بازگشت

ظلم دشمنان بر آن حضرت


علي بن ابراهيم در تفسيرش به سند خود از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام درباره آيه شريفه: «وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ»؛ [1] و هر آن که پس از ظلمي که بر او رفته انتقام جويي کند. روايت کرده است، يعني: قائم و اصحاب آن جناب، زيرا که آن هايند کساني که هيچ راهي عليه ايشان نيست، و هرگاه قائم عليه السلام بپاخيزد، از بني اميه و تکذيب کنندگان و ناصبيان، - او و اصحابش - انتقام خواهند گرفت. [2] .

و در کتاب المحجّه همين خبر را از محمد بن العباس به سند خود به طريق ديگري از آن حضرت آورده است. [3] .

و در تفسير علي بن ابراهيم از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام درباره آيه «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَأَنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»؛ [4] به کساني که در معرض جنگ قرار



[ صفحه 183]



گرفته اند، اذن جهاد عطا شده است چون که مورد ستم واقع هستند و خداوند بر ياري شان توانا است. آورده که فرمود: عامّه مي گويند: اين آيه درباره پيغمبرصلي الله عليه وآله نازل شد هنگامي که کفّار قريش آن حضرت را از مکه بيرون کردند، و حال آن که او قائم عليه السلام است که چون خروج کند براي حسين عليه السلام خونخواهي نمايد، و اين است [معني] فرمايش او که: ما اولياي خون و طالبان ديه هستيم. [5] .

مرحوم سيّد بحراني نيز در البرهان از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آورده که اين آيه درباره قائم عليه السلام و اصحاب او است. [6] .

و در کتاب هاي المحجّه و بحار از حضرت باقرعليه السلام منقول است که فرمود: قائم عليه السلام هنگامي که ظهور مي کند به بيت اللَّه الحرام به پشت تکيه مي زند و در حالي که پناهنده به آن شده باشد، ندا مي کند... تا آن جا که مي گويد: و شما را به حقّ خدا و به حقّ رسول او و حقّ من که حقّ قرابت و خويشاوندي با پيغمبر خداصلي الله عليه وآله است سوگند مي دهم که ما را کمک کنيد، و کساني را که به ما ستم نمايند از ما دور سازيد، زيرا که ما ترسانيده شديم و به ما ستم نمودند و از شهر و فرزندانمان دربدر شديم و مورد سرکشي قرار گرفته ايم. [7] .

تمام اين خبر در نداهاي آن حضرت خواهد آمد، ان شاء اللَّه تعالي.

و در بحار، از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت مرفوعه آمده که فرمود: قائم عليه السلام پيش مي آيد، در حالي که اصحاب آن حضرت و مردم با وي هستند به نجف مي رسد، آن گاه ارتش سفياني عليه آن جناب از کوفه خروج مي کند و آن روز چهارشنبه است، پس آن ها را دعوت و حقّش را مطالبه مي نمايد و به آنان اعلام مي کند که مظلوم است ومي گويد: هر آن که درباره خدا با من محاجّه دارد من نزديک ترين افراد به خدا هستم. [8] .

و در کمال الدين به سند خود از امام حسين عليه السلام روايت کرده که فرمود: قائم اين امّت



[ صفحه 184]



نهمين نسل از فرزندان من است و اوست صاحب غيبت و هم اوست که در حالي که زنده باشد ميراثش تقسيم مي گردد. [9] .

و در همان کتاب ضمن حديث ابوخالد کابلي از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام آمده که فرمود: گويا مي بينم که جعفر کذّاب، سرکش زمانش را بر تفتيش امر وليّ اللَّه و غايب در حفظ خدا و سرپرست حرم پدرش وادار نمايد، از روي جهل به ولادت او، و حرص بر کشتن او در صورت دسترسي به او، به خاطر طمع در ارث او که به ناحقّ آن را براي خود بگيرد. [10] .

اين روايت به طور کامل در بخش هشتم کتاب خواهد آمد.

و از غيبت شيخ طوسي از رشيق روايت شده که گفت: معتضد، ما را - که سه نفر بوديم - احضار کرد و دستور داد هر کدام دو اسب با خود برداريم، بر يکي سوار شويم و ديگري را يدک بکشيم و سبکبار با عجله به سامره برويم، و براي ما محله و خانه اي را کاملاً نشاني داد و گفت: به آن خانه که رسيديد، خدمتکار سياهي خواهيد ديد، پس داخل خانه شويد و هر کس را در آن ديديد سرش را برايم بياوريد. پس به سامره رسيديم، و همان طور که معتضد گفته بود به آن خانه رفتيم و در دالان، خدمتکار سياهي بود که بند زير جامه اي مي بافت، از او پرسيديم: در اين خانه کيست؟

گفت: صاحب آن و به خدا هيچ التفاتي به ما نکرد و بي اعتنايي نمود، پس همان طور که دستور داشتيم وارد خانه شديم، خانه بسيار پاکيزه بود و در مقابل پرده اي داشت که بهتر از آن چشمي نديده بود، گويي همين حالا از ساختن آن فراغت يافته اند. هيچ کس در خانه نبود، پرده را برداشتيم، ديديم اتاق بزرگي است که در آن دريايي از آب هست، و در انتهاي آن حصيري افتاده که دانستيم آن هم روي آب است. روي آن حصير مردي که از خوش قيافه ترين مردم بود، ايستاده نماز مي خواند، نه به ما و نه به وسايلي که با خود داشتيم اصلاً اعتنايي نکرد. در اين هنگام احمد بن عبد اللَّه، يکي از ما سه نفر، پاي در آب گذاشت تا به اتاق داخل شود که در آب فرو رفت و به حال غرق شدن و دست و پا زدن افتاد، و آن قدر



[ صفحه 185]



دست و پا زد تا دستم را دراز کردم و او را خلاص نمودم، ساعتي بيهوش افتاد. بار ديگر دومين همراه من همان کار را کرد، خواست داخل اتاق شود و پاي در آب گذاشت، او نيز به همان حال افتاد، من بهت زده و متحير ماندم، سپس به صاحب خانه عرضه داشتم: به درگاه خداوند و از تو معذرت مي خواهم، سوگند به خدا که نمي دانستم حقيقت چيست و به سوي چه کسي مي آيم و حالا من به سوي خداوند توبه مي کنم.

امّا او هيچ التفاتي به آنچه گفتم نکرد و از حال خودش هم بيرون نيامد، از اين روي هيبتي عظيم به ما دست داد و از آن جا بيرون شديم. معتضد در انتظار ما بود، به دربان ها سفارش کرده بود که هر وقت ما رسيديم بگذارند فوري بر او وارد شويم. در دل شب [به بغداد] رسيديم و نزد او رفتيم. جريان را پرسيد، ما هم آنچه ديده بوديم بازگو کرديم. فرياد زد: واي بر شما! آيا پيش از من کسي شما را ديد؟ و اين سخن را از شما شنيد؟ گفتيم: نه. گفت: من فرزند جدّم نيستم - و سوگندهاي عظيمي ياد کرد - که اگر اين خبر را بشنوم همه شما را گردن نزنم. ما هم تا او زنده بود جرأت نکرديم اين مطلب را به کسي بگوييم. [11] .


پاورقي

[1] سوره شوري، آيه 41.

[2] تفسير القمي: 604.

[3] المحجّه: 196.

[4] سوره حج، آيه 39.

[5] تفسير القمي: 93:3.

[6] تفسير البرهان: 441.

[7] بحار الانوار: 238:52.

[8] بار الانوار: 387:52.

[9] کمال الدين: 317:1.

[10] کمال الدين: 320:1.

[11] غيبت طوسي: 149.