بازگشت

شمس عالميان






دلم ز دوري رويت قرار و تاب ندارد

ميان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد



به اشک ديده نوشتم هزار نامه برايت

مگر که نامه بيچارگان جواب ندارد



نسيم صبح سلامم به دلبرم برسان

بگو جواب سلامم مگر ثواب ندارد



به آسمان جمالت ستاره نازيباست

که تاب ديدن روي تو آفتاب ندارد



نشسته ديده نازت ميان صف زده مژگان

شکوه صف زده مژگان تو شهاب ندارد



تو شمس عالمياني ز روي پرده بيفکن

که آفتاب به رخسار خود نقاب ندارد





[ صفحه 70]





هر آن کسي که به دل عشق روي ماه تو دارد

به شام اول قبرش يقين عذاب ندارد



چو سر ز خاک بر آرد به عرصه گاه قيامت

به زير سايه لطف دگر عقاب ندارد



محاسبات الهي اگر چه سخت و دقيق است

محب يوسف زهرا غم حساب ندارد



اگر چه آتش دوزخ هزار شعله فروزد

يقين اثر به دل و سينه کباب ندارد



به ناله دل سوزان هاشمي نظري کن

اگر چه تاب نگاهت دل خراب ندارد