بازگشت

دنيا بر مبناي غرائز پيش مي رود


اينک به اصل بحث مي پردازيم. دنيا از اول بر پايه غرائز، به سوي گناه رفته تا الان که وضع بدتر شده است، اينکه مي گوئيم بدتر شده به دو دليل است: يکي از نظر مکتب علمي جهان و ديگري از لحاظ آمار.

اما از نظر مکتب علمي جهان، در دنياي هزار سال قبل، دو هزار سال قبل، مکتب يونان در باب سعادت که بحث مي کرد مي گفت: سعادت بشر، عبارتست از کمال روح و کمال روح را در اين مي دانستند که انسان داراي چند صفت باشد: عفت، شجاعت و همچنين عدالت، اگر انسان داراي اين سه صفت باشد، اين گونه انسان سعادتمند است. اگر به مکتب يونان مي گفتيد درباره بدن آدم چه مي گوئي؟

مي گفت: بشر اگر روحش سالم و بدنش مريض باشد به سعادت او صدمه نمي خورد، سعادت بشر در صورت داشتن صفات اخلاقي است.

در دنياي هندوستان هم يک چنين عقيده اي بود، مي گفت: سعادت آدمي راجع به صفات معنوي او است، اگر مي پرسيدند: راجع به بدن چه مي گوئي؟ مي گفت: بدن بايد زجر ببيند، هر چه بدن



[ صفحه 53]



بيشتر زجر ببيند سعادت انسان بيشر مي شود، و لذا رياضت کشي مي کشيدند، خود را به درخت مي آويختند، روي ميخ مي خوابيدند خيلي زجر مي دادند، اين حرفها مال يکي دو هزار سال قبل بود.

اما اکنون چه خبر است، در زمان ما دنياي اروپا چه مي گويد؟ دنياي آمريکا الان چه مي گويد؟ در دنياي الان سعادت رفته روي ماديات و لذات. اصلا صحبت از معنويت نيست، سعادت يعني لذت، يعني بهتر زيستن، بيشتر خوش بودن، بهتر کيف کردن، بيشتر بهره بردن! در اروپا وضع همين گونه است، در ايران هم همين گونه است! [1] تمام هدف ها رفته روي زندگي مادي و بيشتر لذت بردن منتهي بعضي ها يک چاشني ديني هم دارند! بعضي آنرا هم ندارند! و لذا اگر يک آدمي بدن سالم، اتومبيل عالي، زن زيبا، خانه قشنگ، درآمد خود، لذائذ عالي داشته باشد، خلق الله به او نگاهي مي کنند، مي گويند: چه انسان سعادتمندي!

همين عشق به لذت، لذائذ خطرناک آورده، همين عشق به لذت براي مردم هروئين آورده، الکل آورده، مشروبهاي الکلي آورده، صحنه هاي خطرناک آورده، چيزهائي در دنيا آورده که کم و بيش



[ صفحه 54]



اطلاع دارم، ولي از ذکر آنها خودداري مي کنم.

آنوقت در اين دنيا که همه اش صحبت از لذت و شهوت است، براي رسيدن به لذت دعوا مي شود! يک زن زيبا است، دو نفر دعوا مي کنند، يک پول است دو نفر درباره آن نزاع مي کنند، يک شکار است دو نفر هدف دارند، آنوقت بهم تهمت مي زنند، يک مقام است، يک عنوان است، کشاکش است، پس چرا ما مانند حيوان نباشيم؟ فقط مقررات دنيا معيار باشد ما هم حيوان هستيم!

داروين آمد گفت: تنازع بقاء در عالم حيوان، اسلام آمد و فرمود: تعاون بقاء در عالم انسان؛ اما الان تعاون بقاء رسيده به تنازع بقاء. هر که قوي تر است مي خواهد زير دستان را پاره پاره کند و اموال آنانرا ببرد. او مي گويد: پول مال من است، مقام مال من است، لذت مال من است، به عواطف کاري ندارد، اگر تجاوز و تعدي نمي کند يک مقدار از ترس قوانين است نه براي انسانيت، انسانيت خيلي کم است اگر کسي براي انسانيت، کسي را ايذاء نکند براي انسانيت به حقوق ديگران تجاوز نکند، يک در هزار اگر پيدا کرديم همه بايد به آن سلام برسانيم.

اما آنچه که الان هست، لذت، شهوت و حرص به لذائذ مادي



[ صفحه 55]



است، مثل عالم حيوان، عالم حيوان چطور است؟ اگر مقررات نباشد عالم انسان هم همينطور است! ما مکرر ديديم يک مرغ رفته توي گلها و لجنها يک کرم پيدا کرده، اين بيچاره شکاري بدست آورده، مي خواهد برود يک محل خلوتي گير بياورد، اين شکار را بخورد، اما اين مرغ لاغر است، ناتوان است از اين مرغهاي نژاد ايراني است، کوچولو است يکوقت يک مرغ درشت هلندي مي رسد با آن بدن قوي آن منقاري که ضربه کلنگ مقني دارد چنان به کله اين مرغ لاغر مي کوبد، بيچاره کله اش گيج مي خورد، کرم از منقارش مي افتد، آن مرغ بزرگ کرم را مي خورد، آنکه شکار کرده، فقط کتک خورده! چرا انسان اينطور نباشد؟ چرا نباشد؟ اگر بنا شد فضيلت و معنويت بميرد چرا نباشد؟ معني تنازع بقاء اين است.

انبياء آمده اند چه بکنند؟ انبياء آمده اند مي گويند، بشر فضيلتش اينست که انسان باشد نه حيوان. فضيلت، انصاف، وجدان اخلاقي، حقيقت، حمايت از ضعيف، بشر دوستي و ساير صفات پسنديده که در نهاد بشر نهفته است بايد بيدار شود، و اين صفات را انبياء جدا بيدار کردند.

اما قدرت پيشرفت شهوت و لذت در دنيا فرصت نمي دهد که



[ صفحه 56]



مردم به معنويات برسند، جدا من جامعه خودمان را بررسي مي کنم مي بينم اصلا در آنهائي که مسلماني هست، مذهب کم کم جنبه تشريفاتي دارد پيدا مي کند مثل دنياي اروپا و آمريکا است، جنبه عملي ندارد. مثل کاسه و بشقابهاي مجلس فاتحه مي ماند، طبق کشها کاسه هاي بزرگ مي آورند با گلدان، نه در اين کاسه آب است، نه در اين کاسه شربت است، نه در اين کاسه دوغ است، نه در اين کاسه گلاب است، بار مي کنند اين کاسه گلدان ها را مي آورند کرايه اش را مي گيرند مي برند، اين را مي گويند تشريفات و هيچ اثري ندارد.

الان براي بعضي دين فقط جنبه تشريفاتي دارد، زيرا دين نمي تواند روي اعمالشان اثر بگذارد، نمي تواند از گناه باز دارد، از غيبت باز دارد، از دزدي باز دارد، از ناپاکي باز دارد، از بي عفتي باز دارد، نمي دانم شايد من اشتباه مي کنم!

من روي هم رفته که جامعه را بررسي مي کنم، کسي که پرتو دين صد در صد روي زبانش، قدمش، مالش، کسبش، کارش، زنش و بچه اش پرتو افکنده باشد يک در هزار است. البته اجتماع ما بسيار بد نيست همانگونه که بسيار خوب هم نيست، بلکه در ميان خوبي و بدي قرار دارد، گاهي انسان، يک دروغ مي گويد، يک «لا اله اله الله»



[ صفحه 57]



مي گويد! يک غيبت مي کند يک «سبحان الله» مي گويد! يک آب دعا مي خورد، يک عرق مي خورد! يک مقداري کمک به يتيم مي کند، يک رقص سير مي کند! يک جيب مي برد، دو تومان صدقه مي دهد، يک کربلا مي رود، يک پاريس مي رود! مخلوط است خلاصه يک خورده اي از آن، يک خورده اي از اين، حق و باطل مشوب است. تازه اين هم که مشوب است به حق و باطل، تا آن وقتي است که دين مزاحم ما نشود، يعني دين ما مزاحم کار ما، کسب ما، نان ما، اداره ما، شغل ما نباشد، اول شب باشد خواب ما را نگيرد، آسايش ما را نگيرد، مجلسي باشد، نور متناسب باشد، گرد هم بنشينيم براي ما يک جنبه تفنن هم داشته باشد، ولي اگر با يک شان ما مخالف باشد، کار ديني مزاحم با وقت ماست، مزاحم با کار ماست، مزاحم با خواب ماست، مزاحم با آسايش ماست، مي بينيم جبهه ضعيف شکست مي خورد.

اين است وضع جهان ما و با اين وضع جهان بسرعت بسوي گناه مي رود، روز به روز گناه در دنيا زيادتر مي شود، آمارها نشان مي دهد دنيا چه خبر است! تا کنون مبناي علمي موضوع را ذکر کرديم که اصل در سعادت انسان را، لذت قرار داده اند!



[ صفحه 58]




پاورقي

[1] مراد، ايران در زمان شاه است.