وحدت فرهنگ
عامل دوم که در ساطندگي ملت ها موثر است، مسئله وحدت فرهنگ است. اگر بنا بشود فرهنگ تشابه پيدا کند ملتها به هم نزديک مي شوند و اگر يک فرهنگ بشود اصلا طرز تفکر يکي مي شود. يک وقت مي بينيد دو تا قاره بزرگ طرز تفکرشان يک جور است، يعني در عين اينکه از نظر سياسي چند ملت اند، از نظر فرهنگي يک ملتند. الان از حرفهائي که در سازمان ملل هست خصوصا در «يونسکو» مي گويند: بايد کاري کرد که از نظر اصول تاريخ، اصول فضيلت، اصول انسانيت، دنيا را بگونه اي تربيت کنيم که اصلا اخلاق، اخلاق جهاني بشود. همانهائي را که در اسلام گفته الان دارند به زبان خودشان به عنوان حفظ صلح جهاني مي گويند. آنها مي گويند: ما بايد دنيا را به گونه اي بسازيم که تمام دنيا طرفدار انصاف، فضيلت، امانت، پاکي، بشر دوستي، خدمت به مردم، و امثال اينها باشد.
مي گويند: بايد فرهنگ از قالب فرهنگ ملي درآيد و جنبه فرهنگ بين المللي پيدا کند. «ويل دورانت» مي گويد: بايد اصولي اخلاقي انساني را از قالب يک ملت درآورد و توسعه داد بنام قالب جهاني و
[ صفحه 19]
اگر ما بتوانيم اين کار را بکنيم در آن موقع است که ملل و اقوام پراکنده را بهم نزديک کرده ايم.