش کوهي سفيد مي باشد که مردم مي پندارند نان است. در زمان قحطي شديدي خروج مي کند، و بر خر سفيدي سوار است که هر گامش يک ميل مي باشد، و آبگاه به آبگاه زمين برايش نورِ ديده مي شود، و به هيچ آبي نگذرد مگر اين که تا روز قيامت فرو رود، با صداي بلندي که شرق و غرب بشنوند فرياد بزند: به سوي من آييد دوستان من! که، منم آن که آفريدم و درست کردم و تقدير و هدايت نمودم. أنا ربّکم الأعلي! آن دشمن خدا دروغ مي گويد، او يک چشم است، غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود، به راستي که پروردگارتان نه يک چشم است، نه راه مي رود و نه زوال دارد. «تَعالَي اللَّهُ عُلُوّاً کَبِيراً»؛ خداوند از آن پندارها بسي برتر است. بدانيد که بيشتر پيروانش اولاد زنا و داراي پوستين هاي سبز هستند. خداوند - عزّوجلّ - او را در شام، بر سر گردنه اي به نام «افيق» خواهد کشت، او سه ساعت از روز جمعه گذشته، به دست کسي که حضرت مسيح عيسي بن مريم پشت سرش نماز مي خواند کشته مي شود، همانا که بعد از آن طامّه کبري (درهم کوبنده بزرگ) خواهد بود.

عرض کرديم: آن چيست يا امير المؤمنين؟ فرمود: خروج «دابّة الارض» از کنار کوه صفا که انگشتري سليمان و عصاي موسي با او باشد. انگشتري را بر روي هر مؤمني بگذارد، نقش مي گيرد: اين به حقّ مؤمن است. و بر روي هر کافري بگذارد نوشته مي شود: اين به حقّ کافر است. تا جايي که مؤمن بانگ بزند که: واي بر تو اي کافر! و کافر فرياد برآرد: خوشا به حال تو اي مؤمن! که من دوست مي داشتم همانند تو باشم و رستگار شوم. سپس دابّه سر بردارد، آن گاه به اذن خداوند شرق و غرب او را ببينند، و اين امر بعد از طلوع آفتاب از مغرب خواهد بود، و توبه برداشته خواهد شد، ديگر نه توبه قبول مي شود و نه عملي مفيد: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً»؛ آن روز براي کسي که از پيش ايمان نياورده باشد، يا با ايمانش خير حاصل ننموده، ايمان



[ صفحه 240]



آوردنش سودي ندارد. [3] سپس فرمود: از من نپرسيد که پس از آن چه خواهد شد؟ زيرا که حبيب من رسول خداصلي الله عليه وآله از من عهد گرفته که آن را جز به خاندانم نگويم.

نزال بن سبره مي گويد: به صعصعة بن صوحان گفتم: اي صعصعه! منظور امير المؤمنين از اين سخن چيست؟ گفت: اي پسر سبره! آن که عيسي بن مريم پشت سرش نماز خواهد خواند، دوازدهمين تن از عترت پيغمبر و نهمين فرزند حسين عليه السلام است و اوست آفتابي که از مغرب خود برآيد، کنار رکن و مقام ظاهر مي شود، و زمين را پاک مي کند، و ميزان عدل برقرار مي سا زد. پس آن هنگام هيچ کس به ديگري ظلم نخواهد کرد. امير المؤمنين عليه السلام ما را خبر داد که حبيب او رسول خداصلي الله عليه وآله با او عهد کرده که جز به امامان از عترتش به احدي نگويد که بعداً چه خواهد شد. [4] .

مي گويم: ترديدي نيست که دعا کردن براي قاتل اين کافر عنيد و ياري و تأييدش را از خدا خواستن به حکم عقل و شرع پسنديده است.

و امّا اين خبر - هرچند که به دليل وجود چند مجهول الحال در سندش، ضعيف است، ولي - مضامين آن با اخبار ديگري که از ائمه اطهارعليهم السلام رسيده تقويت مي شود.

در اين جا چند فايده را شايسته است تذکر دهيم:

1 - اين که آن حضرت فرمود: (به خدا قسم آن که پرسيده شده، از سؤال کننده داناتر نيست...) دلالت مي کند که اين يکي از امور بدائيه است که احتمال تقديم و تأخير (جلو و عقب افتادن) دارد، و وقت معيني براي آن نيست، همان طور که ظهور مولاي غايب ماعليه السلام نيز چنين است که در نکات بحث غيبت در حرف «غ» گذشت.

2 - دجّال - عليه اللعنه - ساحر خواهد بود، و اين که مردم خيال مي کنند که آفتاب با او راه مي رود براي همين است. و دليل بر آن، فرمايش آن حضرت که: [مردم خيال مي کنند نان است] مي باشد، و اين که مي فرمايد: (زمين زير پايش نور ديده مي شود)، به خاطر عظمت الاغ (مرکب) اوست! و اين کنايه از سرعت سير است.



[ صفحه 241]



3 - خروج دابّة الارض در زمان ظهور مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - مي باشد. و روايات متعددي وارد شده که منظور از آن، امير المؤمنين عليه السلام است. از جمله، در بحار، به سند خود از ابوعبد اللَّه جدلي آورده که گفت: بر علي بن ابي طالب عليهما السلام وارد شدم، به من فرمود: آيا سه مطلب را به تو خبر ندهم پيش از آن که بر من و تو کسي وارد شود؟ عرض کردم: چرا. فرمود: من بنده خدايم، و من دابّة الارض هستم و راستگوي زمين و عدل آن، و برادر پيامبرش مي باشم؛ آيا خبر دهم تو را به انف و عين مهدي؟ عرض کردم: آري، آري، پس آن حضرت دست به سينه خود زد و فرمود: من. [5] .

مؤلف کتاب، محمدتقي موسوي اصفهاني - عفي عنه - مي گويد: معني اين گفته آن حضرت که خبر دهم تو را به انف و عين مهدي...، در حرف «ز» گذشت، مراجعه شود.

و امّا ابوعبد اللَّه جدلي - راوي حديث - نامش عبيد بن عبد است، و سيد بزرگوار مورد اعتماد، سيد مصطفي، در کتاب نقد الرجال [6] از خلاصه نقل کرده که او يکي از دوستان خواصّ امير المؤمنين عليه السلام بوده است.

و در روايت ديگري از او آمده که گفت: بر حضرت علي عليه السلام وارد شدم، به من فرمود: هفت سخن براي تو بيان مي کنم، مگر اين که کسي بر ما داخل شود. عرض کردم: بيان کن فدايت شوم. فرمود: آيا انف مهدي و عين اش را مي شناسي؟ گويد: گفتم: آيا اي امير مؤمنان شما هستيد؟ فرمود: گمراهي را آن دو نفر (اولي و دومي) پوشيده داشتند و در آخر الزمان «دابّة»، خواري آن دو را آشکار مي سازد. گويد: عرضه داشتم: به خدا سوگند اي امير مؤمنان! گمان مي کنم همانا آن دو، فلاني و فلاني باشند. پس فرمود: دابّه، وه چه دابّه اي است! و عدل و راستگويي او، و زمان برانگيخته شدن آن! و خداوند هرکه به او ظلم کند را هلاک مي سازد.

و در بحار به نقل از معاني الاخبار به سند خود از عبايه اسدي روايتي آمده که مطلب فوق را تأييد و تأکيد مي کند. عبايه گويد: امير المؤمنين عليه السلام کسالتي داشت و من در بالينش حاضر بودم. به من فرمود: در مصر منبري خواهم ساخت، و دمشق را خراب



[ صفحه 242]



مي کنم، و يهود و نصاري را از هر گروه زياد عرب خارج مي نمايم، و عرب را به اين عصايم پيش مي برم. عرض کردم: يا امير المؤمنين عليه السلام! مثل اين که تو خبر مي دهي که بعد از مرگ زنده مي شوي؟

فرمود: نه، اي عبايه! آن طور نيست که پنداشته اي، مردي از من اين کار را انجام مي دهد.

صدوق گويد: امير المؤمنين عليه السلام از عبايه اسدي تقيّه کرده است.

و نيز در بحار از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: مردي به عمار بن ياسر گفت: اي ابواليقظان! آيه اي در کتاب خدا هست که قلبم را تباه کرده و مرا به شک انداخته است. عمار گفت: کدام آيه؟ آن مرد گفت: آن جا که خداوند متعال فرمايد: «وَإِذا وَقَعَ القَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ»؛ [7] و هنگامي که وعده عذاب ما بر آنان تحقّق يافت، برايشان دابّة الارض (جنبنده اي از زمين) برآوريم که با آنان سخن گويد که مردم به آيات ما يقين نمي داشتند.

اين کدام دابّه است؟ عمّار گفت: به خدا قسم نمي نشينم و نه غذا مي خورم و نه چيزي مي آشامم تا اين که آن را به تو نشان دهم. سپس با آن مرد به سوي امير المؤمنين عليه السلام شتافت. آن حضرت خرما و کره تناول مي کرد، به عمّار فرمود: پيش بيا اي ابواليقظان! عمّار نشست و شروع به خوردن کرد. آن مرد تعجب کرد و وقتي عمّار برخاست، به او گفت: سبحان اللَّه، اي ابواليقظان! تو سوگند خوردي که چيزي نخوري و نياشامي و ننشيني تا آن (دابّة الارض) را به من نشان دهي! عمّار گفت: اگر تعقّل کني متوجه مي شوي که آن را به تو نشان دادم. [8] .

و نيز از آن حضرت منقول است که فرمود: رسول خداصلي الله عليه وآله به امير المؤمنين عليه السلام رسيد در حالي که در مسجد خوابيده، شنها را جمع کرده و بر آن ها سر نهاده بود، پيغمبرصلي الله عليه وآله با پا او را حرکت داد و فرمود: اي دابّة اللَّه برخيز! يکي از اصحاب که شاهد ماجرا بود، عرض کرد: يا رسول اللَّه! آيا ما يکديگر را به اين نام بخوانيم؟ فرمود: نه، واللَّه اين فقط به او (علي) اختصاص دارد، و اوست دابّه اي که خداوند در کتاب خود از آن ياد کرده است. [9] .



[ صفحه 243]



همين مقدار از روايات ان شاء اللَّه در اين زمينه کفايت مي کند.

4 - اين که در صدر حديث سابق الذکر حضرت فرمود: (پس از آن هنگام توبه برداشته خواهد شد...) دلالت دارد بر اين که حضرت حجّت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - توبه و ايمان را از کساني که پيش از خروج دابّة الارض به کفر و طغيان آلوده بوده اند، مي پذيرد. و هرگاه دابّة الارض خروج کند توبه برداشته شود، و کسي که پيش تر ايمان نداشته ايمان آوردن به کارش نمي آيد.

و اين چنين روايات مختلفي که در اين باب آمده جمع مي شود؛ در بعضي از اين روايات آمده امام عصر - ارواحنا فداه - توبه را قبول مي کند، که در بحث قتل کافرين آورديم، و حاصل آن ها چنين است که آن حضرت اسلام را بر آن ها عرضه مي کند، هر کس اطاعت نمود نجات يابد و هر کس نپذيرفت کشته مي شود، و بعضي ديگر از روايات دلالت مي کند بر اين که آن حضرت اسلام را از کساني که پيش از آن مسلمان نبوده اند نمي پذيرد و توبه کسي را قبول نمي کند، چنان که شيخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدين از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام درباره قول خداوند - عزّوجلّ -: «يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّکَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ»؛ [10] آن روز که بعضي از آيات پروردگارت رسد براي کسي که از پيش ايمان نياورده يا با ايمانش خيري حاصل ننموده باشد، ايمان آوردنش سودي ندارد. فرمود: «اَلآياتُ هُمُ الأَئِمَّةُ المُشْطَرِدَةُ وَالآيَةُ المُنْتَظَرَةُ القائِمُ عليه السلام»؛ آيات، امامان «مشطرد» [11] هستند و آيه منتظره قائم عليه السلام است، پس آن روز نفعي ندارد کسي را ايمانش، اگر پيش از آن که آن حضرت با شمشير قيام کند ايمان نياورده باشد - هرچند که به پدران او ايمان داشته است -. [12] .

و در حديث مروي در بحار در وصف آن حضرت از امام ابوجعفر باقرعليه السلام چنين



[ صفحه 244]



آمده: کسي را توبه نمي دهد و در راه خدا ملامت احدي او را نمي گيرد... [13] و روايات ديگري که به ظاهر با هم تعارض دارند، و با اين وجه، خلاصه مطلب چنين است که آن حضرت پيش از خروج دابّة الارض توبه و ايمان را از مخالفين مي پذيرد و پس از آن ديگر قبول نيست.

اگر بگوييد: با توجه به روايتي که در تفسير برهان درباره آيه: «يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّکَ...» [14] آمده، اين وجه بعيد به نظر مي رسد؛ روايت چنين است: از امام ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام که فرمود: پيوسته خداوند را در زمين حجّتي بوده که حلال و حرام را بداند و مردم را به راه خدا دعوت کند، و حجّت از زمين قطع نمي شود مگر چهل روز پيش از روز قيامت، پس هنگامي که حجّت رفع شود درب توبه هم مسدود مي گردد. «وَلَمْ يَنْفَعْ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُرْفَعَ الحُجَّةُ...؛ [15] و فايده نمي بخشد کسي را ايمانش، اگر ايمان نياورده باشد پيش از آن که حجّت برداشته شود».

در جواب مي گويم: البته مردم در زمان ظهور امام عليه السلام از گناهان معصوم نخواهند شد، و منظور از اين خبر اين است که مکلّف اگر معصيت کند و پيش از آن وقت معيّن توبه نمايد، توبه اش قبول مي شود، و هنگامي که حجّت مرتفع گردد، درب توبه نيز بسته مي شود. بنابراين منافاتي بين اين روايت و آن وجه نيست.

و به وجه ديگري نيز مي شود بين اين اخبار جمع کرد که شايد بهترين وجوه باشد؛ و آن اين که حضرت مهدي عليه السلام توبه کساني را که بداند ايمان آن ها از روي حقيقت و اخلاص است، مي پذيرد، ولي از کساني که به زبان و ظاهر مؤمن باشند نمي پذيرد و ديگر کار از کار گذشته است. شاهد بر اين مطلب را قبلاً آورديم که آن حضرت حکم به باطن مي کند - که اختصاص به او دارد - اين راه حلّي است که به خاطر حقير رسيده.

و امّا سيد جليل سيد نعمت اللَّه جزائري رحمه الله در کتاب الانوار النعمانيه چنين گفته: در اين اخبار بسيار فکر مي کردم و وجه جمع بين آن ها را مي خواستم بدانم تا اين که خداوند



[ صفحه 245]



توفيقم داد و بر حديثي دست يافتم که بين اين اخبار را جمع مي کند، و حاصل آن حديث اين که: هنگامي که حضرت مهدي عليه السلام قيام مي کند خداوند متعال عدّه اي از کساني را که کافر محض مرده اند، زنده مي کند - چنان که بيان اين مطلب خواهد آمد - و آن حضرت از اين افراد، ديگر توبه را نمي پذيرد که قبلاً مرده و عذاب الهي را به عيان ديده اند و از روي ناچاري مي خواهند ايمان بياورند، زيرا که توبه آن ها در آن حال مانند توبه فرعون است که چون به غرق شدن افتاد، گفت: توبه کردم. و خداوند در جوابش فرمود: «اَلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ»؛ [16] حالا ايمان مي آوري و حال آن که پيش از اين به معصيت گذراندي، و توبه اش را قبول نکرد، و يا مثل کسي است که روح به گلويش رسيده و جايگاهش را در آتش ديده که اگر توبه کند توبه اش پذيرفته نيست؛ امّا کساني که در زمان ظهور زنده باشند و پيش از آن نمرده اند، يا بايد ايمان داشته باشند يا کشته شوند. [17] .

مي گويم: اين مطلب به خودي خود صحيح است، ولي اخبار آينده اين جمع را نمي پذيرد، زيرا که ظاهر آن ها بيان وضع زندگان است - که بر تأمل کننده پوشيده نيست - ظاهراً مرحوم سيدرحمه الله وقتي بر اين حديث دست يافت آن را به سليقه خود، وجه جمع بين آن اخبار قرار داد. به هر حال وجه وجيه در اين مبحث همان اوّل يا دوم است که ذکر کرديم.

5 - از اين که آن حضرت در حديث دجّال فرمود! (چشم راستش مسخ شده...) وجه ناميده شدنش به (مسيح) معلوم مي شود؛ درهم هاي اطلسي که مسکوک نيست، از همين جهت مسيح نام داشته و زمين مسطّح را (مسحاء) گويند.

و از سخن صاحب قاموس وجه ديگري استفاده مي شود و آن اين که: به خاطر شوم بودن، دجال را مسيح نامند. وي در معني تمسيح چنين گفته است: اين که خداوند چيزي را مبارک يا ملعون بيافريند، از اضداد است. و مسيح عيسي را به خاطر برکتش بدين اسم ناميده اند، و در اشتقاق اين کلمه پنجاه قول - در شرحي که بر مشارق الانوار نگاشته ام - را يادآور شده ام.



[ صفحه 246]



6 - صاحب قاموس در واژه «دجل» چنين گفته است: دُجيل بر وزن زُبير؛ ثمامه قطران، و دجل البعير: شتر را قطران (=شيره دخت ابهل و ارز) ماليد يا همه اندام شتر را قطران ماليد؛ و از همين باب است دجّال چون همه زمين را فرا گيرد، يا از دجل به معني: دروغ گفت و سوزاند و جماع کرد و نواحي زمين را پيمود، و يا از دجّل تدجيلاً گرفته شده است به معني پوشاندن و مطلاّ کردن - به خاطر نيرنگ او به باطل و يا از دُجال به معني طلا يا آب طلا اخذ شده، چون گنجينه ها در پي او در حرکت است. يا از دِجال يعني دسته شمشير، يا از دَجاله براي رفيقان انبوه، يا از دَجال بر وزن سحاب به معني سرگين - چون زمين را نجس مي کند، يا از دجل مردم براي به دست آوردن گمشده ها، چون مردم از او پيروي مي کنند. [18] .

7 - سيّد جزائري در کتاب الانوار النعمانيه گفته است: و امّا دجّال؛ از حديث شيخ صدوق دانستي از اصفهان خروج مي کند و در اخبار بسياري آمده که او از سيستان خروج مي نمايد. و مي شود اين اخبار را به اين صورت جمع کرد که مکرر خروج خواهد داشت، چنان که احوال مختلفي دارد، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردمان بر او باد. [19] .

8 - شيخ ما امين الدين فضل بن الحسن الطبرسي در کتاب مجمع البيان در خبر مرسلي از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله آورده که فرمود: هر که سوره کهف را تا هشت روز بخواند از هر گونه فتنه اي محفوظ مي ماند، و اگر دجال در آن هشت روز خروج نمايد، خداوند او را از فتنه دجّال مصون مي گرداند. [20] .

و در همان کتاب در حديث ديگري از آن حضرت صلي الله عليه وآله وسلم آورده که فرمود: هر آن که ده آيه از سوره کهف را از حفظ بخواند فتنه دجّال به او ضرري نخواهد رساند و هر که تمام سوره را بخواند داخل بهشت مي شود. [21] .

و در خبر ديگري از آن حضرت آمده که فرمود: آيا شما را دلالت نکنم بر سوره اي که هنگام نزولش هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت کردند که عظمت آن ها بين آسمان و زمين



[ صفحه 247]



را پر کرده بود؟ گفتند: چرا؛ فرمود: سوره اصحاب کهف، هر کس روز جمعه آن را بخواند خداوند تا جمعه ديگر به اضافه سه روز او را مي آمرزد، و نوري بخشيده مي شود که تا آسمان مي رسد و از فتنه دجّال محفوظ خواهد ماند. [22] .

و در حديث ديگري از آن حضرت منقول است که فرمود: شخصي که ده آيه از اوّل سوره کهف حفظ کند سپس دجال را درک نمايد به او ضرري نمي رساند، و هر که اواخر سوره کهف را حفظ کند روز قيامت براي او نوري خواهد بود. [23] .


پاورقي

[1] کمال الدين: 335:2.

[2] معلوم است که منظور زين اسب و امثال آن نيست، زيرا که در آن زمان هم رايج بوده، بلکه شايد منظور رانندگي در اين زمان باشد، واللَّه العالم. (مترجم).

[3] اقتباس از سوره انعام، آيه 158.

[4] کمال الدين: 525:2.

[5] بحار الانوار: 243:39.

[6] نقد الرجال: 214 - 213.

[7] سوره نمل، آيه 82.

[8] بحار الانوار: 53:53.

[9] بحار الانوار: 52:53.

[10] سوره انعام، آيه 158.

[11] اين کلمه در کمال الدين آمده ولي در تفسير برهان موجود نيست، به هر حال اين کلمه يا از شطربه معني اتصال گرفته شده، يعني اماماني که سلسله آن ها به هم متصل است، و يا از شطير به معني غريب گرفته شده، اشاره به غربت آن ها و اينکه ياراني نداشتند تا حقّ خود را بگيرند، و در اين امر منتظر حضرت حجت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - مي باشند. (مؤلف).

[12] کمال الدين: 336:2.

[13] بحار الانوار: 354:53.

[14] سوره انعام، آيه 158.

[15] تفسير البرهان: 564:1.

[16] سوره يونس، آيه 91.

[17] الانوار النعمانية: 72:2.

[18] قاموس: 374:3 (چاپ بيروت).

[19] الانوار النعمانيه: 110:2.

[20] مجمع البيان: 447:6.

[21] مجمع البيان: 447:6.

[22] مجمع البيان: 447:6.

[23] مجمع البيان: 447:6.