مهدي من
ز سوز عشق خود خاکسترم کن
سپس آواره بحر و برم کن
[ صفحه 72]
دلم بيچاره عشق تو گشته
عزيز من، تو بيچاره ترم کن
نمي بيند کسي داغ دلم را
بسوزان، شعله ور پا تا سرم کن
به شمع روي تو پروانه ام من
بيا از سوز عشقت پرپرم کن
به مرغ بسمل در خون تپيده
بزن تيري و بي بال و پرم کن
صداي سوزش دل با تو گويد
مکن خامش مرا، سوزان ترم کن
متاعي نيست جان و سر که گويم
به بازار غمت سوداگرم کن
دو چشمم را دو جيحون کن دوباره
پر از خون سينه پر آذرم کن
جنون عشق ساماني ندارد
چنان مجنون، تو بي پا و سرم کن
دل من، دلبر من، مهدي من
به وصل روي خود عاشق ترم کن
چو شمعي هاشمي سوزان و گريان
نگاهي سوي چشمان ترم کن