بازگشت

انتظار ديدار






تا کي براي ديدن رويت دعا کنم

تا کي ز سوز سينه تو را من صدا کنم



اي جنت و نعيم ز روي تو با صفا

باز آي تا ز وصل تو جان با صفا کنم



گر منتي نهي و قدم بر سرم نهي

بر ديده خاک پاي تو را توتيا کنم



هستي غريب عصر و زمان صاحب الزمان

اذنم بده که ديده به تو آشنا کنم



بهر ظهور نور جمال تو اي عزيز

تا کي دو دست خويش به سوي خدا کنم



گر چه بلا قرين ولا گشته از ازل

کو صبر تا تحمل درد و بلا کنم





[ صفحه 66]





در هر سحرگهان به اميد وصال تو

از خواب ناز چشم رمد ديده وا کنم



يک نظره گر نصيب شود ديدند مرا

جانا به رونماي تو جان را فدا کنم



چون هاشمي سحر به تمناي وصل تو

گيرم ز خواب ديده و بهرت دعا کنم