بازگشت

بي نيازي همگاني


در زير سايه حکومت عدالت گستر آن امام همام، همگان مستغني مي شوند به اندازه اي که در روي زمين محتاجي پيدا نمي شود که زکات و صدقات را بپذيرد، چنانکه در روايات مختلف بيان شده است:



[ صفحه 44]



لياتين علي الناس زمان يطوف الرجل فيه بالصدقه من الذهب ثم لا يجد احدا ياخذها منه. [1] .

زماني براي مردم خواهد رسيد که انسان شمشهاي طلا با خود حمل مي کند که در راه خدا انفاق کند، ولي کسي (فقيري) را پيدا نمي کند که آن را قبول کند. فلا يجد الرجل منکم يومئذ موضعا لصدقته و لا لبره لشمول الغني جميع المومنين. [2] .

انسان در آن روز (در زمان حکومت حضرت ولي عصر عليه السلام) براي صدقات و مبرات خود جايي پيدا نمي کند، چون بي نيازي همه مومنان را فرا مي گيرد. حتي در زمان آن نازنين، دلهاي مردم همه بي نياز مي گردد و حرص و طمع و صفت زياده طلبي از قلوب آنها زايل مي شود و دلها نيز صفت بزرگواري پيدا مي کنند: و يجعل الله الغني في قلوب هذه الامه. [3] .

در روزگار او پروردگار بي نيازي را در دل اين امت قرار مي دهد. در زماني کنوني که دوران غيبت آن عزيز است، هر کس گدايي آستان ملک پاسبانش را آموخت، از غير او مستغني



[ صفحه 45]



گرديد و بي نياز شد، زيرا گدايي در خانه اش از سلطنت دنيا و آخرت بمراتب ارزشمندتر است. حقير در يکي از غزلياتم که به عنايتش سروده شده است، آورده ام:



دل من از غم هجران رخت غمگين است

بار هجران تو بر سينه من سنگين است



به گدايي تو بر پادشهان فخر کنم

پادشاهي که گدايت نبود مسکين است



کاسه ليسي سر سفره تو ما را بس

کاسه ليس در تو زندگيش تامين است



شادم از آن که اسير غم عشق تو شدم

گر چه تلخ است فراق تو، غمت شيرين است



همه گويند که از عشق تو ديوانه شدم

عشق تو کيش من و دين من و آيين است



چه کنم گر نکنم گريه ز هجران رخت

گريه آبي است که بر آتش دل تسکين است



لحظه اي بر در کاشانه مادر بنگر

که هنوز از اثر خون پسر رنگين است



تازيانه چو عدو بر تن مامت مي زد

ديده باب تو از ديدن آن خونين است



هاشمي را به سراپرده اسرار بخوان

چون که در خادميت سابقه اش ديرين است




پاورقي

[1] صحيحي بخاري، ج 2، ص 136.

[2] اعلام الوري، ص 432.

[3] الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 64.